از مریم پسری به جا میمونه به اسم غیث. از لحن وصیت مریم برای غیث معلومه که کاملاً آماده رفتن بوده:
«غیث، تو قلب و روح مادرت هستی.
میخواهم برایم دعا کنی و گریه نکنی تا بتوانم خوشحال بمانم. میخواهم سرافرازم کنی و توانا و سرآمد باشی و تاجری لایق شرایط خودت بشوی، عشق من.
مامان میخواهم مرا فراموش نکنی. من همه کار کردم تا تو شاد باشی و آرام و راحت بمانی. همه کار برای تو کردم...
وقتی بزرگ شدی، ازدواج کردی و دختری داشتی، اسمش را به یاد من مریم بگذار. تو عشق من، قلب من، تکیهگاه من، روح من و پسری هستی که باعث افتخار من است. من همیشه به خاطر نام نیک تو خوشحال خواهم بود.
قسمت میدهم، غیث؛ نمازت، سپس نمازت سپس نمازت، مامان!
امضاء: مادرت مریم»
20.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قاب یازدهم
[برای مدت دوسال، هیچ پول نقد جدیدی وارد غزه نشده است. فلسطینیها ناچارند برای تعمیر پولهای کهنه، مقداری هزینه کنند تا ظاهری بهتر پیدا کند و در معاملات قابل استفاده باشد. با این وجود بسیاری از فروشندگان این پولها را نمیپذیرند.]
۱/این یک ویدیوی رندوم از غزه نیست!
من این جوان را میشناسم.
نامش محمد است.
تا پیش از جنگ، جلوی آینهی باشگاه با آیفونش از خود عکس میانداخت و استوری میکرد. موهایش را به عقب شانه میکرد و کافههای گران قیمت میرفت.
جنگ که شروع شد خانهاش را از دست داد و با خانواده اش در چادر ساکن شد.
۲/محمد برادری هم داشت به اسم زین که از خودش چندسالی کوچکتر بود. یادم هست یکسال پیش، زین در اکثر ویدیوهای محمد بود.
محمد امیدوار بود.
همیشه اول ویدیوهایش لبخند به لب داشت.
بعد، دوربین برمیگشت و زندگی سادهی جنگزدهشان را نشان میداد.
۳/یک روز محمد ویدیویی گذاشت که برخلاف باقی ویدیوهایش بود؛ بیمقدمه و بدون آهنگ بیکلام در پسزمینه! تنها خودش بود که در خاکها میدوید و با فریاد برادرش را صدا میزد؛ زین!
وقتی دوربین چرخید و چهرهی سفید و بیروح زین را روی برانکارد نشان داد، فهمیدم که زین رفته است. برادری که قرار بود محمد مراقبش باشد و بزرگش کند.
۴/محمد دیگر لبخند نزد!
از همان ویدیوی رفتن زین به بعد،
من دیدم که میخواست لبانش را باز کند و لبخند کجی بزند مثل همیشه و بعد ویدیو را آغاز کند
اما نتوانست!
غمِ رفتنِ زین، روی شانههای محمد میافتاد و نمیگذاشت بخندد.
ویدیوی دوم، سوم، هفتم، دوازدهم... همه به همین وضع گذشت.
امروز که دیدم دوباره لبخند کمرنگی گوشهی لبهایش قوت گرفته، یادم آمد که
من این جوان را میشناسم.