#پارت_12
#واقعیت_درمانی ✨
تقریبا یه هفته از شب خواستگاری میگذره باورم نمیشه کمیل داره داماد میشه.....مامان داشت با تلفن صحبت می کرد با خاله م تلفن و قطع کرد و اومد کنار من نشست
+میگما کوثر..
-جانم؟
+علی سربازیش تموم شده...
-عه خب مبارکه
+خاله ت امشب میخواد بیاد ولی نه برا شب نشینی
-پس برا چی میاد
+میخواد تورو برا علی خواستگاری کنه😍
-بلههههههه؟😐
+علی دوستت داره کوثر... بعدشم ماشالا هم خوش قد و بالاست هم کار داره
-خب باشه مگه من میخوام با قد و بالاش ازدواج کنم؟
+مهم اینه که دوست داره☺️
-مامان جان فقط دوست داشتن اون کافی نیست نباید یه حسی از جانب من باشه؟
+کم کم دخترم مگه من و بابات از اول عاشق هم بودیم؟
-نه ولی من و علی هیچ جوره بهم نمیخوریم مامان.... من امار دوست دختراش و دارم😔 من دوست دارم شوهرم من و به خدا نزدیک کنه نه اینکه....بعدم من همیشه علی و مثل کمیل میدیدم نه بیشتر نه کمتر الان نمی تونم به چشم شوهر نگاش کنم....
+حالا بزار امشب و بیان
-من بیرون نمیامااااا😑
+تو خیلی.... استغفرالله بلند میشی میای ابروی من و نبری کوثر
-واااااای مامان😭
حالم گرفته شد با دو رفتم پیش کمیل و تا تونستم تو بغلش گریه کردم کمیلم هیچی نمی گفت و فقط سرم و ناز می کردم و من واقعا ازش ممنون بودم برای این سکوتش بعد تقریبا ده دقیقا سرم و بلند کردم تیشرتش کامل خیس شده بود😔
موهام و از صورتم زد کنار و گفت
+نمیخوای بگی چی شده؟
-علی امشب می خواد بیاد خواستگاریم
+چییییی😳
-خاله الان زنگ زد😔
+اون با تو؟😡
-کمیل دارم دیوونه میشم من علی و نمیخوام
+خب عزیزدلم مامان بابا که نمیخوان تورو مجبور کنن به این ازدواج...بهت حق انتخاب میدن
-میترسم کمیل😔
+ازچی؟
-بگم نه و خاله قطع رابطه کنه باهامون میدونی بزرگ ترین مشکلم چیه؟
+چی؟
دو دل بودم ولی بعد چند وقت باید با یکی درمیون میزاشتم داشتم...
-من یکی دیگه رو دوست دارم😔
مطمئن بودم از شرم گونه هام گل انداخته
+می شناسمش؟
-اره
+میشه بگی کیه؟
-محمد😞
+داداش زینب؟😳
-اره
+دروغ میگییییییی😱
-دروغ چرا من خیلی وقته دلم و باختم کمیل😔
+غصه نخور ابجی از این بابت خیالت راحت باشه که محمد واقعا پسر سالمیه
-اون من و دوست نداره.... همین من و میترسونه
+ازکجا معلوم؟شاید اونم تورو دوست داشت تو از امام رضا بخواه خودش مهرت و میندازه تو دلش
-دعا کن برام کمیل دعا منم مث تو به عشقم برسم
+مامان اومد تو اتاق و گفت حاضر شم که خاله کم کم میاد الان منم رفتم تو اتاقم یه نگاه به کمد اتاقم کردم مونده بودم چی بپوشم که مامان صدام کرد و یه پیراهن بلند صورتی و یه روسری ساتن صورتی که توش گلای درشت کرم بود داد و گفت اینارو بپوشم با بی میلی لباسارو پوشیدم چادرم و سرم کردم که صدای زنگ در اومد رسما داشت گریه م می گرفت😭
رفتم بیرون و سلام و علیک کردم و بعدم نشستم یه جووووری اخمام و کشیده بودم تو هم که کمیل خنده ش گرفته بود علی ام از اول تا اخر بر و بر من و نگا می کرد یکم حیام خوب چیزیه هاااا بزرگ ترا داشتن حرف می زدن که پرید وسط حرفشون عمو جون اگه اجازه میدین من و کوثرجان بریم صحبت کنیم😊
این به سنگ پای قزوین گفته زکی☹️
بزرگ ترام موافقتشون و اعلام کردن و رفتیم تو اتاق علی روصندلی نشست و من رو تختم
ببین کوثر....
