هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
#دعوتنامه_فاطمی💌
سلام برادر عزیزم 🌹
امیدوارم حال شما و خانواده محترمتون خوب باشه و به لطف حضرت زهرا سلام الله علیها خدا حوائج شما رو برآورده به خیر کنه ان شاءالله 🤲
شما و خانواده محترمتون رو برای شرکت در مراسم #عزاداری شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها و #عرض_تسلیت به محضر امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دعوت میکنم 🌹
ان شاءالله سفره اطعام فاطمی هم برقرار خواهد بود🤲🌹
ان شاءالله شما رو زیارت میکنم🤲🌹
التماس دعای فراوان🤲
هدایت شده از صدای ایران | VOI
عقبنشینی غربیها از درخواستهای حداکثری در وین
👤سخنگوی وزارت خارجه:
🔹درباره مذاکرات وین اگر امروز متن مشترکی داریم، بخاطر این است که طرف غربی پی برد که باید از درخواستهای حداکثری خود عقب نشینی کند.
🔸هیات ایرانی امروز وارد وین می شود و گفتکوها به صورت دوجانبه و چندجانبه از امروز بعد از ظهر از سرگرفته میشود.
🇮🇷 صدای ایران
🆔 @voifarsi | @voinews
هدایت شده از نشریه عبرتهای عاشورا
🔴هک سایت جروزالم پست؛
♦️وب سایت روزنامه صهیونیستی جروزالم پست هک شد و تصویر حمله به تاسیسات اتمی رژیم صهیونیستی روی صفحه آن قرار گرفت.
♦️در تصویر هکشده سایت این روزنامه، موشکی به سمت تاسیسات اتمی رژیم صهیونیستی فرود آمده و روی این تصویر نوشته شده است: «ما به شما نزدیک هستیم، جایی که فکرش را هم نمیکنید.
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
هدایت شده از محرمانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرمانه_مدیا
📍سرودی که فقط یکبار پخش شد!!
@secret_file
🔹این سرود درست بعد از اعلام شکست داعش و نامه #حاج_قاسم به حضرت امام خامنهای مدظله از خبر سیما پخش شد.
🔸اما از فردای آن روز، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد و اکنون کمتر کسی این اثر را دیده، شنیده یا یادش مانده!
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
💐💐💐💐اذان به وقت شرعی
💐💐💐 به افق کرج
💐💐بشتابید بسوی
💐 نماز_اول_وقت
🕋_*فرماندهی در برزخ*
💢_*سرلشکر شهید مهدی زین الدین به نمازاول وقت خیلی اهمیت می داد*."
💢__*پس از شهادتش او را در عالم _رؤیا دیدند که مشغول زیارت خانه خداست و عده ای هم دنبالش بودند*.🕋
💢 _*از او پرسیدند شما این جا
چه کاره اید؟!*
💢گفته بود: _*به خاطر آن نمازهای اول وقت که خوانده ام در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کرده*...🕋
⏰_*قرار منتظران،نماز اول وقت و دعا برای فرج*
..♡| اَز عِشـق تــاشــهــــ♡ـــادَت✨🕊️🌸✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨🌸🕊️
سوال:
برای ازدیاد محبت
به حضرت حق و
حضرت ولیعصر ارواحنا فداه
چه کنیم؟
🎙 حضرت آیت الله
بهجت رحمه الله علیه:
🌺🌺🌺 گناه نکنید
🌺🌺🌺و نماز اول وقت بخوانید.
#نماز_اول_وقت
•°~🪴🌿🌼
تاڪࢪیمۍچونحســنبندهنوازۍدارد..
سائلۍبردراینخـانہبہمنمیآید..(:
#امامحسنےام💚
[ #انگیزشی🦋]
•.••
+🌻•انگیزشےباطعمانار♥️•
بهداشتههاتفکرکن
وبهنداشتههاتبگو بهزودیمیبینمتون
-ویادتنره توهمیشهخداروداری.... 🕰💕🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محرمانه_مدیا
📍سرودی که فقط یکبار پخش شد!!
@secret_file
🔹این سرود درست بعد از اعلام شکست داعش و نامه #حاج_قاسم به حضرت امام خامنهای مدظله از خبر سیما پخش شد.
🔸اما از فردای آن روز، جلوی پخش این سرود از صدا و سیما و انتشار آن در فضای مجازی گرفته شد و اکنون کمتر کسی این اثر را دیده، شنیده یا یادش مانده!
👌 #محرمانه کانال حرفهایها
http://eitaa.com/joinchat/361299968Ca15e2013ea
محرمانه را به دیگران هم معرفی کنید
💌 سهم امروزمون از یاد مولای غریب
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 ارتباط فاطمیه و مهدویت (۳)
🔵 حضرت زهرا بهترین الگو در دفاع از ولایت
🌕 حضرت زهرا سلام الله علیها بهترین الگو در دفاع از ولایت، امامت و دغدغه داشتن برای ولی و امام، در تمام عالم هستی..
🔹 در واقع حضرت زهرا سلام الله علیها تجلی ۸ مقامی هستند که منتظران هر صبح در دعای عهد، طلب می کنند.
🔹 در دعای عهد هر روز صبح می خوانیم: «اللّهمّ اجعلني من انصاره و اعوانه»، «الذابين»، «الممتثلين» ، «المسارعين»، «المحامين»، «السابقين»، و «المستشهدين»
🔺 جلوه عملی این مقام ها در عالم، حضرت زهرا سلام الله علیهابوده اند
که با همه وجود، یار و کمک رسان امام بودند و از امیرالمومنین علیه سلام حمایت و دفاع کردند...
🔺 همه ی وجود، اراده و خواست خود را در این مسیر قرار می دهند که امام زمانم چه می خواهد و کوشیدند دغدغه امام زمان خود را برطرف کنند.
🔺حضرت زهرا سلام الله علیها تنها نگفتند من عاشق امیرالمومنین علیه سلام و امام زمان خود هستم و دوست دارم یار ایشان باشم بلکه در این مسیر گام برداشتند، خواست و رضایت امام زمان ارواحنافداه را بر خواست نفس و اهل دنیا مقدم داشتند و اینگونه سرمشق برای تمام منتظران حجت خدا شده اند.
⚫️ پیام فاطمیه این است حتی اگر دستت را شکستند دست از امام زمانت نکش...
#مهدویت
⭕️ "نسل مکتب حاج قاسم"
یک #حاج_قاسم ازمون گرفتن غافل از اینکه هزاران حاجقاسم تربیت خواهند شد...
