eitaa logo
عقیق شعر
1.5هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹عقیق شعر @aghighpoem
🔹عقیق شعر @aghighpoem
آسمان خشک و خسیس، ابرها بی‌ضربان ناودان‌ها خاموش، جوی‌ها بی‌جریان حسرت جرعۀ آب، روی لب‌های سفال غنچۀ یک روزه، خاک شد در گلدان آن همه گندمزار، جز نمک خوشه نداد دست بر زانو داشت، پیرمرد دهقان ناگهان جار زدند: آی مردم! فردا، می‌رود دریایی به نماز باران ای تو معنای حیات! گام بردار که مَرو این زمین‌خورۀ پیر، شده از شوق جوان می‌رسد سوز صدا، بود سرگرم دعا: «رَبِّ اَنزَل مَطَرا دائماً بِالاِحسان» ابرها غریدند، آسمان در مدحش، خطبه‌ای غرا خواند، بارشی بی‌پایان با نگاهش جوشید، با دعایش نوشید آب از هر چشمه، باغ از رود روان ریشه‌هایی بی‌تاب، خوشه‌هایی سیراب بس که نوشید از آب، مست شد تاکستان بیم از خشکی نیست، چون تویی رحمت ابر بیم از طوفان نیست، چون تویی کشتیبان داشتم کنج حرم، جامعه می‌خواندم ناگهانی آمد، باز هم آن باران 🔹عقیق شعر @athighpoem
تا با حرم سبز تو خو می‌گیرم در محضر چشمت آبرو می‌گیرم روشن‌دلم و زلال، وقتی با اشک در صحن مطهرت وضو می‌گیرم 🔹عقیق شعر @aghighpoem
ای از شعاع نور تو تابنده آفتاب باشد ز روی ماه تو شرمنده آفتاب.. جز با رضای تو ندمید و نمی‌دمد از شرق، در گذشته و آینده آفتاب فرمان اگر ز سوی تو یابد هرآینه هر مرده را دوباره کند زنده آفتاب در آستان قدس تو یا ثامن‌الحجج یک بنده ماه باشد و یک بنده آفتاب زرّینه گنبدت بدرخشد ز سطح خاک چونان‌که از سپهر درخشنده آفتاب تا شد پدید در مه ذی‌القعده چهره‌ات ای ماه! شد ز شرم سرافکنده آفتاب.. ای هشتمین ولی خدا یا اباالحسن! با طلعت تو کی بُوَد ارزنده آفتاب؟.. نور از تو کسب کرده که بخشد به ماه نور ورنه کجاست این همه بخشنده آفتاب.. بر حال منکران مقام ولایتت هر صبح‌دم به طعنه زند خنده آفتاب جان‌پرور است گرچه به دنیا، ولی به حشر، باشد برای خصم تو سوزنده آفتاب.. تابنده است شمس جمال و جلال تو روزی که نیست روشن و تابنده آفتاب.. شعرم ز یُمن نام تو پیچیده هر کجا آن‌سان که نور کرده پراکنده آفتاب از ذره کمتر است «مؤید» به درگهت جایی که هست ذرّۀ شرمنده آفتاب 🔹عقیق شعر @aghighpoem
درست آنگونه که با رقص تاک انگور می ریزد زمان گرد گیری از ضریحت نور می ریزد مرا بیرون نکن از خانه ات هرچند می دانم که دهقان جنس نامرغوب خود را دور می ریزد نمی بینیم لطفت را و می پرسد ملک از خود : چرا شاهی طلا در دامن یک کور می ریزد؟ بگو این صحنه ی رویایی باران و گلدسته است؟ و یا آب وضو از گونه های حور می ریزد؟ تو صیادی ، ضریحت دام ، هر کس می رسد از راه دلش را مثل مشتی دانه در این تور می ریزد یقین قصد زیارت کرده با پیراهن احرام همین ابری که خود را پای نیشابور می ریزد شبی در خواب دیدم حضرتش در جام زایرها به لبخندی « شرابِ سعیکم مشکور » می ریزد 🔹عقیق شعر @aghighpoem
🔹عقیق شعر @aghighpoem
دعای عاصیانم ناامیدم مستجابم کن گناهم روسیاهم خود مبدل بر ثوابم کن کمم هرچند اما از شما بسیار میخواهم منم ذره تو که شمس الشموسی آفتابم کن به رغم دیده گریان کویری تشنه ام دریا به لطف آب سقاخانه آزاد از سرابم کن هراس سرکه گشتن دارم و بسیار غمگینم اگرچه قوره ام ساقی بیا کهنه شرابم کن  امید از عالم و آدم بریدم با امید تو الا یاضامن آهو خودت آدم حسابم کن قسم دادم اگر جان جوادت را ببخش اما اگر که می توانی از درت حالا جوابم کن به سمت صحن آزادی اسیر تو نخواهد رفت به صحن کهنه خاکم کن شهید انقلابم کن 🔹عقیق شعر @aghighpoem