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫
#پارت_13
#واقعیت_درمانی✨
+ببین کوثر...
-یادم نمیاد انقدر باهاتون صمیمی شده باشم🤨
+این حرفا چیه چند روز دیگه محرم میشیم و من میشم صمیمی ترین ادم زندگیت☺️
-اون وقت کی گفته؟
+نکنه جوابت منفیه؟
-ببینید علی اقا شما از اول برای مثل کمیل بودید... من یه عمر شمارو به چشم داداش خودم نگاه می کردم توقع دارید من باکسی ازدواج کنم که نگاهم بهش خواهرانه ست؟ در ثانی من و شما از نظر تفکر و اعتقادات زمین تا اسمون فرق داریم... من دوست دارم با کسی ازدواج کنم که ایمانش از من قوی تر باشه و من و بکشه بالا....
+ببین کوثر....کوثر خانم من انقدر دوست دارم که حاضرم به خاطرت هر کاری بکنم اگه بحثت اعتقادات منه من حاضرم تغییر کنم
-اون تغییری که پشتش علاقه نباشه و به خاطر من باشه بدرد نمی خوره ایمان باید از ته ته دلت باشه....
+من حاضرم دنیام و به پات بزارم...
-اصن یه چیزی... شما اگه واقعا من و دوست داشتید این دوست دخترای رنگا و رنگ و مختلفتون چی بود؟
+اونا برای سرگرمی و هوس بودن...
-اون جه عشقیه که به خاطرش نتونی جلوی هوست رو بگیری؟؟؟این اسمش عشق نیست پسرخاله..
من هیچ حسی بهتون ندارم و نخواهم داشت
+نکنه دلت جای دیگه گیره؟
-هر فکری که میخواید بکنید ولی همین رو بدونید که ازدواج من و شما غیر ممکنه اگه م اتفاق بیوفته تهش هیچی جز بدبختی نیست
+کوثرجان نکنه داری ناز میکنی که نازت و بخرم؟ هرچقدر دوست داری ناز کن من تا ابد خریدار نازتم
-من واقعا نمیدونم دیگه با چه زبونی بهتون بگم😩
+تو این 24 سال به هرچی میخواستم رسیدم مطمئن باش به تو میرسم
-غیر ممکنه
این و گفتم و بلند شدم و رفتم بیرون خاله با ذوق بهم خیره شده بود و گفت مبارکه؟
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫
#پارت_14
#واقعیت_درمانی ✨
-ببخشید خاله ولی من واقعا نمی تونم ما هیچ تفاهمی باهم نداریم
+مطمئنی خاله؟شاید اگه بیشتر باهم حرف بزنید نتیجه تغییر کنه
-فکر نمی کنم چیزی تغییر کنه
علی با عصبانیت از اتاق اومد بیرون وبدون هیچ حرفی رفت بیرون در کوبید خاله م خداحافظی کرد رفت کمیل یه دونه سیب برداشت و یه نیشخند زد
+الهی بمیرم پسر خاله م تاحالا از هیچ دختری نه نشنیده بود😏
حالم بد بود دلم خیلی گرفته بود کمیل که فهمید ماشین و برداشت و بردن مزار شهدا سلام دادیم و کفشامون و دراوردیم و نشستیم کمیل مداحی مورد علاقه م و گذاشت
تو که باشی...
دلم دیگه نمی لرزه....
همین گریه به لبخند تو می ارزه...
حسین جانم ...
پناهم باش به جز رو ضه ت پنهای نیست ...
به غیر از توووو برا من تکیه گاهی نیست حسین جانم
اشکام راه خودشون و باز کردن.... کمیل خیلی باهام حرف زد و مثل همیشه با دلگرمیاش و محبتای برادرانه ش ارومم کرد حالم که بهتر شد برگشتیم خونه مامان دلخور و بود سعی می کرد به روش نیاره😔
اشتها خوردن شام نداشتم عذرخواهی کردم رفتم تو اتاق سردرد شدیدی داشتم یه مسکن خوردم و خیلی زود تو عالم خواب فرو رفتم
صبح با صدای اس ام اس گ شیم ییدار شدم علی بود:
+سلام صبح قشنگت بخیر عصری میام دنبالت بریم بیرون
دوباره اسمش و نگا کردم نه واقعا علی بود
-سلام ممنون شرمنده من نمیام
+دشمن شرمنده عزیزم چرا؟
-چون دلیلی نمی بینم با یه مرد نامحرم برم بیرون خدا نگهدار
گوشی و خاموش کردم و تاشب روشن نکردم مامان زنگ زد خونه ی زینب و براپس فردا ناهار دعوتشون کرد😍
شب که گوشیم و روشن کردم 15 تا پیام و 20 تا میسکال داشتم وااااای خدا چقدر این بشر پروعه می دونستم خوندن پیاماش فقط عصبی ترم میکنه رفتم سیمکارتم و دادم و بزاره تو گوشیش که هروقت علی زنگ زد خودش جوابش و بده کمیل خیلی از من عصبی تر بود سیمکارت و گذاشت و گوشی روشن کرد همون موقع علی دوباره زنگ زد تماس و وصل کردو....