هدایت شده از pedarefetneh | پدر فتنه
⭕️تصویر دیده نشده ای از پیکر مطهر و کفن پوش سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
🆔 @pedarefetneh 🔜 #پدرفتنه
♻️🕌♻️🕌
🕌♻️🕌
♻️🕌
🕌
اذان سجاده ات راچون گشودی
وبا معبودخودخلوت نمودی
و خواندی خالقت را عاشقانه
و اشکی هدیه کردی دانه دانه
تو را جان علی ما را دعا کن
دعابراين حزين مبتلا كن
التمـــــاس دعـــاى فراوان
ازهمه ى شما خو بان بزرگوار
🕋موعد اذان
و نماز اول وقت 🕋
🕋 اَللّهُ اَکبَرُ (4)
🕋 اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ (2)
🕌 اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ (2)
🕌 اَشْهَدُ أَنَّ عَلِیاً وَلِی اللّهِ (2)
🌴 حَی عَلَی الصَّلاةِ (2)
🌴 حَی عَلَی الْفَلاحِ (2)
✈️ حَی عَلی خَیرِ الْعَمَلِ(2)
🕋 اَللّهُ اَکبَرُ (2)
🕋 لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ (2)
💚
🍁💙
🌺🍁💙
🌺🍁💚
رستمی.:
بخوان دعای فرج راکه یار برگردد
بخوان دعای فرج راکه شب سحر گردد
بخوان دعای فرج را اگرکه می خواهی
حدیث غیبت یارتومختصرگردد
بخوان دعای فرج راکه یار می آید
اگر دلت ز رَهِ اشتباه برگردد
🌺دعای منتظران🌺
❤️برای سلامتی آقا❤️
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
💝💝💝💝💝💝💝💝💝
رستمی.:
*ا✿ ✵• ° ✸• ° ✵﷽✵ ° •✸ ° •✵ ✿*
*✿💢↓⇣فضائل نمـــاز شــ🌙ــب↓⇣💢✿*
*بحث نماز شب*
*اما نماز شب تا اسمش وسط می آید شیطان👹 سریع ما را گول میزند.. آقا مگر تو میتوانی یازده رکعت نماز شب بخونی... نصفه شب از خواب بلند شی 👻*
*👹مگر تو میتونی در آن سرما وضو بگیری, آب سرد بزنی به خودت, یازده رکعت ... تو نماز صبح را به زور میخوانی این حرفا چیه, نماز شب مال اولیاءالله, تو چی ؟!تو چی برو سرجات بگیر و بخواب 😴*
*👈این ها حرف هایی که شیطان👺 میزنه به ما ولی بدونید این حرف فقط حرف شیطانه👌*
*حرف خدا این نیست❌*
*حرف خداوند این است که👇👇👇*
*✅بیاهر آنچه هستی بازآ*
*✅گرکافر و گبر و بت پرستی بازآ*
*💠حرف خدا این است که نیمه شب دنبال گنهکار هست😭 تا ببخشد خدا خیلی سخت نیست نماز شب یه یک ربع, بیست دقیقه قبل از نماز صبح از خواب بیدار شو... یه ربع... بیست دقیقه... وضو بگیر, نماز شب نمازی که مستحبیِ , نیازی به خوندن سوره نیست . فقط حمد را بخوان.*
*احتیاج به خواندن قل هوالله یا سوره دیگه ای نیست. قنوت نیاز نیست حتی همان نماز " وَتر " یا " وِتر "که قنوتش طولانی هست آن مستحبش است،تو میتوانی عزیز من یه قنوت خیلی ساده بخونی.😍😍*
*از همگی عزیزان التماس دعای فرج و شهادت داریم😭*
*🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ*
*ا┄┅══✼🍃🍁🍃✼══┅┄*
*#نمازشب_را_بہ_نیت_ظهور_بخوانیم*
نحوه خواندن نماز شب
نماز شب را چگونه می خوانند ؟
یکی از اعمالی که مورد تأکید تمامی علما میباشد بحث نماز شب است و این سیره علما برگرفته از سفارش و تأکید ائمه اطهار (ع) میباشد . نماز شب از نماز های مستحب در شریعت اسلام است که بسیار تأکید شده و براي آن پاداش های بسياري ذکر شده است. نماز شب نمازی است مستحبی که بر نبی اکرم واجب بود.
نحوه خواندن نماز شب:
نماز شب يازده ركعت است: چهار تا دو ركعت (مانند نماز صبح) به نيت نماز شب و یک نماز دو ركعت به نيت نماز شَفْعْ و يك نماز يک ركعتی به نيت نماز وَتْر
- نيت نماز شب: دو ركعت نماز شب میخوانم قُربة اِلي الله
- در ركعت نخست: يک بار سوره حمد + يک بار سوره قل هو الله احد + ركوع + سجده
- در ركعت دوم: يک بار سوره حمد + يک بار سوره قل هو الله احد + قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
( نماز شبی كه در قست بالا آمده است را چهار بار تكرار كنيد كه جمعاً هشت ركعت نماز شب میشود ).
نماز شفع:
نيت: دو ركعت نماز شَفْعْ میخوانم قُربة اِلي الله
- در ركعت نخست: يک بار سوره حمد + يك بار سوره قل هو الله احد یا يك بار سوره قل اعوذ برب الناس+ ركوع+ سجده.
- در ركعت دوم: يک بار سوره حمد+ يك بار سوره قل هو الله احد یا يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق + قنوت + ركوع + سجده + تشهد + سلام.
نماز وتر:
نيت: يک ركعت نماز وَتْر میخوانم قُربة اِلی الله
- در ركعت نخست: يک بار سوره حمد + سه بار سوره قل هو الله احد + يك بار سوره قل اعوذ برب الفلق + يك بار سوره قل اعوذ برب الناس
- در قنوت: خواندن كامل قنوت + در حاليكه دستهايتان در وضعیت قنوت است،( با انگشتان دست راست يا با تسبيح) چهل بار بگویید:
( اَللّهُمَّ اِغْفِر لِلْمومِنينَ وَ اَلْمومِناتْ وَ اَلْمُسلِمينَ وَ اَلْمُسلِماتْ )
«خدايا ببخش جميع مؤمنين مرد و مؤمنين زن را».
و پس از آن هفتاد بار بگوييد:
( اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبی وَ اَتُوبُ اِلَيه)
« امرزش مي طلبم از خدايي كه پروردگارم است و بسويش باز مي گردم».
بعد هفت بار بگوييد:
( هذا مَقامُ الْعائِذِ بِكَ مِنَ اَلْنار)
« اين است مقام كسي كه از آتش قيامت به تو پناه مي برد».
