eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 ‍ هل من ناصر ینصرنی؟؟؟؟❤️ "کیست که مرا یاری کند"⁉️ نوای اشنایی است...نه؟؟😑 حتما میگویید نوای دلنشینی است که۱۴۰۰سال پیش امام حسین(ع) درصحرای کربلا طنین انداز کرد؟؟🤔 آری...💓 امام حسین(ع)با این نوا و۷۲یار باوفا قیام خود را به سرانجام رساند...🙄 اما...امروز نوای مظلومانه ی اقایمان،اقای غریبمان بی جواب مانده ...😭 چه امت بی وفایی هستیم که۱۴۰۰سال است امام غریبمان نتوانسته۳۱۳یار برای خودش بیابد...😩 ما چقدر بدبختیم که چند سال و اندی است اماممان چادر را به خانه های ما ترجیح میدهد...🤕😓 نوای"هل من ناصر ینصرنی"را درحالی میگوید که ما با مانتوی کوتاه،موهای بیرون ریخته،شلوار های تنگ،ودست در دست کسی که...😰 چه میدانم...😔 بهر حال میگذریم...🚶بدون اینکه نوای دلنشین اقا را بشنویم...😪 عمری است خود را به نشنیدن زده ایم!😢 بغضش میگیرد وگریه میکند...😭 گریه برای ما،این امت بی وفایش…😲 وما همچنان درحالی که ارایش💄💋 صورتمان روزبه روز غلیظتر میشود مشغول متر کردن کوچه هاهستیم...😦 چه جوابی برای نوای اماممان داریم؛ ارتباط با نامحرم؟؟؟🙄 بی حجابی؟؟؟😔 بی بندوباری؟؟؟😒 دنیا طلبی؟؟؟🙁 تاکی جواب خوبی را با بدی میدهیم؟!😣 ارتباط های پست وزود گذر را جایگزین ارتباط با اماممان کنیم؟؟🤒 میگویند رفتار واخلاق دوست روی انسان تاثیر دارد...تصور کنید دوستمان امام زمان باشد؟!!!؟😍 شیرینی دوستی با امام مهربانمان را به دوستی های تلخ وزود گذر دنیا ندهیم...☺️ کمی فکر کنیم...❓ خنده ی اماممان 😌یا گریه ی روز قیامت مان؟؟😑 دل اماممان 🙂یا دل...😞؟؟ انانی که مدافع حرم اند عاشقانی اند که دل از دنیا بریده وبه جنگ مستقیم با دشمن میروند...😇 اما...☝️ جنگ غیر مستقیم ما همین جاست...🤔 حفظ سنگرحجاب؛☺️ حفظ نگاه؛🙄 کنترل ذهن ودل؛😌 مقاومت دربرابر گناه؛😏 جنگ با نفس؛😑 این جنگ،جنگ غیرمستقیم ماست...✌️ یاران امام زمان تنها کسانی نیستند که ظهور را دیده وبه ان حضرت میپیوندند...☝️😓 کسانی که با پاکدامنی خود دل امام زمان(عج) را شاد میکنند یاران حقیقی ایشانند...😊🤗 پس بیایید یار خوبی برای اماممان باشیم؛😇 یادمان نرود:"مهدی فاطمه تنهاست"😔💝 @afsaranjangnarm_313
✍️ 💠 زیر دست و پای زنانی که به هر سو می‌دویدند خودم را روی زمین می‌کشیدم بلکه راه پیدا کنم. درد پهلو نفسم را بند آورده بود، نیم‌خیز می‌شدم و حس می‌کردم پهلویم شکاف خورده که دوباره نقش زمین می‌شدم. همهمه مردم فضا را پُر کرده و باید در همین هیاهو فرار می‌کردم که با دنیایی از درد بدنم را از زمین کندم. روبنده‌ام افتاده و تلاش می‌کردم با صورتم را بپوشانم، هنوز از درد روی پهلویم خم بودم و در دل جمعیت لنگ می‌زدم تا بلاخره از خارج شدم. 💠 در خیابانی که نمی‌دانستم به کجا می‌رود خودم را می‌کشیدم، باورم نمی‌شد رها شده باشم و می‌ترسیدم هر لحظه از پشت، پنجه ابوجعده چادرم را بکشد که قدمی می‌رفتم و قدمی می‌چرخیدم مبادا شکارم کند. پهلویم از درد شکسته بود، دیگر قوّتی به قدم‌هایم نمانده و در تاریکی و تنهایی خیابان اینهمه وحشت را زار می‌زدم که صدایی از پشت سر تنم را لرزاند. جرأت نمی‌کردم برگردم و دیگر نمی‌خواستم شوم که تمام صورتم را با چادر پوشاندم و وحشتزده دویدم. 