eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ و این رگبار گلوله هرلحظه شدیدتر میشد.. 😰😰😱😱 که جوان اسلحه را کف دست ابوالفضل قرار داد... مصطفی با گامهای بلندش تا پشت در رفت.. و طنین طپش قلب عاشقم را میشنید..😰💓که به سمتم چرخید،.. آسمان چشمان روشنش از عشق❤️😍 ستاره باران شده بود و با همان ستاره ها به رویم چشمک میزد. تنها به اندازه یک نفس نگاهم کرد...👀💞 و ندید نفسم برایش به شماره افتاده...😱❤️😰که از در بیرون رفت و دلم را با خودش برد... یک اسلحه برای ابوالفضل کم بود.. که به سمت نفر بعدی رفت و او بی آنکه تقاضا کند، کلتش را تحویل داد... دلم را مصطفی با خودش برده.. و دیگر با دلی که برایم نمانده بود برای ابوالفضل بال بال میزدم😰😱 که او هم از دست چشمانم رفت... پوشیده در پیراهن و شال سپیدم همانجا پای دیوار زانو زدم😣 و نمیخواستم مقابل این همه گریه کنم..😖🤐که اشک هایم همه خون میشد و در گلو میریخت،.. چند دقیقه بیشتر از محرم شدنمان نگذشته و رفته بود... کتش هنوز مقابل چشمانم مانده و عطر شیرین لباسش در تمام اتاق طنازی میکرد که کولاک گلوله قلبم را از جا کَند...😱😰😰😰😱😱 ندیده تصور میکردم.. مصطفی از ساختمان خارج شده و نمیدانستم چند نفر او را هدف گرفته اند که کاسه صبرم شکست.. و همه خون دلم از چشمم فواره زد...😣😱😰😭😰😱😭 مادرش😥😊 سرم را در آغوشش🤗 گرفته.. و حساب گلوله ها از دستم رفته بود.. که میان گریه به حضرت زینب(س) التماس میکردم🤲🤲🤲😭😭😭 برادر و همسرم را به من برگرداند...😭💚😰❤️😱😭 صدای بعضی گلوله ها تک تک شنیده میشد.. که یکی از کارمندان دفتر از گوشه پنجره سرک کشید و از هنرنمایی ابوالفضل با دو اسلحه به وجد آمد _ماشاالله! کورشون کرده!😍💪 با گریه... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