بعد سيصد مرتبه بگوييد:
( اَلْعَفو)« ببخش».
و بعد يک بار بگوييد:
( رَبّ اغْفِرْلى وَ ارْحَمْنى وَ تُبْ عَلىََّ اِنَّكَ اَنْتَ التّوابُ اَلْغَفُورُ الرّحيم )
« پروردگارا ببخش مرا و رحم كن به من و استغفار مرا بپذير به راستي كه تو، استغفار پذيرنده، بخشنده و مهرباني».
+ ركوع+ سجد+ تشهد+ سلام+( پايان نماز)+ تسبيحات فاطمة زهرا( س)
( تسبيحات حضرت زهرا( سلام الله عليها): ( 34 دفعه الله اكبر، 33 دفعه الحمد لله و 33 دفعه سبحان الله)
در حديثي آمده: خواندن تسبيحات فاطمه زهرا( سلام الله عليها) از هزار ركعت نماز مستحب، نزد خداوند بهتر است).🤲🤲🤲
نماز شب,نحوه خواندن...🌹
دادم.
ماموریت دوم: راهاندازی توپخانه در سوریه
مدتی بعد، من از فرماندهی توپخانه و موشکی نیروی زمینی رفتم و فرمانده دانشگاه امیرالمومنین(ع) سپاه در اصفهان شدم که چند دانشکده دارد و محل آموزش نیروی زمینی است.
یک روز من برای رفتن به دانشگاه، در اتوبان کاشان به اصفهان بودم که تلفنم زنگ خورد. شماره عجیب و غریبی بود. گوشی را برداشتم. تا صحبت کرد، شناختم که آقای [سردار] اسدی است. آقای اسدی (ابو احمد) که قبلا فرمانده نیروی زمینی بود، شده بود فرمانده سوریه و با بنده هم دوست بود.
ایشان گفت من سوریه هستم و اینجا مشغول شدم؛ آیا آمادگی داری بیایی توپخانه اینجا را راه اندازی کنی؟ گفتم از افتخاراتم است که به آنجا بیایم ولی یک سالی هست که به دانشگاه امیرالمومنین (ع)آمدم. گفت من آن را حل میکنم؛ خودت آمادهای؟ گفتم بله.
ایشان با آقای [سردار] پاکپور (فرمانده نیروی زمینی سپاه) و دوستان دیگر صحبت کرده بود. خلاصه با رفتن ما موافقت شد و من از دانشگاه امیرالمومنین (ع) تودیع شدم و دو سه روز بعد به سوریه رفتم.
آقای اسدی در سوریه تصمیم گرفته بود تا از رستهها استفاده کند و برای توپخانه هم بنده را پیشنهاد داده بود.
* چه تاریخی بود؟
هشتم آبان سال ۹۳. یادم هست وقتی به سوریه رسیدم، شب تاسوعا بود.
* یعنی تقریبا ۲ سال پس از ماموریت اول.
بله. آقای اسدی که ما را دید، خیلی تحویل گرفت و خوش آمد گفت. پرسیدم باید چه کار کنم؟ گفت میخواهیم توپخانه اینجا را راه اندازی کنیم. بعد گفت اول شما یک دوری در صحنه سوریه بزن تا وضعیت دستت بیاید و بعد کار را شروع کن.
من را به «ابو محمد» سپرد که آن موقع فرمانده «حماه» بود و میخواست با یکی دیگر از دوستان به منطقه برود.
بخشی از جاده اصلی اتوبان دمشق به حمص در دست مسلحین بود. برای همین قسمتی از راه را از مسیرهای فرعی رفتیم تا به حمص رسیدیم و از آنجا به حماه رفتیم.
همان شب اول در حماه، «حسین بادپا» را دیدم که به او «حسین کرمونی» میگفتند. ابومحمد کار داشت و برای همین به من گفت با حسین [بادپا] برو تا مناطق را به شما نشان بدهد. او هم من را به خطوط مقدم برد و جاهای مختلف را نشانم داد. بسیاری از مناطق، روستاها، خانهها و خیابانها ویران شده بودند.
این مناطق قبل از آن دست مسلحین بود. حسین میگفت شخصی به نام «عقید [سرهنگ] سهیل» اینجا را با توپ و تانک پس گرفته است.
* سهیل حسن معروف؟
بله. آن موقع هنوز اینقدرمعروف نبود. بعدا شهرت پیدا کرد.
حسین بادپا سپس من را به منطقهای به نام «تل زین العابدین» و جاهای دیگر برد و در یکی از همین مناطق گفت سر «عبدالله اسکندری» را اینجا از بدنش جدا کردند. او در جریان یک درگیری بر روی یکی از تپههای آنجا محاصره شده بود و او را گرفتند و وقتی فهمیدند پاسدار است سرش را بریدند و بالای نیزه کردند و فیلمش را هم در فضای مجازی گذاشتند تا به همه جهان بگویند که وقتی ما پاسداری را بگیریم این گونه سرش را میبریم. بعدها خیلی تلاش شد تا پیکر او را پس بگیرند ولی موفق نشدند.
یکی دو روز در حماه گشتیم و بعد از آن از جاده حماه به اثریا به سمت «اثریا» رفتیم. در مسیر دیدم کنار جاده یک اتوبوس سوخته است. مسلحین این اتوبوس را شب گذشته با بستن جاده گرفته بودند، هر چه دولتی، نظامی و علوی در آن بود را سربریدند و اتوبوس را آتش زدند و رفتند.
به اثریا رسیدیم. فرمانده آنجا میگفت حاج قاسم ما را به اینجا آورده تا به سمت «دیرالزور» و «رقه» برویم که حدود ۳۰۰ کیلومتر است و رفتن به آنجا محال به نظر میرسید.
دو سه شب در اثریا و در چادرها بودیم. بچههای فاطمیون هم نگهبان بودند و هر آن ممکن بود دشمن آنجا را بگیرد و سرمان را ببرند. من هم برای اولین بار بود که آنجا میرفتم.
کارمان که تمام شد، ابومحمد از حماه آمد و ما را به «حلب» برد که با فرماندهاش رفیق بودیم. مسئول دفتر فرمانده حلب گفت الان نیست و به «شیخ نجار» رفته که خط درگیری بود.
به شیخ نجار رفتیم. دیدیم اوضاع خیلی خراب است و همه جا ویران شده. برای رفتن به حلب، باید از یک مسیر طولانی میرفتیم که یک ساعت و نیم طول میکشید، در حالیکه مسیر اصلی ۱۰ دقیقه بود ولی نمیشد از آنجا رفت. آنجا (...) را دیدم که در خط به شدت درگیر بود.
