eitaa logo
کاروان زیارتی آفاق گشت رباط کریم استان تهران
2.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
2.8هزار ویدیو
15 فایل
هدف از ایجاد کانال اطلاع رسانی از تورهای زیارتی ،سیاحتی ،نشر معارف اسلامی، مسابقات کتابخوانی با اهدا جوایز ارتباط با ادمین @yazahra_14125
مشاهده در ایتا
دانلود
خانم شماره ۵! نام: زهرا نام خانوادگی: معینی سن: ۳ محل سکونت: کرمان بعد از ده سال چشم انتظاری با هزار نذر و چله گرفتن در فاطمیه، حاجت‌شان را گرفتند. از همان موقعی که زهرا توی شکم مادرش لگد می‌زد، مریم دعا و روضه می‌رفت و می‌گفت تربیت دخترم را دست فاطمه‌ی‌زهرا داده‌ام. من هیچ کاره‌ام. نذر خودتان است و خودتان هم آن‌طور که دوست دارید بزرگش کنید. از همان سال اول نیت کردند هرسال به‌جای جشن تولد، میلاد حضرت زهرا در خانه شان جشن بگیرند. مادرجون یک جفت کفش قرمز برای زهرا کادو آورده بود که وقتی راه می‌رفت صدا می‌داد. زهرا روی دوش پدر نشسته بود. از آن بالا با بقیه دست می‌داد و شیرین‌زبانی می‌کرد. مردی نان به دست داشت از کنار ما رد می‌شد. مرد احتمالا برای موکب نان خریده بود. عطر تازگی نان زهرا را به حرف آورد. -ایخوام... ایخوام مرد تکه ای نان کند. مصطفی، زهرا را از قلمدوشش پایین آورد و روی زمین گذاشت. از پشت شکل خرگوشی بود که دو گوش بزرگ سفید دارد و یک جفت کفش قرمز توی پاهایش جیک جیک می‌کند. چشمش به بادکنک های موکب افتاد. سرعتش را بیشتر کرد. مصطفی از عقب مراقبش بود اما دخالت نکرد. زهرا چند قدم که رفت بابا را کنارش ندید. سرش را به عقب چرخاند. با دیدن مصطفی لبخند بزرگی روی لب هایش نشست و با سرعت بیشتری به طرف بادکنک ها رفت. یکدفعه صدایی بین‌شان فاصله انداخت. تکه نان خونی شد.