eitaa logo
افجد نگین ایران کوه
959 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
29 فایل
@Mmansori56 ادمین کانال💠 #اولین کانال رسمی #اجتماعی، #فرهنگی، #اطلاع رسانی، #خبری و #تبلیغی #محله افجد
مشاهده در ایتا
دانلود
أَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُكَ .... ِ أَسْأَلُكَ عَمَلاً تُحِبُّ بِه مَنْ عَمِلَ بِه، خدایا من از تو می خواهم، ... که  مرا به کاری توفیق دهی که هر کس آن را انجام دهد، تو دوستش می داری https://eitaa.com/afjed16
🔴 💠 خانمها مواظب باشند هیچ وقت یک خانم باسیاست جلوی بچه به خانه بي‌احترامی نمی‌کند‌. 💠 کم‌ترین بی‌احترامی به پدر اين است که فرزند به خودش اجازه مي‌دهد گاهی به پدرش بی‌احترامی کند. 💠 ضرر اصلی آن این است که همسر شما آن احساس اقتدار و را که به عنوان پدر خانواده در داخل منزل بايد داشته باشد از دست مي‌دهد‌. 💠 هميشه مخصوصاً در حضور بچه‌ها اقتدار شوهرتان را تثبیت کنید مثلاً به همسرتان بگویید: "شما بهترین دنیایی" https://eitaa.com/afjed16
20.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📨 :‏چقد این ویدیو حال منو خوب کردش ☺️ و چقدر زیبااست این صحنه وقتی برخی‌ها غلط اندر غلط دنبال گرفتن حیوانی برای همزیستی هستند...! به امید خوشبختیه همه بچه های پرورشگاهی😔 https://eitaa.com/afjed16
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوجه دونه ای در فروشگاه های انگلیس میفروشن .... فقط اخرش😂😂😂 دمت گرم مَرد https://eitaa.com/afjed16
〽️ آمار خشونت علیه زنان در سال 2023 🇹🇷رتبه اول: ترکیه 🇺🇸رتبه چهارم: آمریکا 🇨🇦 رتبه پنجم: کانادا 🇬🇧رتبه هفتم: انگلیس منبع: سایت بین‌المللی OECD ⁉️⁉️ زن زندگی آزادی؟!
🌹: 🎬: دینا که از اتفاقات دقایقی قبل و هجوم ناگهانی راهزنان و دیدن سر بریده شوهرش سلیمان یهودی، شوکه شده بود و انگار زبانش بند آمده و لال شده بود؛ با چشمانی اشکبار به سمتی که پسرش عمران رفته بود نگاه می کرد و در دل خدا را شکر می نمود که این پسرک پر از شور و نشاط در وقت مناسب، جایی که از دید دیگران پنهان بود؛ پناه گرفت. ریسمانی سخت دور دستان ظریف دینا پیچیدند و او را کشان کشان به طرف اسبی که پیش رویش بود و گویی انتظار او را می کشید؛ بردند. شم زنانهٔ دینا به او هشدار میداد که توطئه ای در کار است؛ او به خوبی وقایع را دیده و متوجه شده بود که مهاجمان ، گرچه نشان میدادند راهزن هستند؛ اما با نقشه ای از پیش تعیین شده حمله کردند و او با گوش های خودش نام شوهرش سلیمان را از دهان یکی از راهزنان شنید و حتی متوجه شد که به دنبال عمران هم میگردند؛ انگار این حرامیان از طرف هرکس که بودند دستور داشتند که سلیمان و فرزندش را بکشند تا از او نسلی باقی نماند و دینا نمی دانست به چه علت به او رحم کردند و از ریختن خونش صرف نظر کردند؛ اما می دانست این رحم کردن بر او، حتما عواقبی دارد و داستانهایی پشت آن پنهان است؛ می بایست کاری کند؛ او باید کاری می کرد تا خود را از این بند برهاند و به جگر گوشه اش برساند. سواران روی پوشیده، همانطور که عربده می کشیدند؛ این زن نگون بخت را به زور، سوار اسب کردند. دینا باید کاری می کرد اما چه کار؟! اسب زیر پایش، اسبی سرکش به نظر نمی رسید؛ اما میشد طوری او را وحشی کرد. دینا مادر بود و مهر مادرانه برای رسیدن به فرزند بی پناهش