𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
-
اون چجوری میتونه انقدر دوستداشتنی باشه؟ چیجوری میتونه اینجوری منو بگیره تو مشتش و هربلایی سرم بیاره؟ چجوری میتونه هروقت که خواست خوشحالم کنه و هروقت که خواست منو به گریه بندازه؟ چجوری میتونه حرفامو از چشمام بخونه حتی وقتیکه چشمامو نمیبینه؟ چیجوری میدونه میخوام چی بگم؟ من چی؟ من چجوری تونستم انقدر کیشومات باشم؟ چیجوری میشه اصلا یکیرو اینقدر دوست داشت؟ چیشد که انقدر بهش نزدیک شدم؟ چیشد که همهی دوستامو از دست دادم که فقط بتونم راضی نگهش دارم؟ چرا ساعتها کنارش مثل دقیقهن؟ نمیفهمم. نمیفهمم. منطقی نیست. نمیفهمم چرا بعدازپنج سال هیچی کمرنگ نشده. درک نمیکنم که چطوری سرتاپا مطمئنم همیشه تکیهگاه من میمونه. بازهم اون دیالوگ معروف که میگه "حتی وقتی پنجاه و هفت ساله بشم، فراموش نمیکنم که قلبم تو را در هفدهسالگی چقدر دوست داشت"
𝘤𝘪𝘵𝘺 𝘰𝘧 𝘴𝘵𝘢𝘳𝘴
- وقتی شکوفه بدن واقعا زیبا میشن
+ شکوفههاش چه معنیای داره؟
- بهت نمیگم.
+ راستی، چرا قبول کردی اون کارو انجام بدی؟
- هنوز راجبش کنجکاوی؟
+ راستش،میتونم درککنم که چرا نمیخواستی قبول کنی. ولی نفهمیدم یهویی چجوری خواستی که باشی.
- خب... چون دلم برای یه دوست قدیمی تنگ شده بود؟
+ قشنگه
- معنی اون شکوفهها هم همینه
+ ولی هنوز حتی دهدقیقه هم نگذشته، چجوری تصمیم گرفتی بگی؟
- از خودم درآوردم، معنیشونو .
+ کاری که همیشه گلفروشا انجام میدن؟
- آره، کاریکه همیشه من انجام میدم'
من از روابط یه طرفه خیلی بدم میاد. آدما معمولا دیلی میزنن که یه حسِ "اینجا برای منه" داشته باشن. من این حسو ندارم. بیشتر دوست دارم حسم رو باهاتون به اشتراک بذارم، نه اینکه بنویسم اینجا که بمونه صرفا برای "من". آهنگ که گوش میدم با خودم میگم بذار بفرستم شماهم ببینید چی پیدا کردم. و دلیل اینکه اینجا پرایوته اینه که کم بمونیم و بتونم همتونو چک کنم چون خیلی برام جالبه. خیلی برام بامزست که مخاطبینی هستن که دارن حرفای منو میخونن. حتی با خودم فکر میکنم که تکتکتون راجب فلان حرفم چه واکنشی دارید. حواسم بهتون هست که پروفایلاتونو عوض میکنید، آف میزنید، بیوگرافیهاتونو میخونم و این واقعا برام جالب و بامزه و روتینه.
(من احساس صمیمیت میکنم، چون همهی درونم رو اینجا خالی کردم.)