eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
625 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻...
مشاهده در ایتا
دانلود
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
🌹#بسم_رب_العشق ❤️#برای_همیشه 🌹#قسمت‌سی‌‌وچهارم صبح پاشدم موهامو شونه کردم و رفتم بیرون دیدم بابا د
🌹 ❤️ 🌹 نشسته بودم چایی می خوردم تو خونه تنها بودم ،سمیه هم قرار بود فردا بیاد حوصلم سر رفته بود. موبایلم زنگ زد زن عمو بود +جانم زن عمو -دخترم خواهرم اومده میای پایین؟ +بله میام بلند شدم و روسری سر کردم چادرمم انداختم روی دستم و رفتم پایین +سلام زن عمو -سلام دخترم رفتم کنارش نشستم نگاهی به دور و بر انداختم +خواهرتون کجاس؟ -الان میاد رفته وضو بگیره +میرین مسجد؟ -اره میای بریم؟ +باشه بریم -چایی می خوری ? +نه ممنون الان خوردم خاله اومد بیرون بلند شدم و سلام کردم با خوش رویی جوابمو داد نشستیم یکم حرف زدیم که خاله گفت: -راستی زن عمو منصور زنگ زده بود -خب -گفت که آتنا به پسرش جواب مثبت داده +چـییییی -منم تعجب کردم ازش پرسیدم کی خواستگاری کردین گفت که نه اینا قبلا همو می شناختن و بهم علاقه داشتن ،الانم از خدا خواسته قبول کرده تا خواستگاری کردم اشک تو چشمام جمع شد نمی خواستم زن عمو و خاله دربارم فکر بد بکنن +نه به خدا هیچی بین ما نبوده زن عمو گفت: -عزیزم خاله حرف اون و فقط گفت ما که میدونیم. -اره قربونت بشم زن عمو اومد کنارم نشست اشکام و با دستمال برام پاک کرد خاله گفت: -حالا اگه اومدن خواستگاری می خوای جواب مثبت بدی؟ +نههه اصلا -راستش زن عموت می خواست که زن عمو پرید وسط حرفش -عه الان وقتش نیست. -باشه پس بریم نیم ساعت دیگه اذانه بلند شین بریم مسجد +پس من میرم اماده بشم -باشه برو عزیزم بلند شدم و چادرمو برداشتم و رفتم بیرون ولی قبلش شنیدم که خاله به زن عمو گفت: -کاش میذاشتی بگم . اگه به اون پسره جواب مثبت بده پس امیر علی چی؟ در و بستم و رفتم بالا فکرم مشغول حرف خاله شد یعنی می خواست من و برا امیرعلی خواستگاری کنه ؟ وضو گرفتم ورفتم لباس بپوشم اما اون که کلا خونه نیست اخه کی من و دیده و از من چی میدونه اصلا شاید خاله همین جوری یه چیزی گفته سعی کردم فعلا به کامران فکر کنم چجوری از شرش خلاص بشم .چادرم و برداشتم و رفتم اما یادم افتاد که هوا سرد شده برگشتم پالتومو از توی کمد برداشتم و پوشیدم رفتم تو کوچه دیدم که تو ماشین عمو منتظرن سوار شدم +ببخشید دیر شد -نه عزیزم +سلام عمو خوبین -سلام عمو جون .خوبم تو چطوری +الحمدلله(زن عمو بهم گفته بود هرکس حالت و پرسید اینو بگو) راه افتادیم بسم الله گفتم چشمامو بستم سعی کردم تو همین چند دقیقه به چیزی فکر کنم... ... ✍🏻 : و کپی بدون ذکر نام نویسنده ممنوع🚫 🌹@afsaranjangnarm_313🌹