💠 پاهایم به هم می‌پیچید و هر چه تلاش می‌کردم تندتر بدوم تعادلم کمتر می‌شد و آخر درد پهلو کار خودش را کرد که قدم‌هایم سِر شد و با زانو به زمین خوردم. کف خیابان هنوز از باران ساعتی پیش خیس و این دومین باری بود که امشب در این خیابان‌های گِلی نقش زمین می‌شدم، خواستم دوباره بلند شوم و این بدن در هم شکسته دیگر توانی برای دویدن نداشت که دوباره صورتم به زمین خورد و زخم پیشانی‌ام آتش گرفت. کف هر دو دستم را روی زمین عصا کردم بلکه برخیزم و او بالای سرم رسیده بود که مردانه فریاد کشید :«برا چی فرار می‌کنی؟» 💠 صدای ابوجعده نبود و مطمئن شدم یکی از همان اجیرشده‌های آمده تا جانم را بگیرد که سراسیمه چرخیدم و او امانم نداد که کنارم نشست و به سختی بازخواستم کرد :«از آدمای ابوجعده‌ای؟» گوشه هنوز روی صورتم مانده و چهره‌ام به‌درستی پیدا نبود، اما آرامش صورت او در تاریکی این نیمه‌شب به‌روشنی پیدا بود که محو چشمان مهربانش مانده و پلکی هم نمی‌زدم. 💠 خط پیشانی‌ام دلش را سوزانده و خیال می‌کرد وهابی‌ام که به نرمی چادرم را از صورتم کنار زد و زیر پرده اشک و خون، تازه چشمانم به خاطرش آمد که رنگ از رخش پرید. چشمان روشنش مثل آینه می‌درخشید و همین آینه از دیدن شکسته بود که صدایش گرفت :«شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟» 💠 شش ماه پیش پیکر غرق خونش را کنار جاده رها کرده و باورم نمی‌شد زنده باشد که در آغوش چشمانش دلم از حال رفت و ضجه زدم :«من با اونا نبودم، من داشتم فرار می‌کردم...» و درد پهلو تا ستون فقراتم فریاد کشید که نفسم رفت و او نمی‌دانست با این دختر میان این خیابان خلوت چه کند که با نگاهش پَرپَر می‌زد بلکه کمکی پیدا کند. می‌ترسید تنهایم بگذارد و همان بالای سرم با کسی تماس گرفت و پس از چند دقیقه خودرویی سفید کنارمان رسید. از راننده خواست پیاده نشود، خودش عقب‌تر ایستاد و چشمش را به زمین انداخت تا بی‌واهمه از نگاه نامحرمی از جا بلند شوم. 💠 احساس می‌کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکسته که زیرلب ناله می‌زدم و مقابل چشمان سر به زیرش پیکرم را سمت ماشین می‌کشیدم. بیش از شش ماه بود حس رهایی فراموشم شده و حضور او در چنین شبی مثل بود که گوشه ماشین در خودم فرو رفتم و زیر آواری از درد و وحشت بی‌صدا گریه می‌کردم. 💠 مرد جوانی پشت فرمان بود، در سکوت خیابان‌های تاریک را طی می‌کردیم و این سکوت مثل خواب سحر به تنم می‌چسبید که لحن نرم مصطفی به دلم نشست :«برای اومده بودید حرم؟» صدایش به اقتدار آن شب نبود، انگار درماندگی‌ام آرامشش را به هم زده بود و لحنش برایم می‌لرزید :«می‌خواید بریم بیمارستان؟» ماه‌ها بود کسی با اینهمه محبت نگران حالم نشده و عادت کرده بودم دردهایم را پنهان کنم که صدایم در گلو گم شد :«نه...» 💠 به سمتم برنمی‌گشت و از همان نیم‌رخ صورتش خجالت می‌کشیدم که ناله‌اش در گوشم مانده و او به رخم نمی‌کشید همسرم به قصد کشتنش به قلبش زد و باز برایم بی‌قراری می‌کرد :«خواهرم! الان کجا می‌خواید برسونیم‌تون؟» خبر نداشت شش ماه در این شهر و امشب دیگر زندانی هم برای زندگی ندارم و شاید می‌دانست هر بلایی سرم آمده از دیوانگی سعد آمده که زیرلب پرسید :«همسرتون خبر داره اینجایید؟» 💠 در سکوتی سنگین به شیشه مقابلش خیره مانده و نفسی هم نمی‌کشید تا پاسخم را بشنود و من دلواپس حرم بودم که به جای جواب، معصومانه پرسیدم :«تو کسی کشته شد؟»... @afsaranjangnarm_313