#داستانک
#راحیلونرگس
#قسمت_اول
💚🍀......
کودکی سختی داشتم مادرم بیمار بود و من غصه دار!😔
پدرم سخت کار میکرد پدری مهربان و خانواده دوست. کارگر کارخانه بود، تمام حقوقش خرج دارو و درمان مادر می شد. کمی هم البته برای گذران زندگی می ماند.😢...
از وقتی چشم باز کردم و چیزفهم شدم نفس های تنگ مادرم را دیدم صدای آرام و دلنوازش همیشه با خس خس بود.
طفلی مادرم، باحال نزاری که داشت تمام حواسش به من و خواهرم نرگس بود مادر خیلی هوای پدر را داشت پدر هم بی نهایت او را دوست داشت اما گاهی پیش می آمد که مادر از بیماری و نداری خسته میشد و کمی هم غر میزد.
راستی من راحیل هستم دختری که کم کم وارد نوجوانی میشد با اینکه محبت و گذشت را از پدر و مادر خوب آموخته بودم ولی گاهی بلوغ نوجوانی جو گیرم می کرد و طلبکارانه خواسته های رنگارنگم را به زبان می آوردم
اما نمی دانستم که تک تک آرزوهایم، غصه ای برای پدر است.💔
تا اینکه روزی پدر تصمیمی پنهانی گرفت، و به مادر گفته بود تا وقتی مجبور نشده با دختران حرفی نزند پدرم دیگر مثل گذشته نبود ساعت رفت و آمدش هم تغییر کرده بود.
گاهی چند روز به خانه نمی آمد وقتی هم که می آمد خاکی وخسته جان بود که یک روز کامل را می خوابید من و نرگس وقتی از مادر می پرسیدیم چرا پدر چند روز است نیامده؟!🤔🙁
مادر میگفت خوب پدر باید سخت کار کند تا زندگیمان بهتر شود من و پدر تمام تلاشمان را میکنیم تا شما راحت تر و شادتر زندگی کنید.
اما من که شاد بودم😍!! ولی گاهی نادانسته سر بزرگی می کردم و فقط نداشته هایم را می دیدم. پدر و مادر مهربانم نمی خواستند که ما کمبودی داشته باشیم.
تا اینکه یک روز صبح زود پدرم من را با نوازش بیدار کرد و گفت راحیلم امروز حال مادر زیاد خوش نیست و من باید سر کار بروم حتما تا سه روز دیگر برمیگردم حواست به مادر و نرگس باشد اگر کاری پیش آمد خاله مهتاب را خبر کن.
من هم با حالت خواب آلوده و گنگ پدر را بوسیدم و قبول کردم و دوباره به خواب رفتم.
خاله مهتاب تنها خویشاوندی بود که رابطه اش باما برقرار بود!
سالها پیش هنگام عروسی پدر و مادرم اختلاف بزرگی بین دو خانواده افتاد وخانواده ها تصمیم گرفتند این وصلت سر نگیرد ولی این تصمیم پدرو مادرم نبود آن دو عاشق هم بودند و به هیچ وجه حاضر نبودند از پیوند پاک و عاشقانه خود منصرف شوند.
برای همین خانواده ها آنها را تهدید کرده بودند که اگر جدا نشوند آنها را برای همیشه طرد خواهند کرد!!!🥺😢
پدر هم در جوابشان گفته بود اگر هنوز عقد نکرده بودیم شاید قبول میکردم ولی الان که عقد خوانده شده دیگر حاضر به جدایی و طلاق نیستم، مادر که نمی توانست از خانوادهاش دل بکند بسیار پریشان حال و افسرده بود ولی در آخر با پدر هم نظر شد.
آن روزها خوراک مادرم شب و روز گریه بود😭😭 شاید بیماری سخت او هم به خاطر همان غصه ها بود .
این طور بود که همه ما را رها کردند به جز خاله پدرم، خاله مهتاب. که شیر زنی بود و حرفش دوتا نداشت.
بالاخره سه روزی که پدر نبود سپری شد
هنگام غروب بود هوا تاریک و تاریک تر میشد و مادر بدحال تر! دل شوره ای عجیب وجودم را گرفته بود و هر چه می گذشت بیشتر می شد.
مادر هم کمی نگران به نظر می آمد ولیخودش را در آشپزخانه سرگرم کرده بود تامن و نرگس متوجه نشویم. من و مادر هر دوسکوت کرده بودیم و منتظر آمدن پدر بودیم.
نرگس گفت پدر کی می یاد؟ چرا نیومد؟ منکه از صبح وعده آمدن پدر را داده بودم
گفتم: خواهر جانم! گل پونه ام! پدر در راهه،زودی میاد قول میدم دست پر هم می یاد.
