#شعر_زیبا
باز در خود خیره شو، انگار چشمت سیر نیست
درد خودبینی است می دانم تو را تقصیر نیست
کوزه ی دربسته در آغوش دریا هم تهی است
در گِل خشک تو دیگر فرصت تغییر نیست
شیر وقتی در پی مردار باشد مرده است
شیر اگر همسفره ی کفتار باشد، شیر نیست
اولین شرط معلم بودن انسان بودن است
شیخ این مجلس، کهن سال است اما پیر نیست
در پشیمانی چراغ معرفت روشن تر است
توبه کن! هرگز برای توبه کردن دیر نیست
همچنان در پاسخ دشنام می گویم: سلام
عاقلان دانند، دیگر حاجت تفسیر نیست
باز اگر دیوانه ای سنگی به من زد شاد باش
خاطر آیینه ی ما از کسی دلگیر نیست
«فاضل نظری»
🆔 @afzayeshetelaat
#شعر_زیبا
از باغ می برند چراغانی ات کنند
تا کاج جشن های زمستانی ات کنند
پوشانده اند صبح تو را ابرهای تار
تنها به این بهانه که بارانی ات کنند
یوسف! به این رها شدن از چاه دل مبند
این بار می برند که زندانی ات کنند
ای گل گمان مکن به شب جشن می روی
شاید به خاک مرده ای ارزانی ات کنند
یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست
از نقطه ای بترس که شیطانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست
گاهی بهانه ای است که قربانی ات کنند
(فاضل نظری)
🆔@afzayeshetelaat
#شعر_زیبا
تعریف تو از عقل همان بود که باید
عقلی که نمی خواست سر عقل بیاید
یک عمر کشیدی نفس اما نکشیدی
آهی که از آیینه غباری بزداید
از گریه ی بر خویشتن و خنده ی دشمن
جانکاه تر آهی است که از دوست برآید
کوری که زمین خورد و مَنَش دست گرفتم
در فکر چراغی است که از من برباید
با آن که مرا از دل خود راند، بگویید
مُلکی که در آن ظلم شود، دیر نپاید
«فاضل نظری»
🆔 @afzayeshetelaat
#شعر_زیبا
موج اگر موج است، باید ترک آرامش کند
هر چه ساحل سنگدلتر بیشتر کوشش کند
ساقیا جام مرا پیش از طلب لبریز کن
شاه را عیب است گر درویش از او خواهش کند
این سخن بر تارک تاج سلیمان حک شده است
محترمتر میشود سلطان اگر بخشش کند
زینت ظاهر کجا، حسن خدادادی کجا؟!
زشترو زیبا نگردد هر چه آرایش کند
عشق رهوار است اما بر زمین هم میزند
رخش اهلی را، سوار نابلد سرکش کند
آن که در صلح است با خود، با جهان در جنگ نیست
کاش میآموخت انسان با خودش سازش کند
عشق، زنجیر قوافی را ز دستم باز کرد
میبرم فرمان دل را تا چه فرمایش کند
«فاضل نظری»
🆔 @afzayeshetelaat
#شعر_زیبا
اگر جای مُروّت نیست، با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تُنگ، بیرون را تماشا کن
دل از اعماق دریای صدف های تهی بردار
همین جا در کویر خویش، مرواريد پیدا کن
چه شوری بهتر از برخورد برق چشم ها با هم؟!
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید، حاشا کن
من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می آید
به آه عشق، کاری برتر از اعجاز عیسی کن
خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می کند با مرگ؟
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن
«فاضل نظری»
🆔 @afzayeshetelaat
#شعر_زیبا
قاصدک های پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد، از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی این چنین هر کس به خاک افتاد برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا که این تاراجگر
هر چه برد از آنچه روزی خود به دستم داد برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد برد
«فاضل نظری»
🆔 @afzayeshetelaat
#شعر_زیبا
این چیست که چون دلهره افتاده به جانم؟!
حال همه خوب است، من اما نگرانم
در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر
مثل خوره افتاده به جانم که بمانم
چیزی که میان من و تو نیست غریبی است
صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم!
انگار که یک کوه، سفر کرده از این دشت
آن قدر که خالی شده بعد از تو جهانم
از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟!
بگذار به دنبال تو خود را بکشانم
ای عشق! مرا بیشتر از پیش بمیران
آن قدر که تا دیدن او زنده بمانم
«فاضل نظری»
🆔 @afzayeshetelaat
#شعر_زیبا
فردا اگر بدون تو باید به سر شود
فرقی نمی کند شب من کی سحر شود
شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست
بگذار عمرِ بی تو سراپا هدر شود
رنج فراق هست و امید وصال نیست
این هست و نیست، کاش که زیر و زبر شود
رازی نهفته در پس حرفی نگفته است
مگذار دردِدل کنم و دردِسر شود
ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند
دیگر قرار نیست کسی باخبر شود
موسیقی سکوت، صدایی شنیدنی است
بگذار گفتگو به زبان هنر شود
«فاضل نظری»
🆔 @afzayeshetelaat