👌 #حکایت_خواندنی
🔹فرزند آیت الله علامه امینی(ره) صاحب کتاب “الغدیر” می گوید:
پس از گذشت چهار سال از فوت پدرم، #شب_جمعه ای او را در خواب شاد و خوشحال دیدم. پس از سلام و دست بوسی گفتم: در آنجا چه عملی باعث نجات و سعادت شما شده است؟ کتاب الغدیر یا سایر کتاب ها یا تاسیس و بنیاد و کتابخانه امیر المومنین(ع)؟
✍مرحوم علامه تاملی کردند و فرمودند: فقط زیارت عاشورا! گفتم: اکنون روابط بین ایران و عراق تیره است و راه کربلا بسته است. چه کنم؟ فرمود: در مجالس و محافلی که جهت عزاداری امام حسین(ع) برپا می شود شرکت کن، ثواب زیارت امام حسین(ع) را به تو می دهند.
سپس فرمود: پسر جان! در گذشته بارها گفته ام و اکنون توصیه می کنم که #زیارت_عاشورا را هیچ وقت ترک و فراموش مکن. مرتب زیارت عاشورا را بخوان و برخودت وظیفه بدان.
📚 طرحی نو از زیارت عاشورا، ص۲۱۰
🍃🍃🍃✨✨✨🍃🍃🍃
🌹کانال درس اخلاق🌹
⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
✨﷽✨
#حکایت_خواندنی
✍در بنی اسرائیل یک نفر قاضی بود که بین مردم به حق قضاوت می کرد. او وقتی که در بستر مرگ قرار گرفت به همسرش گفت هنگامی که مُردم، مرا غسل بده و کفن کن و چهره ام را بپوشان و مرا بر روی تخت بگذار که به خواست خدا چیز بد و ناگواری نخواهی دید.
وقتی که او مُرد، همسرش طبق وصیت او رفتار کرد و پس از چند دقیقه، روپوش را از روی صورتش کنار زد، ناگاه کرمی را دید که بینی او را قطعه قطعه می کند.از این منظره وحشت زده شد و روپوش را به صورتش افکند.
همان شب در عالم خواب شوهرش را دید، به شوهرش گفت آیا از آنچه در مورد آن کرم دیدی وحشت کردی؟ زن گفت آری. قاضی گفت سوگند به خدا آن منظره وحشتناک به خاطر تمایل من به برادرت بود.
روزی برادرت با یک نفر نزاع داشت و نزد من آمد. وقتی که آنها نزد من نشستند تا بین آنها قضاوت کنم، من پیش خود گفتم خدایا، حق را با برادر زنم قرار بده. وقتی که نزاع آنها بررسی گردید اتقاقاً حق با برادر تو بود، خوشحال شدم.
آنچه از کرم دیدی مکافات عمل من بود که چرا چنین مایل بودم که حق با برادر زنم باشد و بی طرفی را در هوای نفس خودم حفظ نکردم.
💕💛💕💛
#حکایت_خواندنی
#سید_عبدالکریم_کفاش شخصی بود که مورد عنایت ویژه #امام_زمان (عج) قرار داشت و حضرت دائماً به او سر می زد. روزی حضرت به حجره کفاشی او تشریف آوردند در حالی که او مشغول کفاشی بود. پس از دقایقی حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم، کفش من نیاز به تعمیر دارد ، برایم پینه می زنی؟»، سید عرض کرد: «آقاجان به صاحب این کفش که مشغول تعمیر آن هستم قول داده ام کفش را برایش حاضر کنم، البته اگر شما امر بفرمائید چون امر شما از هر امری واجب تر است، آن را کنار می گذارم و کفش شما را تعمیر می کنم».
حضرت چیزی نگفتند و سید مشغول کارش شد. پس از دقایقی مجدداً حضرت فرمودند: «سید عبدالکریم! کفش من نیاز به تعمیر دارد، برایم پینه می زنی!؟»، سید کفشی را که در دست داشت کنار گذاشت، بلند شد و دستانش را دور کمر مبارک حضرت حلقه زد و به مزاح گفت: «قربانت گردم اگر یک بار دیگر بفرمایید "کفش مرا پینه می زنی" داد و فریاد می کنم آی مردم آن امام زمانی که دنبالش می گردید، پیش من است، بیایید زیارتش کنید!»
حضرت لبخند زدند و فرمودند: «خواستیم امتحانت کنیم تا معلوم شود نسبت به قولی که داده ای چقدر مقید هستی.»