eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
679 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹 #بسم_رب_العشق ❤️ #برای_همیشه 🌹 #قسمت‌چهل‌‌وهشتم دیگه حرفی نمونده بود که پسرعمو و گفت : _بریم دی
🌹 ❤️ 🌹 صب که بیدار شدم به خودم یه کش و قوسی دادم و بلند شدم صبحونه خوردم و یادم افتاد که میخواستم درمورد جوابم به خاستگاری دیشب استخاره بگیرم تو نت سرچ کردم و بالاخره به شماره مطمئن پیدا کردم تا بتونم استخاره بگیرم شماره رو گرفتم که یک منشی مرد جواب داد +سلام علیکم _سلام +بفرمایید امرتون _حقیقتش میخواستم خواهش کنم برای یه امری واسم استخاره بگیرین +اجازه بدین و پشت خط منتظر باشین بعد از گذشتن حدود ۴یا۵دقیقه همون آقا گفت: _خانوم استخارتون خوب اومده _.......... +خانوم؟؟؟ _تشکر از لطفتون ممنونم و بعد قطع کردم نمیدونم چرا ولی از اینکه استخارم خوب اومده بود خوش حال شدم یکم خونه رو مرتب کردم و رفتم سراغ گوشیم تو کانالا می گشتم که یه مطلب دیدم درباره رفیق شهید بود . نوشته بود *میدونی چقدر قشنگه با رفیق شهیدت درد دل کنی ؟ ازش کمک بگیری یه جورایی پیش خدا برات پارتی بازی کنه* یه کلیپم بود باز کردم و دیدم بار اول بود درباره رفیق شهید می شنیدم رفتم تو نت تا سرچ کنم و یه شهید به عنوان رفیق برای خودم پیدا کنم اما از بین شهدا هیچ شهیدیو پیدا نکردم یه لحظه به ذهنم رسید برم گلزار شهدا گفتم هم برا اولین بار میرم یه رفیق پیدا می کنم هم ازش کمک می گیرم که دلم و قرص کنه به این ازدواج سریع زنگ زدم بابا و بهش گفتم که می خوام برم اونم قبول کرد و گفت مواظب خودم باشم بلند شدم و لباس پوشیدم و زنگ زدم آژانس رفتم پایین سوار آژانس شدم گفتم به سمت گلزار شهدای گمنام حرکت کنه ماشین راه افتاد منم تو نت می گشتم و فکر این بودم که کیو به عنوان رفیق شهید انتخاب کنم اما به نتیجه ای نرسیدم ماشین وایساد _بفرمایید خانوم +ممنون کرایه رو دادم و پیاده شدم قدم زنان راه میرفتم و یکی یکی اسم شهیدا رو می خوندم یکم اون ورطرف تر نگاهم خورد به قبر یه شهید گمنام رفتم سمتش اما یه آقایی نشسته بود و سرش پایین بود یکم رفتم عقب تر با خودم گفتم حالا یه شهید دیگه انتخاب کن از کنار همون آقا گذشتم و خواستم رد بشم که شنیدم گفت: _رفیق تو که همیشه برام درست کردی این دفعه هم پیش خدا پارتی بازی کن به دل دختر عموم بنداز جواب مثبت بده همون طور شوکه وایساده بودم پشت سرش صدای پسر عمو بود شک نداشتم نمی دونستم چیکار کنم سریع برم ؟یا بمونم گیج شده بودم یهو پسر عمو پاشد وایساد همون طور که سرش پایین بود گفت : _ببخشید خانوم بفرمایین شما من داشتم می رفتم پس منو ندیده بود و فکر می کرد می خوام به جاش بشینم اما الان باید چی می گفتم یهو گیج شدم و گفتم: +نه خواهش میکنم میرم یه جای دیگه پسر عمو با شنیدن پسر عمو سرشو با تعجب اورد و بالا و ....... ✍🏻 و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹 @afsaranjangnarm_313 🌹