آقامحمودرضا
#تماس_تلفنی_شهیدبانویسنده_کتابش 🍃🌸شروع به خواندن مطلب نمودم و هر چه بیشتر پیش رفتم ؛ناامید تر شدم
اما دو چشمی را که در پسِ پنجره دیدم یا بهتر است بگویم احساس کردم ،به نظرم مهربانتر از آن آمدند که بترسانند و داستان مرا پراز سه نقطه و کلمات سنگین و نثر بریده کنند.
برعکس چنان فروغی داشتند که برتاریکی قالب آمدند و فضا را به شدت دوستانه کر دند و من حتی وقتی آن دو چشم را در طرح سَری دیدم که بدن نداشت یا از بدن جدا افتاده بود ،نه تنها نتر سیدم که از لبخندش فهمیدم اگر این سَر به بدنی وصل بود ،دست راست آن بدن به سویم دراز می شد تا دست مرا به مِهر بفشارد و این همه سریع تر از آن بود که به ثانیه ای در آید آن قدر که من آن را به قدرت تخیل خود نسبت دادم ،چون آنچه به چشم آمد ، محو شد و بلافاصله زنگ تلفن به صدا در آمد .
🍃🌸با آنکه در یافته بودم جایی برای ترس نیست ،این در یافت هنوز از ذهن به جسم منتقل نشده بود ،انگار باید جسم من فاصله ابری میان برق و رعد را برای آن که به چشم بیاید و سپس گوش بشنود ،طی کند تا گوشی را بردارم ،طول کشید و وقتی برداشتم ،شنیدم :
خواب نمی بینم ؟
+👈هر عباسی یک حسین دارد
و👈 هر حسینی یک زینب
و👈 هر زینبی که شمشیری است در نیام که باید برآید .
من این شمشیر رادر دست تو می گذارم ،زیرا
از خدا خواستم که یک بار چون #عباس شوم و یک بار چون #حسین .به وقت عباس شدن بی دست شدم و یک بار چون حسین شدن بی سر .
مرا از پاهایم شناختند.!!!
این ها را می دانی ...خوانده ای ...
_ یعنی من انتخاب شده ام ؟
+ما خود را تحمیل نمی کنیم بلکه در دلها جا می کنیم .
_ باید چه کنم ؟
+ #حق_را_اداکُن .
حقِ این اثر آن است که👈 مرا طوری در یادها برانگیزدکه در قیامت برانگیخته می شوم ،
کامل ،
نه شرحه شر حه ،
آنطور که در دنیا شدم.
اگر حسین را سر بُریدند و عباس را دست، آنان قیامت نه با سر و دست بریده که با اندام کامل خویش برانگیخته خواهند شد و من نیز که مرید آنان بوده ام ،چنینم.
پس تو
خاطرات مرا که اینکه چون جسم دنیا ای خودم شرحه شر حه است همچون جسمی که در قیامت برانگیخته می شود ،به اندام کن ،با سر و دست . بخواهی می توانی . می خواهم ،پس حتما می توانم .
+مرا نه ناظر خود که خواننده ای فرض کن که با کلمه به کلمه تو پیش می آید و به هر جمله ات قد می کشد .اگر کتاب تو جسم باشد ،من روح آنم .
_من مفتخرم .
+از تعرف کم کن.
_ حرف دلم را زدم .
+برای آن که به مکان مسلط شوی ،به روستای #زنگی_آباد برو ...
_ آیا ارتباط یک طرفه است ؟
+تو اراده کن من می آیم .
_ همین طور تلفنی ؟
+ به هر صورتی که بخواهم .من اذن از خدا دارم .
نا گهان تلفن شروع کرد به بوق ممتد زدن ،انگار در بند شماره ای نبود . گوشی را گذاشتم و به طرف پنجره رفتم .
👈ادامه دارد ...
🆔 @Agamahmoodreza