اون لحظھ اے ڪھ ٺو بین الحرمینݩ ایسٺادۍ وُ میگۍ : آمدمٺ ڪھ بنـگرم؛گریھ نمیدهد امان..💔:)
#حࢪم_لآزمَم😔...
#آآآخ😞
🌴🌤@afsaranjangnarm_313🌤🌴
#جـنگ_نـــــرم
جنگنـــرم،جنگنـــرم،جنـگنـــرمراجدےبگیرید📲💥🌪
#شهیدمحسنحججے
📱@afsaranjangnarm_313⚔
●آرزو یعنے:
داشتن یڪ جفت پاے خستہ
هشتاد ڪیلومترے #ڪربلا
#اربعین_حسینے!♡
#جــنگ_نـــــرم
🚫 زیانهای بیجبران که
به کشور زده شد
💠 بخشی از بیانیه #گام_دوم_انقلاب خطاب به
ملّت ایران به ویژه جوانان:
✍حضرت آیتالله خامنهای:
تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بیجبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و
سیاسی به کشور و ملّت ما
زده است؛
مقابله با آن، جهادی همهجانبه و هوشمندانه میطلبد که باز چشم امید در آن به شما جوانها است.
○━━⊰☆📱☆⊱━━○
@afsaranjangnarm_313
○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[♥️💔]
هرکس به طریقی دل ما میشکند
#بیگانه جدا، دوست جدا میشکند...
بیگانه اگر می شکند حرفی نیست...
از #دوست بپرسید چرا می شکند..؟؟!!))
@afsaranjangnarm_313 ✌️🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_خاطره 📜
🌹بعد از ده دقیقه دیدیم صدای پا می آید و یک نفر در را باز کرد. بابک آن شب نگهبان بود با خشم گفتیم بابا کجا بودی اخه یخ کردیم پشت در، لبخندی زد و ما را به داخل ساختمان راهنمایی کرد وارد اتاقش که شدیم با سجاده ای رو به رو شدیم که به سمت قبله و روی آن کلام الله مجید و زیارت عاشورا بود، تعجب کردم گفتم بابک نماز می خوندی؟با خنده گفت همینجوری میگن.حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک 🌹نیست،بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم.
🌹ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم:کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.
🌹خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خندهاش را از ما می دزدید.این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است.
•|خاطرهاے از شهید💔
بابک نورے🕊|•
🌴@afsaranjangnarm_313🌴