غم، هر بار بیرحمانه من رو میبلعه!
به خودم میگم: ولی باید ادامه بدی!
این مسیر برگشت نداره زهرا.
باید اون قدر بری تا برسی.
غم، ترس میندازه تو دلم که: اگه هیچ وقت به مقصد نرسیدی چی؟
میمونم چی بگم بهش...
فاضل توی گوشم میخونه:
گیرم که به دریا نرسیدی چه غم ای رود
خوش باش که یک چند در این راه دویدی
چقدر سخته موندن تو جهانی که میدونی یه گوشه ازش بچهها دارن تا سرحد مرگ، گرسنگی و تشنگی میکشن
[اونهایی که با سلاح جنگی کشته میشن بماند]
«ماجرای قابها»
۱/ من خیلی فکر کردم در برابر کشتار انسانهای مظلوم، در جایی که دست من به آنجا نمیرسد، چه کار باید کرد!
فهمیدم که در قدم اول نباید فراموش کرد.
باید هر لحظه کسی از جایی به ما یادآوری کند که در چه جهان پست و بیرحمی زندگی میکنیم.
آن وقت هر کداممان مینشینیم فکر میکنیم که چه کاری در توانمان هست.
۲/ نتیجهی فکرهایم برای قدم اول؛ یعنی قدم فراموش نکردن، این شد که هرشب یک قاب از رنج مردم غزه را در این گوشهی کوچک خاکگرفته منتشر کنم. شما هم اگر خواستید با من همقدم باشید، میتوانید قابها را در کانالتان بازارسال کنید، برای دوستان همدلتان بفرستید، استوری کنید یا اینکه لحظهای به این واقعیت غمانگیز بیاندیشید و چند قطره اشک بریزید.
۳/ این قاب ها روایت ندارند. قرار نیست باز با نوشتههای بیسر و ته و مطول، سرتان را درد بیاورم. یک تصویر اند و یک جمله که آن را با لحنی سرد و تلخ گزارش میکند. قول میدهم این بار در برابر اندوهناکترین لحظههای انسانی، سکوت کنم و قدم بعدی را به شما بسپارم.