𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
"داری گریه میکنی؟"
- اگه فقط دیروز میدونستم
بهش میگفتم ما هردومون تو یه قایقیم
منم دارم تو مشکلات دست و پا میزنم.
[اگه فقط دیروز میفهمیدم]
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
میخوام زندگیم قشنگ باشه ؛
حتی اگه فقط هرچند وقت یه بار این اتفاق بیوفته
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
اجازه بدین از حضور افتخاری آهنگای موردعلاقم برای پیشواز پاییز رونمایی کنم
(دارین گوششون میدین دیگه ؟)
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
-
اون چجوری میتونه انقدر دوستداشتنی باشه؟ چیجوری میتونه اینجوری منو بگیره تو مشتش و هربلایی سرم بیاره؟ چجوری میتونه هروقت که خواست خوشحالم کنه و هروقت که خواست منو به گریه بندازه؟ چجوری میتونه حرفامو از چشمام بخونه حتی وقتیکه چشمامو نمیبینه؟ چیجوری میدونه میخوام چی بگم؟ من چی؟ من چجوری تونستم انقدر کیشومات باشم؟ چیجوری میشه اصلا یکیرو اینقدر دوست داشت؟ چیشد که انقدر بهش نزدیک شدم؟ چیشد که همهی دوستامو از دست دادم که فقط بتونم راضی نگهش دارم؟ چرا ساعتها کنارش مثل دقیقهن؟ نمیفهمم. نمیفهمم. منطقی نیست. نمیفهمم چرا بعدازپنج سال هیچی کمرنگ نشده. درک نمیکنم که چطوری سرتاپا مطمئنم همیشه تکیهگاه من میمونه. بازهم اون دیالوگ معروف که میگه "حتی وقتی پنجاه و هفت ساله بشم، فراموش نمیکنم که قلبم تو را در هفدهسالگی چقدر دوست داشت"