🍃🌸شیرین گندمک 🌸🍃
رزمنده ها کم کم سوار اتوبوس می شدند.
بابا خیلی فرصت نداشت.
من موقع خداحافظی؛ جایم را توی بغل بابا خوش دیده بودم.
مامان خیلی سعی می کرد که به بهانه های مختلف و با وعده و وعید دادن های چرب و شیرین، از بغل او جدایم کند. ولی نه بابا دل می کَند و نه من .
همینطور که توی بغلش بودم؛ من رو به اونطرف خیابان برد و از مغازه برایم یک بسته پفک و شیرین گندمک خرید.
🌷من هم تو عالم بچّگیم، خوراکی هارا گرفتم و آغوش گرمش را رها کردم.
همیشه بخاطر اینکه با چند تا دانه پفک و شیرین گندمک از بابا جدا شدم، خودم و بچگی ام را نفرین می کنم.
#دانه_گندمی؛ حضرت آدم را از بهشت جدا کرد و دانه شیرین گندمی، مرا از بابا...
📚گل پر ؛دلگویه های دختران شهدا ،صفحه۸۵
🆔 @Agamahmoodreza