همزمان انفجارهایی را میدیدم که شبیه توپ بود ولی توپ نبودند. سوال کردم اینها چیست؟ گفتند مسلحین کپسولهای گاز ۱۱ کیلویی را پر از ساچمه و تکههای آهن و میخ و... میکنند و با یک وسیله دستساز پرتاب میکنند. اسمش را هم «جهنمی» گذاشته بودند. این جهنمیها یا عمل نمیکرد یا وقتی منفجر میشد پدر درمیآورد.
دو شب در حلب ماندیم و در خطوط دوری زدیم و توپخانه آنجا را که یکی از دوستان ما فرماندهاش بود، بررسی کردیم. یک سری به او زدیم و بعد به حماه برگشتیم و یکی دو شب بعد هم برگشتیم به دمشق. ۱۰ روز این بازدیدها طول کشید.
اولین عملیات در شیخ مسک
از ایران با هواپیما مهمات بیاوریم و در فرودگاه دمشق پیاده کنیم و از آنجا مهمات را پای توپها و کاتیوشاها ببریم. به هرشکلی بود، ما اینها را آماده کردیم و آموزشهای لازم را هم دادیم. نیروها آماده بودند.
در این عملیات قرار بود مناطق «دیر العدس»، «الحباریه» و «تل قرین» که گستره وسیعی در پایین بلندیهای جولان و در جنوب دمشق بود را میگرفتیم.
عملیات شروع شد. حاج قاسم گفت یک آتش تهیه خوب بریز و من هم ریختم. ارتش سوریه هم خیلی شلوغ میکرد و آتش میریختند. شب حاج قاسم به همراه آقای اسدی به دیدگاه آمد و به من گفت چه خبره؟ آتش دست کیه؟ گفتم دست منه. گفت پس چرا اینها اینقدر شلوغ میکنند؟ گفتم نگران نباشید آتش دست من است. گفت اگر آتش دست تو هست، الان آتش را قطع کن. من هم پشت بیسیم به همه آتشبارها اعلام کردم. بلافاصله قطع شد. بعد یک منطقهای را نشان داد و گفت حالا بگو آنجا را بزنند. همین اتفاق افتاد. بعدش گفت خیالم راحت شد.
آن شب آتش خوبی ریختیم ولی نیروهای پیاده به داخل دیرالعدس نرفتند. مقر فرماندهی ما در جایی به نام «تل غرابه» بود. صبح دیدم حاج قاسم خیلی عصبانی است چون نیروها جلو نرفته بودند. با ابو احمد آمد تا سوار ماشین شوند و بروند. من بالای پله ها ایستاده بودم. داشتند باهم صحبت میکردند که یک نفر آمد و گفت: ابو احمد بیسیم با شما کار دارد. آقای اسدی پای بیسیم رفت و بلافاصله خوشحال برگشت و به حاج قاسم گفت: «خبر دادند دیرالعدس آزاد شد.»
حاج قاسم خیلی خوشحال شد و گفت به دیرالعدس برویم. من گفتم حاج قاسم نرو. آنجا هنوز پاکسازی نشده، کجا میخواهی بروی؟ گفت نه، ما میرویم، تو هم یک دیدهبان بردار و بیا.
دیرالعدس هنوز پاکسازی نشده بود ولی ابوحسین به آنجا رفته و در وسط شهر در یک خانه، مقر خوش را زده بود. هنوز خانهها آلوده بودند یعنی ممکن بود دشمن در آنجا باشد.
وقتی من با ماشین به آنجا رسیدم، دیدم حاج قاسم دارد با یک موتور در شهر چرخ میزند. به او گفتم ببین همه اینجا را ما با آتش توپخانه زدیم.
خلاصه دیرالعدس آزاد شد. چند شهید و مفقود هم دادیم مثل شهید عبداللهی از بچههای تبریز ولی منطقه وسیعی آزاد شد و مقداری غنیمت و کشته از دشمن گرفتیم و رسانههای سوری هم خیلی روی این عملیات مانور کردند. اینها باعث شد ارتش سوریه روحیه بیشتری بگیرد خصوصا اینکه محل عملیات هم در جنوب دمشق و یک جای حساس بود که عقبهاش به اسرائیل وصل میشد.
این اولین عملیات موفق ما بود. حاج قاسم هم خیلی خوشحال بود. ابو احمد هم پای توپ ها آمد و از نیروها تشکر کرد.
ما هم توپهایمان را آنجا گذاشتیم و برای عملیات به یک جای دیگر رفتیم. دور و بر حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) هم عملیاتهایی شده بود.
ناگهان همه چیز فرو ریخت
در بهار سال ۹۴، ابوحسین در «بصری الحریر» عملیاتی کرد که منطقه ای را آزاد کند ولی نشد.
کار داشت خیلی خوب پیش میرفت، نیروها منطقه وسیعی را هم اشغال کردند و پیروزیهای بسیار خوبی به دست آمد اما ناگهان ظهر منطقه فروریخت و نیروها هر کجا را که گرفته بودند رها کردند و به عقب برگشتند.
«حسین بادپا» که روزهای اول من را با خودش به حماه برده بود و حاج قاسم خیلی به او علاقه داشت و الآن هم یادمانش نزدیک مزار حاج قاسم است، در همین بصری الحریر شهید شد.
خیلی روز سختی بود؛ درحالیکه پیروزیهای خوبی کسب شده بود و همه مطمئن بودند که منطقه آزاد میشود، ناگهان جبهه فرو ریخت.
* دلیلش چه بود؟
یک سری دلایل نظامی و فنی داشت که وقتی حاج قاسم علت را پرسید یک به یک دلایل را به ایشان گفتم و خیلی از آنها را هم قبول کرد.
در کل عملیات خوبی نبود. مثل ۸ سال دفاع مقدس ما که در خیلی از جاها با فتوحاتی توأم بود ولی بعضی مواقع هم نتوانستیم آنگونه که باید و شاید پیروزی به دست بیاوریم. بصری الحریر هم همانطور بود و همیشه از آن به عنوان یک عملیات بد و توأم با عدم الفتح یاد میکنیم. در این عملیات چند نفر از بچههای اهواز هم شهید شدند.
به هرحال مدتی اوضاع اینگونه بود که مناطق مختلف در سوریه دست به دست میشد؛ گاهی دشمن میگرفت و گاهی ما میگرفتیم تا اینکه خبر دادند مسلحین در حال آمدن به سمت «ادلب» -که در آن مقطع (بهار ۹۴) دست ما بود- هستند و میخواهند آنجا را بگیرند.