#ادامه_دارد
✍به قلم:
ث.نیکوتدبیر
💫 @afsaranjangnarm_313 💫
دوستان بخاطر فعالیت کم کانال مارو ببخشین این مشکلی که برای ایتا پیش اومد تنظیمات کانال بهم ریخته ادمین های عزیز نمیتون فعالیت کنن
#مدیر
🦋💚بسماللهالرحمنالرحیم💚🦋
🕊اِلـهی عَظُمَ الْبَلاءُ،وَبَرِحَ الْخَفاءُ،وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ،وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ،وَمُنِعَتِ السَّماءُواَنْتَ الْمُسْتَعانُ،وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى،وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِوالرَّخاءِ؛اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد ،اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْناطاعَتَهُمْ ،وَعَرَّفْتَنابِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم،فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاًعاجِلاً قَريباًكَلَمْحِ الْبَصَرِاَوْهُوَاَقْرَبُ؛يامُحَمَّدُياعَلِيُّ ياعَلِيُّ يامُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُماكافِيانِ،وَانْصُراني فَاِنَّكُماناصِرانِ؛
يامَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ،اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني،السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ،الْعَجَلَ الْعَجَلَ،الْعَجَل،يااَرْحَمَ الرّاحِمينَ،بِحَقِّ مُحَمَّدوَآلِهِ الطّاهِرين🕊
•°•🌸✨اَللّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَـــرَج✨🌸•°•
🌺 @afsaranjangnarm_313 🌺
سلام دوستان کانال بعد از مشکلاتی که برای ایتا پیش اومد دچار مشکل شده و شاید بخوایم انتقال بدیمش از همتون معذرت می خوام ک توی این دو روزه پست نزاشتیم چون کانال هی ارور میداد
متاسفانه چنل برای یکسری از دوستان پاک شده
#تبادل
برای تبادل به ایدی زیر مراجعه کنید😊
@Sarbaz_nojavan_emam_mahdi
حیا=فاطمه ⭐️ غیرت=علی⭐️
{❤️آنان که غیرت را نمی فهمند
از چادر ....
از حجب و حیای الاله بیزارند...... ❤️}
یه کانال خوب و پراز مطلب های خاص مذهبی برای خانم های با حیا و اقایون باغیرت👇👇👇
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@bent_hosein313
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
990113-Panahian-BalayeFaragireKoronaCheHekmatHayiMomkenAstDashteBashad-64k.mp3
5.55M
#استاد_پناهیان
#کرونا
📌پاسخ به یک پرسش پرتکرار:
🔻بلای فراگیر کرونا چه حکمتهایی ممکن است داشته باشد؟
1⃣ اثر بیتفاوتی مردم جهان در برابر برخی ظلمهای بزرگ
2⃣ توجه بشر به ضرورت مدیریت جهان توسط منجی الهی؛ چه امام زمان(عج)، چه حضرت عیسی(ع)
3⃣ ایجاد خلوت قرنطینه برای تفکر و «به خود آمدن بشریت» در آستانۀ یک تحول بزرگ
🔸در ایام کرونا، خوب است به مردم جهان چه بگوییم؟
🔸در مقابل بلایایی مثل کرونا، چه باید کرد؟
👈🏻 تحلیل ۱۰دقیقهای علیرضا پناهیان را درباره این موضوع بشنوید.
@afsaranjangnarm_313
#قدیما
#منشا_ضربالمثل_ها
درزمان قديم که يخچال نبود، خنكترين آب قنات در تهران، قناتى بود كه بعدها زندان قصر در آن ساخته و بنا شد. بعد از آن، هركس به زندان ميافتاد، ميگفتند رفته آب خنك بخوره.
