✨﷽✨
💫🌟🌙#قصه_شب 🌙🌟💫
🌺🍃
🍃
📖#حکایت شبانه
دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت، اما چیزی نیافت که قابل دزدی باشد.
خواست که نومید بازگردد که ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت:
ای جوان! سطل را بردار و از چاه، آب بکش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزی از راه رسید، به تو بدهم؛ مباد که تو از این خانه با دستان خالی بیرون روی!
دزد جوان، آبی از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند.
روز شد، کسی در خانه احمد را زد. داخل آمد و ۱۵۰ دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه، به جناب شیخ است.
احمد رو به دزد کرد و گفت: دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یک شبی است که در آن نماز خواندی.
حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد
گریان به شیخ نزدیک تر شد و گفت: تاکنون به راه خطا می رفتم.
یک شب را برای خدا گذراندم و نماز خواندم، خداوند مرا این چنین اکرام کرد و بی نیاز ساخت.
مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم.
کیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت.
✍️عطار
تذکرهالاولیا
🍃
🌺🍃
🌷🇵🇸🌷
🔹 #کانال_فرهنگیان_آران_و_بیدگل
🔸 #ایتا
👇🇵🇸🇮🇷👇
https://eitaa.ir/afsaran_pishraft_ab
#حکایت شبانه
🔻 کم خوردن و کم گفتن وکم خفتن
✍پادشاهی شکم گنده بیمار شد. حکیم را به بالین طلبید. پس از معاینه گفت: در پی تحقیقاتی که داشتیم سلطان پس از چهل روز از دنیا خواهد رفت.
شاه برآشفت و حکیم را در بند کشید و از ترس مرگ و غم و غصهی فراق لب به خوردنیها نزد و روز به روز لاغرتر شد. اما پادشاه روز چهلم بهبود یافت و حکیم را به گردن زدن فرا خواند، و با عتاب گفت: سخنت دروغ آمد. طبیب پاسخ داد: بهبودیات از تدبیر من است. بیماریات پرخوری بود، با ترس از مرگ و کم خوری، لاغر شدی و اندام ناهنجارت میزان شد. شاه خوشحال گشت و او را خلعت داد.
🔸مولوی میگوید: در وجود آدمی سه هزار مار هست و هر هزار مار به یک لقمهی غذا ،زنده میشوند. و اگر از سه لقمه یک لقمه کم کنی، هزار مارِ نفِس تو مرده میشود و اگر دو لقمه کم کنی، دو هزار مار مرده شود. اگر یک لقمه زیاده کنی، هزار مارِ نفس تو زنده شود.
🔸خدا ما را توفیق دهد به کم خوردن و کم گفتن و کم خفتن!