به من گفتند توپها را به آنجا ببرم. من هم تعدادی از نیروها و توپها را از لاذقیه و حماه به ادلب فرستادم و آقای «ابو سعید» را هم فرمانده آنجا قرار دادم.
آخرین حضور شهیدی که میخواست داماد شود
یک نیرویی داشتیم به نام «حامد جوانی» که بچه تبریز بود. او یکی از توپها را کنار جاده آورده بود و به شدت به سمت مسلحینی که ادلب را گرفته بودند و در حال پیشروی به سمت «لاذقیه» و «سهل الغاب» بودند، شلیک میکرد و تعداد زیادی از آنها را با آتش همین توپ از بین برد.
مسلحین وقتی دیدند این توپ مانع عبور آنهاست، مخفیانه از روی ارتفاعات و
از لابه لای درختان، با یک موشک مالیوتکا به سمت او شلیک کردند. موشک بین توپ و صورت حامد جوانی منفجر شد. آنها هم از این صحنه فیلمبرداری کردند و آن را منتشر کردند.
به ما خبر دادند حامد جوانی مجروح شده است. من و «ابوباقر» (سردار فلاح زاده) خودمان را به بیمارستان لاذقیه رساندیم و دیدیم هر دو دستش قطع شده و چشمهایش نابینا شده بود و فقط قلبش کار میکرد. خواستیم او را از لاذقیه به دمشق بیاوریم؛ گفتند نمیشود، اگر او را در هواپیما بگذارید یا به هرشکلی تکان دهید، از دست میرود، باید چند روز صبر کنید. بدنش باد کرده بود و وزنش ۳ برابر شده بود. معلوم بود که دیگر زنده نمیماند.
هماهنگ کردیم و پدر و مادر و برادرش برای دیدنش به لاذقیه آمدند و مدتی بعد که کمی بهتر شد، او را به دمشق و پس از آن به تهران آوردیم ولی مدتی بعد شهید شد و الان هم در گلزار شهدای تبریز دفن است.
خیلی جوان خوب، رعنا و شجاعی بود. مجرد هم بود. قبلا هم در عملیات دیر العدس با بنده همکاری میکرد. وقتی میخواست برود، گفتم کجا میروی؟ گفت میخواهم داماد شوم. برایش یک دست کت و شلوار خریدم و گفتم این هم هدیه من به تو که میخواهی داماد شوی.
خودش برایم تعریف کرد که در تبریز به خواستگاری رفته بود و خانواده دختر گفته بودند شرطمان این است که دیگر به جبهه نروی. او هم گفته بود پس یک بار دیگر میروم و برمیگردم. یک بار دیگر آمد و این را برایم تعریف کرد ولی دیگر برنگشت؛ روحش شاد.
حاج قاسم مامور به آزادی نبل و الزهرا شد
* شما باید در عملیات آزادی دو روستای «نُبُل» و «الزهرا» در زمستان سال ۹۴ هم حضور داشته باشید. این عملیات چطور انجام شد و چطور توانستید این دو روستا را از محاصره آزاد کنید؟
مردم نبل و الزهرا به حضرت آقا نامه داده بودند که چند سال است ما در محاصره هستیم، فکری برایمان بکنید. حضرت آقا هم به حاج قاسم گفته بود برو ببین چه کار می شود کرد.
«فوعه»، «کفریا»، «نبل» و «الزهرا» ۴ شهر شیعه نشین در سوریه هستند. حاج قاسم رفت و از حضرت آقا اجازه گرفت و تعدادی نیرو آورد و عملیاتی را در زمستان سال ۱۳۹۴ در جنوب حلب طراحی کرد.
تاکید آقا به حاج قاسم: نیرو ببر ولی شهید و زخمی کم بده
عملیات سختی بود. حاج قاسم تا نیمههای شب چندین و چند جلسه گذاشت. یک روز از تهران آمد و گفت فلانی و فلانی بیایند و از جمله کسانی که گفته بود بیاید من بودم. یک جلسه چند نفره گذاشت و گفت حضرت آقا به من اجازه داده تعدادی نیرو برای آزادی نبل و الزهرا و مناطق اطراف حلب و ادلب بیاورم ولی فرمودند نیرو ببر اما تمام تلاشت را بکن شهید و زخمی کم بدهی. من شما را جمع کردم تا ببینم راهکار این که شهید و زخمی کم بدهیم چیست و باید چه کار کنیم.
هر کدام از دوستان نظراتشان را گفتند و هرکس صحبتی کرد. نوبت من که شد گفتم ما به جای نفر میتوانیم از مهمات استفاده کنیم. اگر به ما مهمات و توپ بیشتری بدهید میتوانیم این مناطق را با شهید و زخمی کم آزاد کنیم.
پرسید چه کار میکنی؟ گفتم مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش (مهپا) تشکیل میدهم. گفت همان تطبیق زمان جنگ؟ گفتم بله، همه آتشها را در اختیار من بگذار؛ هواپیما، هلیکوپتر، توپخانه و خمپاره. من در مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش همه آتش ها را باهم هماهنگ میکنم و قول میدهم خیلی از جاها را با آتش بگیریم بطوریکه نیاز کمی به نیرو باشد. بعد نیرو برود و آنجا را بگیرد؛ به شرط اینکه دستم را با مهمات پر کنید.
حاج قاسم قبول کرد. گفت تو همین کار را بکن من هم کمکت میکنم. حاج قاسم وقتی میگفت کاری را میکنم، واقعا میکرد و اگر میخواست بگوید نه، صراحتا میگفت.
بلافاصله مرکز هماهنگی و پشتیبانی آتش یا همان «مهپا» که شما هم آمدی و آنجا را دیدی را تشکیل دادیم و همه آتشها را هماهنگ کردیم.
* حاج قاسم مهماتی که میخواستید را چطور تهیه میکرد؟
حاج قاسم قدرت زیادی داشت. وقتی اعلام نیاز میکردیم، از همان حلب مستقیم به وزیر دفاع در ایران زنگ میزد و میگفت فلان مهمات را کم داریم و برایمان بفرستید. مهم نبود الان چه ساعتی از شبانه روز است. به گونهای با مسئولین درجه یک کشور صحبت میکرد که انگار نیروی تحت امرش هستند. این قدرت فرماندهی حاج قاسم بود. همه هم به حرفش گوش میکردند چون هم خودش فرمانده میدانی جمهوری اسلامی بود و هم حضرت آقا محکم از او حمایت میکرد و حاج قاسم هم از این حمایت آقا حداکثر استفاده را میکرد تا اهداف نظام جمهوری اسلامی ایران را به خوبی در میدان پیاده کند.