و اين اصطلاح بعدها شامل همه زندانيهايي شد كه به زندان ميافتاد
⬜️ قدیما که تهرانیها با ماشین دودی میرفتن زیارت شاه عبدالعظیم
پول رفت و برگشت ماشین رو باید اول میداد
برای همین اهالی شهر ری که مطمئن بودن اینا چون پول بلیط رو قبلا دادن حتما برمیگردن خونه هاشون, الکی تعارف میکردن که تو رو خدا شب پیش ما باشین!!!
از اونجا تعارف شاه عبدالعظیمی ضرب المثل شد...
⬜️ جامهای شراب در قدیم دارای هفت خط بودند و هرکس بنا بر ظرفیتش تا یک خط خاص میتوانست شراب بنوشد.
این خطها عبارت بودند از
۱-مزور
۲-فرودینه
۳-اشک
۴-ازرق
۵-بصره
۶-بغداد
۷-جور.
هرکس شراب خوار قهاری بود و میتوانست تا خط هفتم شراب بخورد به هفت خط معروف میشد.
بعضی مواقع شخصی برای خودنمایی تقاضای پر کردن جام تا خط هفتم میکرد ولی نمیتوانست همه شراب را بنوشد.در اینجا دوستانش برای حفظ آبروی او تا خط جور ,شراب او را سر میکشیدند و اصطلاح جور کسی را کشیدن از اینجا ضرب المثل گردید
اصطلاح "بوق سگ" چیست؟ اینکه گفته می شود از صبح تا بوق سگ سر کارم!!
در قدیم بازارها دارای چهار مدخل بودند که شبانگاهان انان را با درهای بزرگ می بستنذ. وتمامی دکانها نیز به همین طریق قفل می شدند .از انجا که همیشه احتمال خطر میرفت،نگهبانانی نیز شب در بازار پاسبانی میدادند. به دلیل اینکه نمی توانستندتمامی بازار را کنترل کنند ، سگهای وحشی به همراه داشتند که به جز خودشان به ** دیگری رحم نمی کردند. پاسبانان شب، در ساعت معینی از شب، در بوق بزرگی که ازشاخ قوچ بود ، با فاصله زمان معینی می دمیدند . بدین معنا که عنقریب سگها را دربازار رها خواهیم کرد . دکانداران نیز سریع محل کسب خود را ترک کرده وبه مشتریان خود میگفتند دیر وقت است وبوق سگ را نواختند. از ان زمان بوق سگ اصطلاح دیر بودن معنا گرفته !
به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکانهای شهر سر زد و ماست خواست.
ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی میخواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه !
وی شگفتزده از این دو گونه ماست پرسید.
ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر میگیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه میفروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان میبینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته میفروشیم. تو از کدام میخواهی؟!
مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگههای تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آبهایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد!
چون دیگر فروشندهها از این داستان آگاه شدند، همگی ماستها را کیسه کردند!!!
وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى این...
💟@afsaranjangnarm_313💟
#بابا_قاسم 😭😭😭😭
الان #سه_ماه از شهادت #بابا_قاسم می گذره، الان #سه_ماهِ که خیلیا دیگه اون ادم سابق نیستن و به قول خودشون #ادم شدن، الان #سه_ماهِ که #انتقام_سخت از ذهن هیچ کدوممون لحظه ای دور نمی شه، و الان #سه_ماهِ که ...
اره #سه_ماه از شهادت #سردار_دلها میگذره.
می بینید اینجا #هواپیما ست این #عکس #لحظاتی_قبل_از_شهادت #حاج_قاسم_سلیمانی رو نشون میده. مگه اعتقاد نداریم که #شهدا #زمان_شهادت شون رو میدونن خب پس #حاج_قاسم که میدونستن قراره #شهید بشن پس چرا تو هواپیما داشتن نماز می خوندن ⁉️⁉️⁉️⁉️⁉️ غیر از اینه که می خواستن #اهمیت_نماز_اول_وقت رو بگن ؟
اگ ما واقعا، واقعا واقعا، خودمونو #فرزندان_حاج_قاسم می دونیم خودمونو #دختران_و_پسران_حاج_قاسم میدونیم و میگیم #من_هم_قاسم_سلیمانی_هستم، باید مثل ایشون نمازمونو #اول وقت بخونیم
#بانو_نوشت
#کپی_با_ذکر_صلوات
۱۳/فروردین/۹۹
🤲@afsaranjangnarm_313🤲