eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2.3هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
۵.mp3
10.38M
🔰 های_ویژه_کودکان 👌۵ تا ۱۲ سال 👤 🔸قسمت: دهم 🔹موضوع: عشق به حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) 📓منبع: کتاب سلام بر ابراهیم 📚تهیه کننده: قصه قهرمان ها 🚨ادامه دارد ...
🔰 (۲۲) 💠 ازدواج به موقع (۲) 🔆وقتی بچه‌ها به سن ۱۸-۱۷ سالگی رسیدند، مــــــا می‌توانیم با آنها صحبت کنیم که می‌خواهیم برایت زن بگیریم. ❌گاهی از خوف اینکه از درس و مشق‌شان می‌افتند این صحبت‌ها انجام نمی‌گیرد، اما این تصور درستی نیست. 🔎اگر ما تحت مدیریت خودمان با آنها این موضوع را مطرح نکنیم، وقتی دانشگاه می‌روند خیلی بیشتر ذهنشان مشغول می‌شود. ✅ این قاعده را مد نظر داشته باشید که ❤️‍🔥تا بچه‌ها عاشق نشده‌اند آن‌ها را به ازدواج درآورید. 🌀عاشق که شوند از مدیریتتان خارج شده و به هیچ صراطی مستقیم نخواهند بود. 📢اصلاً عشق یک اختلال روحی_روانی است که فرد عاشق به هیچ صراطِ مستقیمی نیست! 📝«استاد تراشیون» 🚨ادامه دارد ...
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ آتش تکفیری ها به دامن خودم افتاده و تا مغز استخوانم را میسوزاند.. و به جای پرواز به سمت تهران، در همان بیمارستان تا صبح زیر سِرُم رفتم...😭🛌 ابوالفضل با همکارانش تماس گرفت..📲 تا پیشم بماند و به مقرّشان برنگشت، فرصتی پیش آمده بود... تا پس از چند ماه با هم برای 🌷پدر و مادر شهیدمان🌷 عزاداری کنیم... و نمیخواست خونابه غم از گلویش بیرون بریزد... که بین گریه به رویم میخندید و شیطنت میکرد _من جواب رو چی بدم؟😐 نمیگه تو اومدی اینجا نیروهای سوری یا پرستاری خواهرت؟😁😁 و من شرمنده😢😓 پدر و مادرم بودم... که دیگر زنده نبودند تا به دست و پایشان بیفتم بلکه مرا .. و از این و فقط گریه میکردم.😢😓😢 چشمانش را از صورتم میگرداند.. تا اشکش😢 را نبینم و دلش میخواست فقط خنده هایش برای من باشد که دوباره سر به سرم گذاشت _این بنده خدا راضی نبود تو بری ایران، بلیطت سوخت!😉😁 و همان دیشب از نقش نگاهم احساسم را خوانده.. و حالا میخواست زیر پایم را بکشد که بی پرده پرسید😊 _فکر کنم خودتم راضی نیستی برگردی، درسته؟ 😁🤔 دو سال پیش... به هوای هوس پسری سوری رو در روی خانواده ام قرار گرفتم.. و حالا دوباره سوری دیگری دلم را زیر و رو کرده.. و حتی میکردم.. به ابوالفضل حرفی بزنم...😅که خودش حسم را نگفته شنید،.. هلال لبخند 😁😊روی صورتش درخشید و با خنده خبر داد _یه ساعت پیش بهش سر زدم، به هوش اومده! از شنیدن خبر سالمتی اش پس از ساعت ها لبخندی روی لبم جا خوش کرد.. و سوالی که بی اراده از دهانم پرید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️ازدواج مهدوی ۶ 👈 قبل از ازدواج یا بعد از ازدواج؟ 🔶 برشی از سخنرانی حجت الاسلام دکتر نصرالله پور ┅══❉♦️❉══┅