#خاطرات_تفحص
🌙 نیمه شعبان سال ۶۹ بود ، گفتیم امروز به یاد امام زمان می گردیم....
اما فایده نداشت... خیلی جستجو کردیم....
🤔 پیش خود گفتم : یا امام زمان !
یعنی می شود بی نتیجه برگردیم ؟؟😥
🥀 در همین حین ۴-۵ شقایق را دیدم که بر خلاف شقایق ها که تک تک می رویند، آنها دسته ای روییده بودند 💐
🤔 گفتم حالا که دستمان خالی است ، شقایق ها را می چینم و برای بچه ها می برم !
💐 شقایق ها را که کندم ، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده اند 😳❗️
👌 او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم :👈 شهید مهدی منتظر قائم🌷
🌷 نثار روح پرفتوح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
2⃣ در فکه کنار یکی از ارتفاعات، تعدادی شهید پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت.
👈 او در حالی روی زمین افتاده بود که دو دبه پلاستیکی ۲۰ لیتری آب در دستان استخوانی اش بود 😥
👈 یکی از دبه ها ترکش خورده و سوراخ شده بود، ولی دبه دیگر سالم و پر از آب بود❗️
❗️در دبه را که باز کردیم ، با وجود اینکه حدود ۱۲ سال از شهادت این بسیجی سقا میگذشت، اما آب آن دبه بسیار گوارا و خنک مانده بود❗️
🌷 نثار روح پرفتوح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
3⃣ پیکر یکی از #شهدا به نام احمدزاده را که بر اساس شواهد دوستانش پیدا کرده بودیم و هیچ پلاک و مدرکی نداشت تحویل خانواده اش دادیم.
🤔 مادر او با دیدن چند تکه استخوان، مات و مبهوت فقط میگفت: این بچه من نیست!!
👌 حق هم داشت .😥
👈 او در همان لحظات که تکه پاره های لباس شهید را میجست ناگهان چیزی توجهش را جلب کرد 🤔 دستانش را میان استخوان ها برد و خودکار رنگ و رو رفته ای را در آورد، با گوشهٔ چادرش بدنه خودکار را پاک کرد و سریع، مغزی خودکار را درآورد و تکه کاغذی را که داخل بدنه آن لوله شده بود خارج ساخت.
😥 اشک در چشمانش حلقه زد .
همه متعجب شده بودند که چه شده ؟🤔
👌 دیدیم بر روی کاغذ لوله شده، نام احمدزاده نوشته شده!!
😘 مادر آن را بوسید و گفت: این دستخط پسرمه😍 این پیکر پسرمه😍 خودشه😭😭
🌷 نثار روح پرفتوح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
4⃣ آخرین روز سال امام علی بود.
به دوستان گفتم امروز آقا به ما عیدی خواهد داد 🌷
👈 در زیارت عاشورای آنروز هم متوسل شدیم به منظور عالم، حضرت علی (ع) 🙏
😭 همه بچه ها با اشک و گریه آقا را قسم دادند که این #شهدا به عشق او به شهادت رسیده اند😭
از امیرالمومنین (ع) خواستیم تا شهیدی بیابیم.
رفتیم پای کار !
همه از نشاط خاصی برخوردار بودیم .
مشغول «کند و کاو» شدیم.
👌 آنروز اولین شهیدی را که یافتیم با مشخصات و هویت کامل پیدا شد :
❗️نام کوچک او «عشقعلی» بود❗️
🌷 نثار روح پرفتوح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
5⃣ به یک میدان مین وسیع در فکه برخوردیم، نزدیک که شدیم با صحنه ای عجیب روبرو شدیم!
🤔 اول فکر کردیم لباس یا پارچه ای است که باد آورده !
↩️ اما جلوتر که رفتیم متوجه شدیم شهیدی است که ظاهراً برای عبور نیروها از میان سیم های خاردار ، خود را روی آن انداخته تا بقیه به سلامت بگذرند 😭
😭 بند بند استخوان های بدن، داخل لباس قرار داشت و در غربتی ۱۲ ساله، روی سیم خاردار دراز کشیده بود....😭🌷
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
6⃣ روز ولادت آقا امام رضا (ع) بود و رمز امروز ما «یا ابوالفضل»!
👌 محل کارمان هم طلاییه بود.
🌷 اولین شهید کشف شد !
🌷 «شهید ابوالفضل خدایار گردان امام محمد باقر از بچه های کاشان» بود .
🤔 گفتیم: اگر شهید بعدی هم اسمش ابوالفضل باشد ، اینجا گوشه ای از حرم آقا ابوالفضل است!
