#پارت_4
#واقعیت_درمانی✨
تقریبا نزدیکای اذون ظهر بود که سخنرانی تموم شد دلم پر میکشید برای حرم ولی چون مسئولیت بچه ها با ما بود و چندتا جلسه ی دیگه هم داشتیم نمیتونستیم بریم☹️
نماز جماعت برپا شد و بعدم کلاس یادگیری نحوه ی آموزش به بچه ها رو داشتیم...
کلاس شروع شد مربیشون یک طلبه ی جوون بود با یه چهره ی خیلی نورانی با حوصله و روش های جالب به بچه ها آموزش میداد🙂
زهرا سادات زد به پهلوم
+کوثر اصن به این اقاهه نمیاد طلبه باشه بیشتر شبیه دافای اینستاعه😍
چشم غره رفتم و گفتم
- حیا لطفا زهرا خانوم درویش کن اون چشات و چشمای بنده خدارو در اوردی از کاسه دختر😶😑
ولی راست میگفتاااا البته به چشم برادری😂 خیلی برام جالب بود اکثرا پسرایی که تیپ و قیافه ی خوبی دارن میرن دنبال دختر بازی ولی این راه درست و انتخاب کرده بود و از قیافه ش سواستفاده نمیکرد😊
صداشم بم و مردونه بود و عجیب به دل میشست وای خدا مرگم بده یه ساعته دارم به پسر مردم نگاه میکنم🤦🏻♀
خاک توسرت کوثر تو که هیز نبودی سرم و انداختم پایین و تا جایی که میتونستم سعی کردم نگاش نکنم ولی تو همین چند ثانیه ای که چشمم بهش افتاد مهرش عجیب به دلم نشست🙈
کلاسم تموم شد و رفتیم برای ناهار و بعدم باز جلسه😣 بچه ها خیلی سرو صدا میکردن و ماهم شیفت بندی کردیم که تو هر جلسه یک نفر بره و بچه های کوچیک تر و نگه داره نوبت من بود
داخل حیاط محل اسکانمون که پر دار و درخت بود و وسط دوتا ساختمون بود یک فرش پهن کردم...
شروع کردم به تعریف داستان برای بچه ها و سعی میکردم سرجا بنشونمشون اولش خوب بود ولی بعد یک ساعت حوصله شون کم کم سر رفت و شروع کردن به بی قراری و سرو صدا کم کم داشتم کلافه میشدم که اقا طلبه اومد درحالی که نگاهش روی زمین بود گفت +خسته شدید شما بفرمایید من سرگرمشون میکنم 😌
از اونجایی که بچه ها حسابی کلافه م کرده بودن از خدا خواسته و بدون تعارف گفتم😂
-عه...مرسی اقا طلبه😳😬... عه ببخشید😅 حاج اقا دستتون درد نکنه😇
دست پاچه داشتم میرفتم که یهو چادرم زیر پام و گیر کردو.... خدارو شکر بخیر گذشت😪
داشت به بچه ها یه شعر یاد میداد بچه هام با ذوق همراهیش میکردن چه صدای دلنشینی داشت🙃
خدا به همسر😔 و خانواده ش ببخشش
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ زد و با دیدن اسم کمیل گل از گلم شکفت
+سلام ضعیفه
- سام علیک خان داداش
با همون لحن داشتم حرف میزدم که سنگینی نگاه اقا طلبهه رو رو خودم حس کردم سرم و بلند کردم و دیدم داره با تعجب نگام میکنه😲
واااای فکر کنم دوباره گند زدم حتما با خودش میگه معلوم نیست این دختره از کف کدوم خیابون بلند شده اومده🙄
بیخیال کمیل داشت حرف میزد
+ من امشب میخوام تا صبح بیام حرم میتونی جیم بزنی بیای
- تو جون بخواه داداش کیه که بده😁
+انشالله میام
-انشالله میبینمت یاعلی✋🏼
+علی یارت✋🏼
بدون نگاه به اقا طلبهه سریع رفتم بالا اخر شب که بچه ها خوابیدن از زهرا سادات خداحافظی کردم و راه افتادم سمت حرم😍
داشتم از خابگاه میرفتم بیرون که یه نفر صدام زد
+ببخشید خانم این وقت شب کجا میرین؟ خطرناکه
این که اقا طلبه ی خودمونه
- حرم منتظرم هستن میرم اونجا
+اخه این وقت شب؟مشکلی نداره تا حرم همراهتون میام منم میخوام برم زیارت
-ممنون
راه افتادیم تو دلم شروع کردم به غرغر خدا بگم چیکارت کنه کمیل نمیتونستی بیای دنبالم زیر لب فحشش میدادم که رسیدیم به حرم جفتمون و سلام دادیم و وارد حرم شدیم خیلی حس خوبی داشتم از اینکه کنارشم یهو متوجه شدم دیدم با یه پسره گرم احوال پرسیه و هم و بقل کردن یهو پسره برگشت و چشام از تعجب چهارتا شد...
#ادمه_دارد
به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