eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
635 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻...
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ ** امروز روز عقد کمیل و زینبه قرار شد برای عقدشون بریم حرم... حاضر شدم رفتم پیش کمیل با دیدنش چشمام برق زد واقعا خوشگل شده بود...😍 تو دلم کلی قربون صدقه ش شدم برگشت سمتم +چطورم -قابل تحمل تر شدی شکلکی برام دراورد و برگشت رفتم جلوش واستادم و شروع کردم به مرتب کردن موهاش از بچگی عاشق این کار بودم بابا صدامون کرد رفتیم پایین مامان شروع کرد به تعریف از کمیل -من اینجا شلغمم😑 بابا به طرفداری از من اومد بغلم کرد و گفت +قربونت بشم فرشته ی من تو که ماهی پشت چشم برای کمیل نازک کردم و دست بابارو بوسیدم... سوار ماشین شدیم 2 ساعت با کل کل کردنای من و کمیل و خنده های بابا و چشم غره های مامان گذشت. کمیل جای گل فروشی نگه داشت باهم رفتیم پایین یه دسته گل رز سفید سوارش دادیم من رفتم تو ماشین و کیل واستاد تا دسته گل و بگیره وقتی اومد یه شاخه گل مریم داد به مامان و یه شاخه م به من از اینکه علایقم و می دونست خیلی حس خوبی داشتم.... کمیل برادرم.... خواهرم و حتی بهترین دوستم بود و به شدت بهش وابسته بودم رسیدیم حرم و دیرتر از بقیه ی فامیل رسیدیم سلام کردیم و وارد حرم شدیم... علی نگام نمی کرد و این خوشحالیم و چند برابر می کرد نشستیم و منتظر زینب و خانواده ش موندیم... داشتم با دختر خاله هام صحبت می کردم که با بلند شدن بقیه فهمیدم اومدن به نشونه ی احترام بلند شدم و سرم و انداختم پایین و سلام کردم عاقد اومد... چادر رنگیامون و سرمون کردیم و کمیل و زینب کنار هم نشستن😍 نگاهم افتاد به محمد... واستا ببینم اون دختره کیه کناااااارش😳 دختر با شوق و ذوق با محمد حرف می زد و محمد سرش و انداخته بود پایین و گه گداری سر تکون میداد با شروع خطبه عقد محمد عذر خواهی کرد و از کنارش بلند شد😂 حس شیشمم بهم رسوند که این دختره به محمد اقای ما یه حسایی داره و حس حسادتی که به شدت فعال شده بود😅 عمه م داشت قند میسابید و من و اون دختره م پارچه رو گرفته بودیم بالا سرشون یکم رو قیافه ش دقیق شدم ابروهاش و برداشته بود یه کوچولو تپل بود قدش هم یه هوا از من کوتاه تر بود... ✍به قلم: ث.نیکوتدبیر 💫 @afsaranjangnarm_313 💫