حضرت آقا فرموده بودند که باید با حداقل زخمی و شهید، بیشترین فتوحات را داشته باشید. حاج قاسم میخواست این را در میدان پیاده کند. با همه مشورت میکرد که چه کنیم تا خواسته حضرت آقا محقق شود.
نظرات را گرفت و در جنوب حلب یک عملیات بزرگ در منطقه «عبطین»، «صباغیه»، «بلاس»، «شغیدله» و «الحاضر» انجام شد.
یادم هست قبل از این که به الح
ین
آقای اسدی مرا دید و پرسید چه کردید؟ گفتم ما دورهایمان را زدیم و بررسیهایمان را هم کردیم. گفت آماده شوید که قرار است در «شیخ مسکین» عملیات کنیم.
* در جنوب
بله شیخ مسکین در جنوب دمشق است.
حاج قاسم هم آمد. من را که دید خوشحال شد. گفت حاج محمود چه خبر؟ چه میکنی؟ گفتم آمدم توپخانه اینجا را راه اندازی کنم. گفت خوبه. کاری هم کردی؟ گفتم بررسیهایی کردم. گفت حالا الان که قرار است در شیخ مسکین عملیات کنیم، چه کردی؟ گفتم ارتش سوریه تعدادی توپ دارد، هماهنگ کردم که من به دیدگاه بروم و از آنها درخواست آتش کنم و آنها هم به من جواب دهند؛ ولی به شرط اینکه مهماتشان را من بدهم.
گفت مهمات داری؟ گفتم نه. گفت حالا میخواهی چه کار کنی؟ گفتم بگویید بیاورند. من آنجا نه ماشین داشتیم، نه موتور و نه نیرو. مقداری مهمات جور کرد و به ما داد و ما هم در اختیار ارتش قرار دادیم و دانه شمار از آن گلوله میگرفتیم؛ یعنی ما به ارتش سوریه گلوله دادیم و گفتیم همین قدر که درخواست میکنیم برای ما بزنند.
«ابوحسین» [سردار رحیم نوعی اقدم] میخواست در شیخ مسکین عملیات مشترکی با ارتش سوریه انجام دهد و شیخ مسکین را بگیرد.
یادم هست اولین بار حاج قاسم برای شناسایی به همراه شهید «اللهدادی» که آن زمان مسئول عملیات سوریه بود، به شیخ مسکین رفت.
به آقای الله دادی گفتم حاج قاسم را برای شناسایی نبر، آنجا هنوز آلوده است و پاکسازی نشده. گفت من چه کار کنم؛ من او را نمیبرم او من را میبرد. گفتم خب بگو نمیشود؛ گفت گوش نمیدهد.
من هم خواستم همراهشان بروم که حاج قاسم اجازه نداد. من، آقای اسدی و چند نفر دیگر در آنجا ماندیم و حاج قاسم خودش با شهید الله دادی و یکی دو نفر دیگر برای شناسایی رفتند و برگشتند.
این اولین عملیات ما در شیخ مسکین بود که البته خیلی هم موفق نبود و کار خاصی نکردیم. البته چیزی هم به آن صورت نداشتیم؛ نه توپخانهای که آتش خوب بریزد و نه حتی نیروی خوبی که بتواند عملیات کند.
** همه چیز را از دست رفته میدیدم
* بعد از این که در سوریه دورتان را زدید و شهرهای مختلف را این بار خیلی دقیقتر و مفصلتر از بار اول (دو سال پیش) دیدید، برآوردتان چه بود؟ اوضاع را چطور ارزیابی کردید؟
خیلی سوال خوبی کردید. واقعیتش این بود که همه چیز را از دست رفته دیدم. اوضاع سوریه خیلی خراب بود. هنوز اتفاق خاصی از طرف ما نیفتاده بود. البته یک سری کارهایی کرده بودند ولی حضور ما در حد مستشاری بود. اینطور نبود که مثلا نیروی زیادی آورده باشند و نیروهای ما وارد عمل شوند. هرچند همین تعداد نیروی کم هم روحیه ارتش سوریه را بالا برده بود.
هنوز روسها هم نیامده بودند. در دمشق هم تعدادی در اطراف حرم حضرت زینب(س) بودند و در آنجا و فرودگاه امنیت را برقرار کرده بودند اما کار خاصی انجام نشده بود.
* برآوردتان را به کسی هم گفتید؟
نه. مدل فرماندهی ابو احمد (سردار اسدی) این نبود. او من را به سوریه آورده بود تا توپخانه راه بیندازم. به من هم گفت اگر چیزی لازم داشتی بگو.
یک روز حاج قاسم در دمشق جلسهای برگزار کرد و گفت ما باید در جنوب دمشق یک عملیات موفق با سبک و سیاق ۸ سال دفاع مقدس انجام دهیم. سپس به ایران رفت و از حضرت آقا اجازههای لازم را گرفت. حاج قاسم همه کارها را با حضرت آقا هماهنگ میکرد. وقتی برگشت خیلی خوشحال بود. تعدادی از نیروهای پاسدار را هم با خودش آورد و به ما گفت شما هم نیرو بیاورید.
ما هم تعدادی نیرو آوردیم. اولین بار ۳ نفر از دوستان و چند نفر دیگر از توپخانه و لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) و لشکر امام حسین (ع) به کمک من آمدند.
در اولین قدم، یک آموزشگاه راه اندازی کردیم و نیروها را آموزش دادیم. روزها به پادگان ارتش میرفتیم، آموزش میدادیم و سپس برمیگشتیم و شبها نیروها عربی یاد میگرفتند و همزمان کار با توپهای ارتش سوریه را هم آموزش میدیدند. ارتش سوریه تعدادی توپ به ما داده بود و ما با همانها ۲ گردان توپخانه برای عملیات راه انداختیم.
حاج قاسم به من گفت تعدادی از بسیجیهای دمشق را بگیر و آموزش بده. آنها را آوردیم و آموزش دادیم. تعدادی هم از بچههای فاطمیون (نیروهای افغانستانی) را به ما دادند. خلاصه این ۲ گردان را سر و سامان دادیم و خود حاج قاسم هم مدام نظارت میکرد.
یک روز پرسید توپخانهات آماده است؟ گفتم بله. زمستان سال ۱۳۹۳ بود. یک عملیات طراحی کرد که طی آن باید ما زیر دید اسرائیلیها در ارتفاعات جولان، به جنوب دمشق میرفتیم و آنجا عملیات میکردیم و تعدادی هدف را که معلوم شده بود، میگرفتیم.