🔹عقیق شعر @aghighpoem
🔹عقیق شعر @aghighpoem
این آستان که خانۀ توحید را در است دروازۀ طلایی دنیای باور است این ساحت تقدس و این آستان قدس رمز بقای کشور اللّه اکبر است این رویش بلند در این دوردست شور از کربلای عشق حدیث مکرر است.. دامن به اشک شوی که این خاک داغدار ایثارگاه هشتم آل پیمبر است بر گرد خویش در طلب اصل خود مگرد راهی اگر به خلوت یار است، از این در است این هشتمین بهانه برای گریستن شیرازۀ گشایش دل‌های مضطر است 🔹عقیق شعر @aghighpoem
با زمزمی به وسعت چشم تر آمدم تا محضر زلال‌ترین کوثر آمدم قسمت نشد که بال و پری دست و پا کنم اما به شوق دیدن تو با سر آمدم گفتند زائر حرمت زائر خداست مُحرم‌تر از همیشه بر این باور آمدم اینک مدینةالنبی‌ام، مشهدالرضاست با نام تو به محضر پیغمبر آمدم از حس و حال روشن معراج پُر شدم وقتی به خاکبوسی «بالاسر» آمدم حسی کبوترانه گرفته‌ست جان من «پایین پای» تو شده هفت آسمان من در این حریم قدسی سرتاسر آینه روشن شده به نور تو چشمم هر آینه گرد و غبار صحن تو را می‌خرد به جان همواره بوده است بر این باور آینه پر می‌کشد از این همه قلب شکسته: آه سر می‌زند از این همه چشم تر: آینه عکس ضریح توست که در قاب چشم‌هاست یا عکسی از بهشت نشسته بر آینه گم کرده دارم، آمده‌ام با نگاه تو پیدا کنم تمام خودم را در آینه لبریز روشنی‌ست تمام رواق‌ها آیینگی‌ست جان کلام رواق‌ها شب‌های گریه تا به سحر حرف می‌زنم با واژه واژه خون جگر حرف می‌زنم شمعم که گریه می‌کنم و گریه می‌کنم با قطره قطره آتش تر حرف می‌زنم روح لطیف تو شده سنگ صبور من گویی که با نسیم سحر حرف می‌زنم گاهی کنار پنجره‌های ضریح تو گاهی در آستانهٔ در حرف می‌زنم شب‌های بارگاه تو را درک کرده‌ام از «لیلة الرغائب» اگر حرف می‌زنم بر لب رسیده از قفس سینه، آه من حرف دل است روی زبان نگاه من روی تو را ستارهٔ اشراق خوانده‌اند خوی تو را «مکارم الاخلاق» خوانده‌اند دست تو را که خالق لطف و کرامت است روزی‌رسان انفس و آفاق خوانده‌اند باران مهربانی بی‌وقفهٔ تو را شأن نزول سورهٔ انفاق خوانده‌اند در مذهب نگاه تو غم حرف اول است چشم تو را پیمبر عشاق خوانده‌اند هفت آسمان و رحمت شمس الشموسی‌ات ذرات خاک و لطف انیس النفوسی‌ات 🔹عقیق شعر @aghighpoem
🔹عقیق شعر @aghighpoem
اشعار ولادت حضرت علی بن موسی الرضا علیه السلام 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/126406 🔹عقیق شعر @aghighpoem
بغضم آخر وا شد از بس رو به آه انداختم کاروان اشک هایم را به راه انداختم کندم از دنیا دل خود را سپردم دست تو بی پناهی را در آغوش پناه انداختم تو خودت صید دلم کردی به چشم مست خویش کی به دام تو دلم را دل بخواه انداختم؟ ناز حاجات دلم را چشم های تو خرید تا بساط اشک در این بارگاه انداختم هرکه چیزی در ضریح انداخت من هم ناگزیر از سر بهت فراوانم نگاه انداختم نیمه های ماه چشمم را به گنبد دوختم بعد با طعنه نگاهم را به ماه انداختم هیچ حرفی در خور توصیف معنایت نبود چنگ بر دامان لفظ لا اله انداختم... 🔹عقیق شعر @aghighpoem