به جوش آمده بود؛ می خواست کاری کند اما نمی دانست که این کار به قیمت جانش تمام خواهد شد. آخر این قانون طبیعت است وقتی عشق فوران میکند؛ عقل باید کنج عزلت گزیند. دینا با حرکاتی آرام به طوریکه اطرافیان متوجه نشوند؛ دستان بهم بسته اش را به سمت موهای پریشانش که از زیر روپوشی که برای محافظت از آفتاب و گرد و خاک بیابان بر سرنهاده بود برد؛ گل سری را که انتهایش سوزنی بسیار تیز داشت بیرون کشید و در یک لحظه با تمام قوا تیزی سوزن را به شدت در گردن اسب فرو کرد . اسب نگون بخت که انتظار چنین ضربه ای را نداشت؛ رم کرد و با تمام نیرو در جهتی شروع به دویدن نمود. اسب بی مهابا می تاخت و چند سوار هم به دنبالش می تاختند. ادامه دارد... 📝به قلم: ط، حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 ششم عمران که در عالم کودکی خود خیال می کرد با حملهٔ راهزنان، معرکه ای بی نظیر را شاهد خواهد بود؛ که بعدها می تواند خود را قهرمان آن معرکه جا بزند و برای دوستانش در خیبر، نقل کند و به آن مباهات نماید. اما اینک با دیدن صحنه های خونین پیش رویش، آن خیال معرکه، رنگ باخت و مهلکه ای خونبار و غم انگیز در ذهنش حک شد. او با چشم خود شاهد کشته شدن پدر و به یغما رفتن مال و به اسارت رفتن مادرش بود. حالا رد رفتن اسب سرکش مادر را با نگاهش دنبال می کرد و متوجه شد دو سوار تازان در پی مادرش راه افتادند. عمران نمی دانست چه کند؛ پیش رویش تن بی سر پدر و پیکرهای بی جان همسفران و دستهٔ راهزنان بود و در سمت دیگرش، رد اسبی که مادرش را به سمتی نامعلوم برد؛ او حیران بود که چه کند؟! در همین حین، دو سوار تعقیب کننده، که به دنبال مادرش رفته بودند را دید که از دور به دیگر راهزنان نزدیک می شدند. عمران دستش را سایه چشمش کرد و دقت کرد و متوجه شد که فقط دو سوار هستند و مادرش با آنان نیست. عمران که انگار نور امیدی در دلش افتاده بود؛ در حالیکه رد اشک روی گونه های خاک گرفته اش مشخص بود؛ لبخندی بی جان به لب آورد؛ چرا که گمان می کرد؛ مادرش از چنگ مهاجمین گریخته و می دانست که دیر یا زود برمی گردد؛ چون مادرش با چشم خود دید که عمران کجا پناه گرفته؛ پس جای او را می‌دانست و حتما برای بردن او می آمد. راهزنان هر چه که در کاروان مانده و نمانده بود؛ بار اسبها و شتران غنیمتی کردند و به سمتی روان شدند. عمران هم روی ریگ های داغ بیابان نشست و زانوهایش را در بغل گرفت و به سمتی که مادر از آن طرف رفته بود چشم دوخت. مدتی گذشت؛ آفتاب داغ سوزان از یک طرف و هراسی که بر جان عمران افتاده بود از سمت دیگر به او فشار آورد و از جا برخیزد. دیگر خبری از راهزنان نبود؛ ناگهان فکری به خاطر عمران رسید و تصمیم گرفت؛ درست به سمتی که اسب شیهه کنان، مادرش را به آنجا برد؛ حرکت کند. عمران کودک تر از آن بود که بفهمد، بیابان داغ و تنهایی، خود قاتلی بی رحم برای چون اویی است. ادامه دارد... 📝به قلم: ط ، حسینی 🌺🍂🌼🍂🌺🍂🌼 https://eitaa.com/afjed16
🔰مراسم نکوداشت هفته فرهنگی شهرستان فلاورجان و سید شهدای جبهه مقاومت شهید سید حسن نصرالله ┄┅┅┅❀🌷🇮🇷🌷❀┅┅┅┅┅┅┄ 🎤 سخنران: سرتیپ دوم پاسدار امینی 📍مکان: مصلی امام خمینی(ره) شهرستان فلاورجان ⏱ زمان: یکشنبه ۵ اسفندماه ۱۴۰۳ ساعت ۹صبح ┄┅┅┅❀🌷🇮🇷🌷❀┅┅┅┅┅┅┄ ┄┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅┅┄ https://eitaa.com/afjed16