عملیات شروع شد. من هم شناسایی و انتخاب و اشغال موضع را انجام دادم. نیروها پای توپها رفتند و برایمان از ایران هم مهمات آوردند. ارتش سوریه فقط توپ داد و مهمات نمیداد و میگفت توپ از من، بقیه از شما.
* چرا؟
مهمات نداشتند. آنچه هم که داشتند خودشان استفاده میکردند. خیلی سخت بود که
پیدا کرده باشد. ایشان در سال ۷۶ فرمانده نیروی قدس شدند و شما هم بعدها به عنوان فرمانده توپخانه سپاه منصوب شدید. چطور گذار شما به جبهه مقاومت افتاد؟
پس از اینکه ۸ سال دفاع مقدس به پایان رسید، بنده در مقطعی فرمانده یکی از گروههای توپخانه سپاه شدم و مسئولیت آموزش نیروهای حزبالله در زمینه توپخانه و موشکی هم به ما واگذار شد. از اینجا بود که رفت و آمد ما به لبنان شروع شد و بایستی یک سری مجوزها را از حاج قاسم میگرفتیم. اینجا نقطه همکاری مجدد ما بود تا اینکه در سال ۹۱، درگیریهای سوریه هم آغاز شد.
آن زمان آقای [شهید] همدانی فرمانده سوریه بود. حاج قاسم پیغام داد که بگویید چهارباغی بیاید وضعیت توپخانه ارتش سوریه را بررسی کند و یک گزارشی به من بدهد. من هم به همراه ۲ نفر از همکارانم به سوریه رفتیم تا گزارشی که خواسته بودند را تهیه کنیم.
* در واقع در مقطعی که بخشهای گستردهای از کشور سوریه دست داعش و دیگر مسلحین بود؛ یعنی در همان ماههای ابتدای شروع بحران.
بله. حتی بخشهای زیادی از خود دمشق هم در دست آنها بود و درصدد محاصره فرودگاه دمشق بودند که اگر این اتفاق میافتاد مشکلات خیلی زیادی به وجود میآمد.
به ما گفتند حاج قاسم در دمشق منتظر شماست. از فرودگاه تا خود شهر دمشق هم حدود ۲۵ کیلومتر فاصله است. ما سوار یک ون شدیم تا به محل ملاقات برویم. در مسیر، چندجا ماشین ما را زدند؛ یعنی به نزدیک جاده آمده بودند و ماشینهایی که به سمت دمشق میرفتند را میزدند. حتی چند ماشین را دیدم که رانندههایشان کشته شده بودند و جنازه هایشان کنار ماشین افتاده بود.
راننده ون هم نمیدانست اوضاع اینگونه است. ما هم خبر نداشتیم که تروریستها بخشی از مسیر را گرفتهاند. وقتی تیراندازی شد، تازه فهمیدیم که در دام افتادهایم.
* راننده ایرانی بود؟
بله. حالا راننده یا باید ترمز میکرد و برمیگشت که امکان نداشت؛ چون اگر ترمز میکرد او را میزدند و میگرفتند و یا به رفتن ادامه میداد که در این صورت هم تیراندازی میکردند. فقط پایش را روی گاز گذاشته بود و با سرعت ۱۷۰-۸۰ کیلومتر میرفت به طوری که ماشین را به سختی میشد کنترل کرد.
یک لحظه دیدم ماشین دارد چپ میکند. به راننده گفتم یواشتر برو. گفت دارند میزنند. گفتم متوجهم، اینها شاید ما را بزنند ولی حتما با این وضع رانندگی، ماشین چپ میکند.
یکی از همراهان در ماشین اسلحه داشت و شروع به تیراندازی به بیرون کرد تا اینکه نهایتا به یاری خدا با اینکه تیرهای زیادی به ماشین خورده بود، ولی ما آسیبی ندیدیم و رد شدیم.
مقر فرماندهی حاج قاسم حرم حضرت رقیه(س) بود
شب شده بود. در دمشق ما را به خانهای بردند و خوابیدیم تا صبح پیش حاج قاسم برویم. حاج قاسم در حرم حضرت رقیه(س) بود. در واقع مقر فرماندهیاش را آنجا قرار داده بود. وقتی او را دیدم، در کمال آرامش در حرم نشسته بود و فرماندهی میکرد. آقای همدانی و آقا (...) هم آنجا حضور داشتند. دقیقا برج ۹ سال ۹۱ بود.
خدمت ایشان رفتم. حاج قاسم از من خواست تا بروم و از وضعیت توپخانههای سوریه گزارشی تهیه کنم و به ایشان بدهم.
با هواپیما به لاذقیه رفتیم. در آنجا شهید شاطری را دیدم و چند شب باهم بودیم. چند جای دیگر هم رفتیم و وضعیت ارتش سوریه را دیدیم و متوجه شدیم تخصصشان خوب است و تجهیزات خوبی هم دارند ولی مشکل این بود که بخشی از ارتش سوریه رفته و به دشمن پیوسته بودند و ارتش آزاد (جیش الحر) را تشکیل داده بودند. توپ و مهمات بود اما نیرو نبود که اینها را به کار بگیرد. البته در برخی جاها تجهیزات و توپها را هم با خودشان برده بودند.
* تجهیزاتشان هم بد نبود اگر اشتباه نکنم.
تجهیزات روسی کامل و خوبی داشتند ازجمله توپهای ۱۳۰ م.م که هنوز هم جزو بهترین توپهاست. کاتیوشاهای خوب و دقیقزن و مهمات خوبی هم داشتند ولی همانطور که عرض کردم، کاربرهایشان رفته بودند.
یک گزارش کامل تهیه کردم و آن را ارائه دادم. کل ماموریت ما در سال ۱۳۹۱ همین بود.
دیدم حاج قاسم دخترش را هم آورده است
* ماموریتتان چقدر طول کشید؟
حدود ۱۵ روز. چند روز بعد که کارم تمام شد و خواستم به ایران برگردم، در هواپیما دوباره حاج قاسم را دیدم که دخترش هم کنارش نشسته بود و از دمشق به تهران میآمدند.
تعجب کردم. در آن شرایط که دشمن تا پشت دیوارهای کاخ بشار اسد آمده و به نزدیک حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) رسیده و شرایط بسیار سخت بود، حاج قاسم دخترش را هم آورده بود؛ این که آیا همسر و دیگر فرزندانش هم بودند یا نه نمیدانم چون من فقط دخترش زینب را دیدم.
شرایط آنقدر سخت و خطرناک بود که من فکر میکنم خیلی از افراد در ازای پول زیاد هم حاضر نبودند به آنجا بروند و فقط زیارت کنند اما او با آرامش آمده، جلسه میگذارد، نیروها را هدایت میکند و حتی دخترش را هم با خودش آورده است.
