eitaa logo
『 افسران جنگ نرم 』🇵🇸
683 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
2هزار ویدیو
89 فایل
در جـنگ نرم پای باور و ایمانمان که وسط باشد ساکت نخواهیم نشست✌️🏻... {خادمان کانال🌱} @valeh_135 @yazahra_83 @Montaghem_soleymani_82 شرایط تبادل و کپی↯ @shorot_13 حرفهاتون⇦ @Afsaranadmin
مشاهده در ایتا
دانلود
اینـایے کہ شرایط دارند و در جبہه جنگ نرم شرکٺ نمیکنند مثل 🏃‍♂ اونـایے هستند که هنگام جنگ از کشور فرار کردن😏 ! همونا کہ اگر مرزها را نمی‌بستند در ایـام کرونا هم فرار میکردن😆 👈 این میـدون مـــ💪🏻ــرد میطلبد 💣، ✅یکے رفتُ توی خاک و باروٺ شد🗡 ✅یکے رفت و توی الکل و کرونا شد💉 ✅یکے رفت و توی جنگ نرم و《ترور》 شد 💻 💠در این رفت و آمد ها یکی مَرد شد و یکی نامرد..! 💡 ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @afsaranjangnarm_313 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 | جهاد تبیین، فریضه‌ی قطعی و فوری برای مقابله با تحریف واقعیتها توسط دشمن 🔻رهبر انقلاب: یک فریضه‌ی قطعی و یک فریضه‌ی فوری است و هر کسی که میتواند[باید اقدام کند]... ۱۴۰۰/۱۱/۱۹ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @afsaranjangnarm_313 🌱
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 ببینید | مثالی زیبا از مدل کار برخی در ... ⁉️ برنامه روزانه شهید سردار حاج قاسم سلیمانی چه بود ♨️ تمام دشمنان ۱۲۴ هزار پیامبر و ۱۴ معصوم به میدان آمده‌اند... ❌ اما عده‌ای هنوز را جدی نگرفته‌اند! ✌️🏻 ____________________ @afsaranjangnarm_313
7.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه‌ عالم گواه عصمت اوست ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @afsaranjangnarm_313 🌱
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کار خارق‌العاده امیرالمومنین علیه السلام در دوران حکومتش چه بود؟‌ ‌ برای مایی که از تاریخ آنچنان نمی‌دانیم، حکومت حضرت را نهایتا در سه جنگ داخلی خلاصه می‌کنیم اما آنچه پیش از حکومت علی علیه السلام رخ داد این بود که منطق به تو چه (امر به معروف و نهی از منکر یا عدالت‌خواهی) وجه شرعی پیدا کرده و کسی حق انتقاد از حاکمان را نداشت؛ علی علیه السلام این منطق را شکست تا مردمان بتوانند بدون لکنت حق خود را از صاحبان قدرت بستانند‌ تا جاییکه معاویه بعدها گفت علی شما{مردم} را پررو کرد که می‌آیید و انتقاد می‌کنید. 🔻ویدئو بازنشر سخنانی از حجه الاسلام کاشانی است ─══════════════─ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @afsaranjangnarm_313 🌱
📸 ١٠ خطر قطعی روشن بودن دائمی مودم WiFi ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @afsaranjangnarm_313 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قوت در فضای مجازی الزامی است⚠️ | ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
"🕊🌿” ـ ـ گفـتۡ‌چہ‌دوست‌دارِۍ‌بنوِیسنـد‌از‌وصف‌تو؟ گفتـم‌یک‌کـلآم‌ : شَھــید . . . ○━━⊰☆📱☆⊱━━○ @afsaranjangnarm_313 ○━━⊰☆⚔☆⊱━━○
38.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حتماً حتماًً حتماًًً ببینید👆🏻 ✅ درصد همراهی مخاطبان با کارشناس این برنامه به قدری بالا بود (۹۳ درصد) که مسئولین آن از خوف اتهام دروغ، آمار را کمتر نشان دادند. ⬅️ ۱۱ دی ۹۷، روح‌الله در برنامه‌ی زنده‌ی تب‌تاب شبکه سه سیما، پاسخ فریبکاری‌های امروز آذری‌جهرمی را داد ❌ سه سال از آن روز گذشته و دیدن این برنامه👆🏻، امروز برای مسئولین و خانواده‌ها لطف ویژه‌ای دارد... 🔔 حتماً ببینید و تا می‌توانید پخش کنید ـ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @afsaranjangnarm_313 🌱
اگه علف هرز هم شدی تو زمین سیدالشهدا علیه السلام باش اركبوا فُلکَ الحسينِ أيّھَا الغَرقَی... به کشتی حسین بیایید ای غرق شدگان...! مراقب باشید جا نمونین با حسین باش و پادشاهی کن... ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ📻🌿'' @afsaranjangnarm_313 🌱
✍️ 💠 ساعت از یک بامداد می‌گذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمه‌شب رؤیایی، خانه کوچک‌مان از همیشه دیدنی‌تر بود. روی میز شیشه‌ای اتاق پذیرایی ساده‌ای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر نبود دلم می‌خواست حداقل به اینهمه خوش‌سلیقگی‌ام توجه کند. 💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکی‌اش را می‌دیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس می‌شد. می‌دانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمی‌اش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکی‌اش همیشه خلع سلاحم می‌کرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خوندی، بسه!» 💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام نشدید، شاید ما حریف نظام شدیم!» لحن محکم وقتی در لطافت کلمات می‌نشست، شنیدنی‌تر می‌شد که برای چند لحظه نیم‌رخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد. 💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت باز بود و ردیف اخبار که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این می‌خوای کنی؟» و نقشه‌ای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«می‌خوام با دلستر انقلاب کنم!» نفهمیدم چه می‌گوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بی‌مقدمه پرسید :«دلستر می‌خوری؟» می‌دانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمی‌خوام!» 💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه می‌رفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه بی‌نتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم می‌رسید!» با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشه‌ها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچه‌بازی فرق داره!» 💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی می‌دانست چه می‌گوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچه‌بازی می‌کردیم! فکر می‌کنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به ضربه زدیم!» در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاس‌ها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و درافتادیم!» 💠 سپس با کف دست روی پیشانی‌اش کوبید و با حالتی هیجان‌زده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریه‌ای یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیال‌انگیز آن روز‌ها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمی‌دونی وقتی می‌دیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی می‌شدم! برا من که عاشق بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!» در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!» 💠 تیزی صدایش خماری را از سرم بُرد، دستم را رها نمی‌کرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر قید خونواده‌ات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترک‌شون کردم!» مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بی‌توجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :« هم به‌خاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»... ✍️نویسنده: @assaranjangnarm_313