eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
672 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 ❤️ 🌹 صب حدود ۱۱ بود که از خواب بلند شدم برا خودمم عجیب بود که اینهمه بخوام بخوابم همه بدنم داغ بود فکر کنم تب کرده بودم بله دیگه یهو بری تو بالکن تو اون هوای سرد همین میشه اتنا خانوم اون موقع انقدر از استرس گرمم بود نفهمیدم چیکار کردم رفتم آشپز خونه چای ساز و زدم به برق صدای زنگ در اومد رفتم درو باز کردم زن عمو بود +سلام زن عمو اتفاقی افتاده؟ _سلام عزیزم نه چه اتفاقی!اجازه هست بیام داخل؟؟ +ببخشید زن عمو بفرمایید داخل زن عمو اومد داخل تعارفش کردم بشینه و رفتم براش چایی بریزم _تازه از خواب بیدار شده بودی؟؟ +بله زن عمو😅 _اها آتنا جان بیا دودقیقه بشین کارت دارم +چشم زن عمو چایی بریزم اومدم _باشه عزیزم رفتم تو آشپزخونه رو چایی ریختم +بفرمایید زن عمو اینم چایی _اتنا جان یه سوال داشتم +بفرمایین _اتنا جان تو چه حسی به کامران داری؟ با اوردن اسم کامران یاد دیشب افتادم دوباره حس عذاب وجدان یعنی خیلی بد حرف زدم؟ گفت می خوام عوض بشم اگه واقعا عوض بشه چی؟ وای خدا تازه داشت یادم می رفت +من منظورتون و نفهمیدم _منظورم اینه که دیشب من متوجه شدم اومدن خواستگاری می خوای چه جوابی بهش بدی؟ ینی بهش علاقه داری؟؟ +خب........نه علاقه دارم چرا این سوال رو میپرسین؟؟ _می خواستم بدونم اگه چیزی بینتون نیست یعنی جوابت منفیه امشب بیایم خونتون برا امر خیر +امشب؟امر خیر؟ _اره راستش تو از وقتی اومدی به دلم نشستی امیر علیم داره کارای سوریش جور میشه می خوام یه جورایی موندگارش کنم البته خودشم به تو یه حسایی داره از وقتی چادری شدی دیگه نیومده بریم جایی برا خواستگار +من نمی دونم چی بگم گیج شدم _از بابات پرسیده عمو بابات هم گفته هرچی اتنا بگه اگه راضیه شب بیاین حالا زنگ میزنیم خبرشو از بابات می گیریم بعد بلند شد فنجون چایی گذاشت تو سینی و گفت _من رفتم دخترم بیخشید نتوستی صبحونم بخوری دیگه. +نه بابا خواهش میکنم زن عمو رفت و منم در و بستم و رفتم نشستم روی مبل سرمو بین دستاموگرفتم کلافه بودم از یه طرف من هنوز قضیه کامران و هضم نکرده بودم اینام که اینقدر عجله دارن خدایا خودت کمک کن سرمو بلند کردم و نگاهی به ساعت انداختم هنوز مونده بود تا اذان بلند شدم تا وضو بگیرم یکم قرآن بخونم تا آروم بشم خیلی حالم بد بود چند تا عطسه هم کردم دیگه مطمئن شدم سرما خوردم ... ✍🏻 : و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹@asfaranjangnarm_313🌹