خلاصه من به ایران آمدم و اینجا هم یک گزارشی از وضعیت سوریه
ماجرای ۱۸ روز محاصره حاج قاسم در حلب
«در جنوب حلب داشتیم برای عملیات آماده میشدیم که ناگهان داعش با هماهنگی مسلحین آمد و جاده «خناصر» به «اثریا» را بست، معنی این حرف این است که همه ما و حاج قاسم و نیروها کامل در محاصره افتادیم.»
به گزارش مشرق، حدود ۳ سال پس از آغاز جنگ سوریه، درحالی که بخش زیادی از مناطق این کشور هنوز در تصرف داعش و دیگر مسلحین مخالف حکومت بود، تصمیم فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بر این میشود تا از رستههای مختلف زمینی برای حضور در این میدان استفاده کنند.
تا آن مقطع، فرماندهان ایرانی عمدتاً نقش مستشاری در سوریه داشتند ولی کمکم برخی نیروها ـ اگرچه محدود ـ برای مقابله با دشمن سرسخت تکفیری به سوریه اعزام میشوند.
یگان توپخانه میان دیگر رستهها، نقش بسیار مهم و پررنگی در شکست داعش و دیگر گروههای مسلح نظیر جبهة النصره داشت و فرماندهی آن بهعهده سردار «محمود چهارباغی» بود.
سردار چهارباغی از فرماندهان نسل اول توپخانه سپاه و از همرزمان سرداران شهید حسن طهرانی مقدم و حسن شفیعزاده است که ۸ سال فرماندهی توپخانه و موشکی نیروی زمینی را بهعهده داشت.
او سپس برای مدت کوتاهی به فرماندهی دانشگاه امیرالمؤمنین(ع) سپاه در اصفهان منصوب شد و اندکی بعد بهپیشنهاد سردار محمدجعفر اسدی برای راهاندازی و فرماندهی یگان توپخانه در سوریه، به این کشور رفت.
یگان توپخانه بهفرماندهی وی، نقشی مؤثر در بسیاری از عملیاتها ازجمله آزادسازی «نبل» و «الزهرا» داشت و سردار چهارباغی بهواسطه عملکردش در این جنگ، نشان درجهیک نصر را که در حوزه پشتیبانی رزم اهدا میشود، با موافقت فرمانده معظم کل قوا دریافت کرد.
سردار چهارباغی در گفتگوی تفصیلی بهمناسبت اولین سالگرد شهادت سردار شهید حاج قاسم سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه، به بیان ناگفتههایی از این فرمانده شهید در سوریه و نقش مؤثر توپخانه در این جنگ پرداخته است که مشروح آن را در ادامه میخوانید.
(توضیح: در این گفتگو بهمنظور رعایت مسائل امنیتی، از ذکر نام برخی از افراد خودداری شده و در برخی موارد نیز از نام مستعار استفاده شده است).
آشنایی در میدان جنگ
* بسیار سپاسگزار هستیم از اینکه این وقت را در اختیار ما قرار دادید تا در گفتگو با شما که چند سال آخر عمر سردار سلیمانی را از نزدیک کنار ایشان بودید و با هم کار کردید، به مرور شخصیت ایشان بپردازیم. این گفتگو طبیعتاً بیشتر حولوحوش جبهه مقاومت خواهد بود یعنی حوزهای که شما با هم در این چند سال فعالیت داشتید ولی اگر اجازه بفرمایید بحث را با نحوه آشنایی شما با سردار سلیمانی آغاز کنیم. حضرتعالی از نسل اول توپخانه سپاه هستید و توپخانه هم در زمان جنگ بهعنوان یک یگان پشتیبان، ارتباط مستقیمی با لشکرها و تیپها داشت و سردار سلیمانی هم در آن مقطع فرمانده تیپ ۴۱ ثارالله بودند که بعدها به لشکر تبدیل شد، این ارتباط کاری در آشنایی شما چه نقشی داشت؟
درود خدا بر روح و روان بزرگمرد خطه مقاومت، شهید بزرگوار سپهبد حاج قاسم سلیمانی. آشنایی بنده با ایشان به سالهای دفاع مقدس و عملیات «والفجر۳» در منطقه مهران برمیگردد. من آن زمان فرمانده گردان توپخانه بودم و لشکر ۴۱ ثارالله هم در منطقه قلاویزان در مهران عملیات میکرد. گردان ما پشتیبان لشکر ثارالله بود.
در آن عملیات، دشمن بعثی از ارتفاعات پایین آمده بود و جاده مهران را در تصرف خودش داشت. یادم هست که حاج قاسم خیلی آشفته بود. از من پرسید توپهایت کجاست؟ من هم موقعیت توپها را نشانش دادم. خواسته او از ما این بود که هر چقدر میتوانید آتش بریزید تا دشمن بر جاده مسلط نشود.
* اختلاف سنی شما با ایشان چقدر بود؟
بنده متولد سال ۱۳۴۲ هستم و ایشان متولد سال ۱۳۳۷. یعنی ۵ سال از من بزرگتر هستند.
اولین بار قاطعیت او نظرم را جلب کرد
* در همان اولین برخوردی که با ایشان داشتید، به خاطر دارید که کدام ویژگیاش در نظرتان برجستهتر شد؟ چه به لحاظ شخصی و چه مدیریتی و فرماندهی.
قاطعیت و فرماندهی ایشان. در آن شرایط سخت، دشمن هجوم آورده بود تا منطقه را بگیرد و لشکر ثارالله در این شرایط باید میرفت و جلوی هجوم دشمن را میگرفت. حاج قاسم دائماً با بیسیم نیروهایش را برای استقرار در مواضع و دفاع از جاده مهران هدایت میکرد.
* در آن زمان یا پس از آن فکر میکردید که چند سال بعد، قاسم سلیمانی به جایگاهی که امروز دارد برسد و به یکی از محبوبترین و شناختهشدهترین فرماندهان ایران تبدیل شود؟
نه، اصلا چنین تصوری نداشتم چون در همان زمان فرمانده لشکرهایی قدرتر، بالاتر، شناختهشدهتر و رسانهایتر از حاج قاسم بودند و فکر نمیکردم ایشان به چنین جایی که الآن هست برسد.
** ماموریت اول: بررسی وضعیت توپخانه در سوریه
* هم شما و هم سردار سلیمانی در نیروی زمینی سپاه خدمت کردید و قاعدتا بعد از جنگ هم باید این دوستی و نزدیکی ادامه