#به_وقت_خاطره 📜
هر وقت به من میگفت رضایت بده تا به سوریه بروم،مےگفتم:
اجازه بده سنت کمی بیشتر شود...
که مےگفت:شیطان در کمین ماست و از آن نباید غافل بشویم،چه تضمینی میکنی که چند سال دیگر،من همین آدم باشم...
در واقع نمےخواست تغییر کند و دوست داشت پاک از این از این دنیا برود...
یک روز پدرش را صدا زد که به اتاقش برود،من متوجه شدم که خودش رضایتنامه نوشته و از پدرش میخواهد که آن را امضا کند،به شدت ناراحت شدم.
بعد از دیدن ناراحتے من،آن را پاره کرد ودر سطل زباله ریخت.
پدرش هم گفت:مگر مصطفی از علےاصغر و علےاکبر،#امامحسین مهمتر است،من این همه مدت در جبهههای جنگ بودم ولی هیچ اتفاقی برایم نیفتاد،راضے به رضای خدا باش و توکل کن...
من هم با این حرف ها آرام شدم...
و مصطفی به سوریه رفت و پرکشید🕊
{خاطرهای از #شهید مدافع حرم سید مصطفی موسوی💔}
🌴@afsaranjangnarm_313🌴