وقتی از معجونِ خاک و اشک، انسان خلق شد مثل احوالِ دلِ تنگش پریشان خلق شد روزهای دور، بر انسان و دلتنگی گذشت تا برای گریه‌هایش شامِ هجران خلق شد آسمان از تشنگی‌های بیابان بغض کرد اشک‌هایش ریخت روی خاک، باران خلق شد عشق آمد تا بسوزاند دلِ عشاق را عشق در انسان نه، آتش در نیستان خلق شد نقطه‌ی پرگارِ عالم، کعبه‌ی بیت‌الحرام فاش شد، تا باء بسم‌اللهِ قرآن خلق شد هیچ خلقی هدیه‌ای شایسته‌ی مولا نداشت تا به قربانِ امیرالمومنین، جان خلق شد در ازل وقتی خدا تصویرِ سلمان را کشید از غبار پای حیدر، خاکِ ایران خلق شد خونِ حیدر در رگِ خشکِ بیابان‌ها دوید قلبِ ایران زنده شد وقتی خراسان خلق شد تا حدیثی از طلا دور خراسان حلقه زد مأمنی از نور، دور از چنگِ شیطان خلق شد خاک نیشابور وقتی شد قدمگاهِ بهشت باغی از فیروزه در قلبِ بیابان خلق شد پادشاهانِ کذایی را گدایی پیشه شد تا که با شاهِ خراسان، نامِ سلطان خلق شد تا بیفتد از سرِ شاهان کلاهِ اعتبار زیر چترِ گنبد و گلدسته، ایوان خلق شد دردها بیراهه می‌بستند بر دارو دخیل عاقبت در پنجره‌فولاد، درمان خلق شد دعبل و شعر و عبا راه غزل را باز کرد با امامِ شاعران دیوان به دیوان خلق شد 🔹عقیق شعر @aghighpoem
همچون نسیم صبح و سحرگاه می‌رود هر کس میان صحن حرم راه می‌رود از هر چه غصه دارد و غم می‌شود ر‌ها هر سائلی به خدمت این شاه می‌رود   وقتی فرشته‌های حرم بال می‌زنند از سینه‌های شعله زده آه می‌رود اینجا بهشت روی زمین فرشته هاست از کوی تو فرشته به اکراه می‌رود خورشید در طواف حرم، وه! چه دیدنیست هر شب به پای بوسی آن ماه می‌رود باب الجواد راه ورودی به قلب توست حاجت رواست هرکه از این راه می‌رود 🔹عقیق شعر  @aghighpoem
رسیدم دوباره به درگاه شاهی چه شاهی که دارد ز شاهان سپاهی فلک آستانی ملک پاسبانی ضمان کارگاهی جنان بارگاهی سلام ای غریبی که در صبح محشر ندارم به جز مُهر مِهرت گواهی خیالت به سر خون هجرت به گردن به شوق تو کردم چه شال و کلاهی شلوغ است دورت ولی شد فراهم عجب خلوتی خلوت دلبخواهی چو آیینه از بس که دل نازکی تو توان تا حریمت رسیدن به آهی تو آیینه آیینه نوری و نوری تو مهری چه مهری تو ماهی چه ماهی تو را مهر گفتم؟ تو را ماه خواندم؟ عجب کسر شأنی عجب اشتباهی که مهر است در محضرت مرده شمعی که ماه است پیش رخت روسیاهی گرفته ست خورشید اذن دمیدن ز نقاره خانه دم هر پگاهی تویی شرط توحید و بی تو یقینا همه نیست توحید جز لاإلهی اگر ابر لطفت به محشر ببارد نماند ثوابی نماند گناهی به لطف تو کاه ثواب است کوهی به بذل تو کوه گناه است کاهی لب دره ی نفس لغزیده پایم نگه دار دست مرا با نگاهی منم آن گنهکار امیدواری که دارد ز لطف تو پشت و پناهی ندانم چگونه برآیم ز شکرش اگر راه دادی مرا گاه گاهی الهی مرا از حریمش مکن دور مرا از حریمش مکن دور الهی 🔹عقیق شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی از شوق و ذوق زیارت التهاب جنون در سرم بود ... شعر خوانی   با موضوع زیارت 🔹عقیق شعر @aghighpoem
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از کتاب درسیای بچگیام چیزی یادم نمیاد چیزی یادم نمیاد جز یه نگاه که همون صفحه ی اول می درخشید مثِ ماه شعر خوانی   در رثای 🔹عقیق شعر @aghighpoem