کمی آرام گرفت و گفت: کار پدر نزدیکه؟
یعنی زود میاد؟ من مانده بودم چه بگویم
چون خودم هم اصلا نمی دانستم پدر کجا کار می کند با نگاهی پرسش آمیز به مادر نگاه کردم . . .!🤔🙁🙃
نویسنده: #خانوم_فیروزی📝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا شهرداری در این سرما ، افراد بی خانمان را به گرمخانه ها برده است⁉️ + تصویر
#قسمت_اول
🔸️چند روزی است که پروپاگاندای ارجایی عموم شهروندان #شهر_امام_مهربانیها را مجاب کرده که دیگر بی خانمانی در سرما شب را صبح نمی کند،
جالب است،به همت خیرین محترم،شام میلاد مادر سادات سری به اسماعیل آباد زدیم،در نگاه اول،هیچ بی خانمانی دیده نشد،
خوشحال شدیم که بحمدالله برای یکبار هم که شده، متجاهرین ساماندهی شدند،چند پرس غذایی که پخش شد،به ناگاه از فرعی ها و منازل نیمه ساز افراد ،هجوم آوردند.
🔸️خود می گفتند که ما اول فکر کردیم با چوب و چماق می خواهید ما را ببرید کمپ!
گفتیم چرا⁉️
گفتند چون پریشب همینطور شد!
(و من متعجب از ادعای ضرب و شتم)
راهنماییمان کردند،به کلونی ها!
اتاقکی ۳ متری برای ۷ نفر آدم!
در سرمای منفی ۱۸ درجه
خدایا اینجا #مشهد است⁉️
پای درد دل ها باز شد...
جالب بود...
چند نفری خاص بودند،
پدری که لیسانسه و معتاد بود...
مادری که نه معتاد بود نه فاحشه ولی فقط بخاطر فروش ماحصل یک روز کارش یعنی ضایعاتی که نهایتا ۷۰ هزارتومان میشد،مجبور به سرما بود
هرکسی برای خود داستانی داشت.
نمی دانم چرا یهو ،یادم افتاد از فیلم پوپولیستی داخل گرمخانه.
شهردار مشهد #عبدالله جان ،این جوان هم جوشکاری بلد هست،برای او هم کاری سراغ داری⁉️یا ...
🔸️دومین پویش کمک به افراد بی خانمان،
شب جمعه این هفته،
در صورت تمایل به همراهی یا کمک به
📲 @hamidaghassizadeh
پیام دهید.
🙂این داستان ادامه دارد...
📲 @agha30zadeh
هدایت شده از حمید آقاسی زاده
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آیا شهرداری در این سرما ، افراد بی خانمان را به گرمخانه ها برده است⁉️ + تصویر
#قسمت_اول
🔸️چند روزی است که پروپاگاندای ارجایی عموم شهروندان #شهر_امام_مهربانیها را مجاب کرده که دیگر بی خانمانی در سرما شب را صبح نمی کند،
جالب است،به همت خیرین محترم،شام میلاد مادر سادات سری به اسماعیل آباد زدیم،در نگاه اول،هیچ بی خانمانی دیده نشد،
خوشحال شدیم که بحمدالله برای یکبار هم که شده، متجاهرین ساماندهی شدند،چند پرس غذایی که پخش شد،به ناگاه از فرعی ها و منازل نیمه ساز افراد ،هجوم آوردند.
🔸️خود می گفتند که ما اول فکر کردیم با چوب و چماق می خواهید ما را ببرید کمپ!
گفتیم چرا⁉️
گفتند چون پریشب همینطور شد!
(و من متعجب از ادعای ضرب و شتم)
راهنماییمان کردند،به کلونی ها!
اتاقکی ۳ متری برای ۷ نفر آدم!
در سرمای منفی ۱۸ درجه
خدایا اینجا #مشهد است⁉️
پای درد دل ها باز شد...
جالب بود...
چند نفری خاص بودند،
پدری که لیسانسه و معتاد بود...
مادری که نه معتاد بود نه فاحشه ولی فقط بخاطر فروش ماحصل یک روز کارش یعنی ضایعاتی که نهایتا ۷۰ هزارتومان میشد،مجبور به سرما بود
هرکسی برای خود داستانی داشت.
نمی دانم چرا یهو ،یادم افتاد از فیلم پوپولیستی داخل گرمخانه.
شهردار مشهد #عبدالله جان ،این جوان هم جوشکاری بلد هست،برای او هم کاری سراغ داری⁉️یا ...
🔸️دومین پویش کمک به افراد بی خانمان،
شب جمعه این هفته،
در صورت تمایل به همراهی یا کمک به
📲 @hamidaghassizadeh
پیام دهید.
🙂این داستان ادامه دارد...
📲 @agha30zadeh