🚜 رفتم پشت بیل و زمین را کندم که بچه ها پریدند داخل چاله !!
😭 خیلی عجیب بود !
یک دست شهید از مچ قطع شده بود که داخل مشتش جیرههای شب عملیات (پسته و...) مانده بود، آب زلالی هم از حفره خاکریز بیرون می ریخت.😭
🤔 گفتیم: حتماً آب از قمقمه ای است که کنار پیکر شهید است!
❗️ اما قمقمه خشکِ خشک بود❗️
👌 با پیدا شدن پیکر ، آب قطع شد😳
↩️ وقتی پلاک شهید را استعلام کردیم، دیگر دنبال آب نبودیم !
👌 جواب را گرفتیم:« شهید ابوالفضل ابوالفضلی گردان امام باقر از بچه های کاشان»❗️
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
7⃣ یکی از شهدا که داخل یک سنگر نشسته بود و ظاهراً تیر یا ترکش به او اصابت کرده و شهید شده بود را یافتیم 🌷
👌 خواستیم بدنش را داخل یک کیسه بگذاریم و جمع کنیم که انگشتر و انگشت وسط دست راست او نظرمان را جلب کرد !❗️
👌 از آن جالب تر این که تمام بدن کاملاً اسکلت شده بود ↩️ ولی آن انگشت، سالم و گوشتی مانده بود ❗️
👌 خاک های روی عقیق انگشتر را که پاک کردیم اشک همه مان در آمد 😭
روی آن نوشته شده بود: حسین جانم !!🌷
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
8⃣ به همراه نیروهای عراقی مشغول جستجو بودیم. فرمانده این نیرو ها دستور داده بود در ظرفی که ایرانی ها آب می خورند حق آب خوردن ندارند !!!
هم کلام شدن با ایرانیها خشم این افسر را در پی داشت !!
↩️ روزی همین افسر به من التماس میکرد که تو را به خدا ! این سربند را امانت به من بده، من همسرم بیمار است ، به عنوان تبرک ببرم ، برایتان برمیگردانم.
👌 روی سربند نوشته شده بود: یا فاطمة الزهراء !
👈 داخل یک نایلون گذاشتم و تحویلش دادم، اول بوسید و به چشمانش مالید .
🔹بعد از چند روز برگرداند ، باز هم بوسید و به سینه و سرش کشید و تحویلمان داد !
🌹 از آن به بعد، سفره غذای عراقی ها با ما یکی شد !!😊 سر سفره دعا میکردیم !
👌دعا را هم این افسر عراقی می خواند: اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک !!🌹
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
9⃣ در دژ امام باقر (ع) واقع در طلاییه ، پیکر شهیدی کشف شد که سر نداشت و پیکرش دو نیم شده بود 😥
🔹 داخل جیب های لباس، تعدادی کارت و یک قرآن کوچک و یک خودکار بود .
روی یکی از کارتها با خطی بسیار زیبا و زرد رنگ نوشته بود:« و خداوند ندا می دهد که شهدا به بهشت در آیند»
📸 از پیکر شهید و کارت او یک عکس گرفتم، وقتی خواستم دوباره کارت را ببینم در کمال تعجب دیدم محو شده است !!!😳
🤔 پیش خودم گفتم حتما نور خورشید و یا... باعث شده جمله پاک شود 🤔🙄
از آن گذشتم...
👌 در مرخصی، جریان را برای یکی از علما تعریف کردم. ایشان گفتند بروید عکس را چاپ کنید اگر چاپ شد جریان خاصی نبوده اما اگر چاپ نشد برای ما پیام داشته است !!
📸 تمام عکس ها بسیار شفاف چاپ شد، به جز آن عکسی که از کارت گرفته بودم !!
حالتی نور خورده و مات داشت !!❗️
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
🔟 گفتم دقت کنید مثل اینکه امروز قراره خبری بشه !
یکی از بچهها به شوخی گفت: لشکر ما هم میخواد شهید بده !! و....
👌 وسط میدان مین بودیم ناگهان یکی فریاد زد شهید !
همه غمگین و ناراحت شدند ، هیچ مدرکی نبود و یک پای شهید هم نبود !😥
گفتم: بچهها! نذری بکنیم هر کجا پلاک پیدا شد یک زیارت عاشورا بخوانیم.
یکی از بچه ها گفت: یکی هم برای پایش!
یکی از بچهها به شوخی گفت: شانس آوردیم فقط یک پا و یک پلاکش نیست وگرنه دو سه روز اینجا باید زیارت عاشورا می خواندیم!!😃
👈 پا و پوتین که از مچ قطع شده بود پیدا شد، زیارت را خواندیم .