امام مثل کدام از شما رئیسان بود سوال می کنم آیا امام این‌سان بود ؟ شریک کاخ نشین بود و یا که کوخ نشین رفیق میزنشینان و یا شهیدان بود خمینی ای که من از کودکی شناخته ام شبیه چشمه ی جاری شبیه باران بود امام در همه لحظه های قدرت خود نه فکر رشوه نه فکر بگیر و بستان بود امامِ خانه‌ی مستأجری ، نه فکر شمال نه در خیال خریداری لواسان بود امام ، رونق شب‌های تار عصر قیام امام نور حسینیه‌ی  جماران بود خمینی ای که من از کودکی شناخته ام نه گنبدی‌ست طلایی ، که یک شبستان بود دلم چقدر به یاد ضریح ساده اوست همان ضریح که مانند یک گلستان بود خمینی ای که من از کودکی شناخته ام رفیق مردم و در فکر مستمندان بود امام در کلماتم نمی شود تعریف ... سلیس و ساده بگویم  امام انسان بود برای آنکه ندیدم امام را هرگز درون سینه‌ی من حسرت فراوان بود پدر که سرفه‌ی او یادگار والفجر است پدر که در عملیات فتح مهران بود برای آنکه بفهمم امام را می‌گفت : شبیه سید علی بود، مرد میدان بود 🔹عقیق شعر @aghighpoem
پیش از تو آب معنی دریا شدن نداشت  شب مانده بود و جرئت فردا شدن نداشت بسیار بود رود در آن برزخ کبود  اما دریغ زهرهٔ دریا شدن نداشت در آن کویر سوخته، آن خاک بی بهار  حتی علف اجازهٔ زیبا شدن نداشت گم بود درعمیق زمین شانهٔ بهار  بی تو ولی زمینهٔ پیدا شدن نداشت دلها اگر چه صاف ولی از هراس سنگ  آیینه بود و میل تماشا شدن نداشت چون عقده‌ای به بغض فرو بود حرف عشق  این عقده تا همیشه سر وا شدن نداشت 🔹عقیق شعر @aghighpoem
دویست چهاردهمین حلقه شعر فرات  با حضور جمع زیادی از شاعران اهل بیت علیهم السلام در شهر قم برگزار شد. 👇👇 https://aghigh.ir/fa/news/126474 🔹عقیق شعر @aghighpoem
مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود سال‌هایی که در آن روح خدا با ما بود یاد باد آن شکرین فرصت ایام وصال که به کوتاهی یک خاطرۀ زیبا بود وقت آیینه به تسبیح جمالش خوش بود حال پروانه ز کار نگهش شیدا بود کس ندانست که با او ز نهان‌خانۀ اُنس چه حکایات لطیف و چه هدایت‌ها بود عارفی بود که در فصل بلند نگهش باب نورانی برهان تماشا وا بود همۀ آینه‌ها را به تشهّد واداشت نور اسماء و صفاتی که در او پیدا بود هر چه از دامن خوش‌بوی کرامات افشاند همه انفاس مسیحایی روح‌افزا بود شرح اسرار سبک‌روحی او داشت نسیم کاین‌چنین در چمن لاله و گل غوغا بود پرده از راز شهیدان سحر بر گیرید تا ببینند که با او چه کرامت‌ها بود 🔹عقیق شعر @aghighpoem
امانت‌است هر آیه که از تو جا مانده که آشنا سخنش نزد آشنا مانده تبر به دوش شکستی تمام بت‌ها را تو وارثی به هرآنچه از انبیا مانده به دوش می‌کشد اکنون رسالتت را عشق بهار رفته و باغ اقاقیا مانده قدم به راه تو صبحی نهاده‌است که او از ازدحام شب و تیرگی جدا مانده پس از غروب تو، خورشید شب شکن! افسوس چه غربتی به دلِ تنگِ سایه‌ها مانده اگرچه رفته‌ای اما نبسته‌ای در را و نور می‌خزد از لای در که وامانده شکست نیست در این کشتیِ پُر از طوفان هزار شکر که قاموس ناخدا مانده هنوز نقش تو بر لوح جان و دل باقی‌است به ذهنِ آینه‌ها جلوه‌ی خدا مانده و از کرامتِ چشمت تنفسِ صُبحیم تو ای به خال لب دوست مبتلا مانده! پرنده‌ایم که پر باز کرده‌ایم ای ماه به شوق عطرِ حضورت که در هوا مانده خدا کند همه سلمانِ راهِ تو باشیم هزار راهِ نرفته به دوشِ ما مانده همیشه خوب‌ترین‌ها کنارِ خوبان‌اند کنار عکسِ شما عکسِ جان‌فدا مانده به هرکه گفت چه‌ شد قصه‌ی تو؟ می‌گوییم هنوز قسمتِ اصلیِ ماجرا مانده...   🔹عقیق شعر @aghighpoem