غروب برگشتیم مقر ، اما پلاک پیدا نشد
همان کسی که شوخی میکرد آمد و گفت: زیارت عاشورای دوم را بخوان چون هویت شهید روی زبونه پوتین نوشته شده !!🌷
من هم خواندم: السلام علیک یا اباعبدالله.....
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
1⃣1⃣ در سال ۷۳ تعدادی از شهدای گمنام را به معراج شهدا آوردند در همان شب یکی از کارکنان در خواب می بیند که فردی به او می گوید :
«من یکی از شهدای گمنامی هستم که امشب آوردهاند، سالهاست که خانوادهام خبری از من ندارند ، شما زحمت بکش و برو مدارک مرا که شامل پلاک، کارت و چشم مصنوعی من است و در داخل کیسه ای گلی به همراه پیکرم می باشد بردار و بگو که مشخصات مرا ثبت کنند.»!!
👌 بعداز این که این برادر خوابش را بازگو میکند کسی باور نمیکند ، اما با دیدن مجدد این خواب و با اصرار او ، پیکرهای شهدا بررسی می شوند و در کنار یکی از اجساد کیسه ای پیدا می گردد که چیزهایی که شهید گفته بود درون آن بود !!
👈 بعد از شناسایی جسد معلوم شد که این شهید در سال ۶۵ مفقود الاثر شده بوده و در سال شصت و یک هم یکی از چشم هایش را از دست داده بوده !😭
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
2⃣1⃣ در طلاییه کار می کردیم ،
برای ماموریتی به اهواز رفته بودم.
🌔 عصر که برگشتم دیدم بچهها خیلی شادند !
👌 آنها سه شهید پیدا کرده بودند که فقط یکی از آنها گمنام بود.
🔹 بچه ها خیلی گشتند چیزی همراهش نبود.
🤔 گفتم یکبار هم من بگردم، اون شهید لباس فرم سپاه به تن داشت، چیزی شبیه دکمه پیراهن در جیبش نظرم را جلب کرد ، خوب دقت کردم دیدم یک تکه عقیق است که انگار جمله ای روی آن حک شده است !!
👌 خاک و گل ها را کنار زدم رویش نوشته شده بود : به یاد شهدای گمنام !!
↩️ دیگر نیازی نبود دنبال پلاکش بگردیم،
می دانستیم این شهید باید گمنام بماند !
👌 خودش خواسته❗️😔
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
3⃣1⃣ روز تاسوعا قرار شده بود ۵ شهید گمنام در شهر دهلران طی مراسمی تشییع شوند .
👌 بچه های تفحص، ۵ شهید را که مطمئن بودند گمنام هستند انتخاب کردند.
🌷 ذرهذره پیکر را گشته بودند هیچ مدرکی به دست نیامده بود .
🌷 قرار شد در بین شهدا یکی از آنها را که سر به بدن نداشت، به نیابت از ارباب بی سر آقا اباعبدالله الحسین (ع) تشییع و دفن شود .
😔 کفن ها آماده شد ....
شهدا یکی یکی طی مراسمی کفن می شدند....
👈 آخرین شهید، پیکر بی سر بود 😔
حال عجیبی در بین بچه ها حاکم بود !
❗️خدایا !
این شهید، کیست که توفیق چنین فیضی را یافته تا به نیابت از ارباب در اینجا تشییع شود؟؟
❗️ ناگهان تکه پارچه ای از جیب لباس شهید به چشم خورد❗️
↩️ روی آن نوشته ای بود که به سختی خوانده میشد :👈 حسین پرزه ای اعزامی از اصفهان❗️
🌷 نثار روح پرفتوح #شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat
#خاطرات_تفحص
4⃣1⃣ آن روز با رمز « یا حضرت رقیه »
به راه افتادیم ،
خیلی عجیب بود !
ماشین کنار یک خرابه خاموش شد !!🤔
🔹 به آقا جعفر گفتم : رمز ، «یا رقیه» است و این هم خرابه ! حتماً شهید پیدا میکنیم .
کنارجاده دو شهید پیدا شد و من هم روضه خرابه شام خواندم .
گفتم یک شهید دیگر هست ، باید پیدا شود !
خیلی گشتیم اثری نبود !
خبر رسید که دو پیکر دیگر نیز پیدا شده ،
به راه افتادیم ....
وقتی پیکرها را دیدیم ، یکی از آنها جسد یک عراقی بود !!
به آقا جعفر گفتم: رمز دختر سه ساله، محل کشف کنار خرابه، تعداد شهید سه تا به تعداد سن #حضرت_رقیه !!❗️
🌷 نثار روح پرفتوح شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#شهیدانه
🆔 @afzayeshetelaat