eitaa logo
عقیق شعر
1.4هزار دنبال‌کننده
234 عکس
92 ویدیو
0 فایل
کانال ویژه شعر آیینی سایت عقیق ارتباط با ادمین @haadipoem
مشاهده در ایتا
دانلود
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را نشاند در تب شک، غیرت تو باور را برادری به وفاداری تو معنی یافت که از گلوی تو فریاد زد برادر را... فرات آینه شد، پیش چشم غیرت و آب مگر نشان بدهد حیرت مصوّر را نگاه کردی و دیدی حرم در آتش بود و در طواف حرم، فوجی از کبوتر را گذشتی از سر آب و به خاک افتادی که سر به سجده گذاری هر آن مقدّر را فرات بعد تو عمری‌ست تا که می‌گرید عطش جز این نشناسد زبان دیگر را تویی که نام تو با هرچه رود پیوسته‌ست و بی تو آب نمی‌بیند آن طرف‌تر را ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
عطش از خشکی لب‌های تو سیراب شده آب از هُرم ترک‌های لبت آب شده بعد از آنی که تو لب‌تشنه عطش را کشتی تشنه لب ماندن ساقی همه‌جا باب شده بعد افتادن عکس تو در آیینۀ آب برکه از شوق رخت خانۀ مهتاب شده این فرات است که از درد غمت ای دریا بس که پیچیده به خود یکسره، گرداب شده تب و تاب حرم از تشنگی و گرما نیست دل اهل حرم از داغ تو بی‌تاب شده تیرها رو به سوی چشم تو خواندند نماز همه گفتند که ابروی تو محراب شده صحنه‌ای که کمر کوه شکست از غم آن عکس تیری‌ست که در دیدۀ تو قاب شده ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
بر لب آبم و از داغ لبت می‌میرم هر دم از غصهٔ جان‌سوز تو آتش گیرم مادرم داد به من درس وفاداری را عشق شیرین تو آمیخته شد با شیرم بوتهٔ عشق تو کرده‌ست مرا چون زرِ ناب دیگر این آتش غم‌ها ندهد تغییرم... تا که مأمور شدم علقمه را فتح کنم آیت قهر، بیان شد ز لب شمشیرم سایهٔ پرچم تو کرد سرافراز مرا عشق تو کرد عطا، دولتِ عالم‌گیرم کربلا کعبهٔ عشق است و منم در احرام شد در این قبلهٔ عشاق دو تا تقصیرم دست من خورد به آبی که نصیب تو نشد چشم من داد از آن آبِ روان، تصویرم باید این دیده و این دست دهم قربانی تا که تکمیل شود، حجّ من و تقدیرم زین جهت دست به پای تو فشاندم بر خاک تا کنم دیده فدا، چشم به راهِ تیرم ای قد و قامت تو معنی «قدقامت» من ای که الهام عبادت ز وجودت گیرم وصل شد حال قیامم ز عمودی به سجود بی‌رکوع است نماز من و این تکبیرم بدنم را به سوی خیمهٔ اصغر مبرید که خجالت زده زآن تشنه‌لب بی‌شیرم تا کند مدح ابوالفضل، امام سجّاد نارسا هست «حسان»!‌ شعر من و تقریرم ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
قیام می‌کنم و می‌دهم سلام به دستت که مثل واجبِ عینی‌ست احترام به دستت به ما نمی‌رسد افسوس غیرِ حسرتِ پابوس مقامِ توست پُر از بوسه‌ی امام به دستت ببخش اگر دَمِ پابوس، باز بی‌ادبی شد دخیلِ حاجتِ ما می‌رسد مدام به دستت شفای اهلِ قبور از تو نیست کارِ بعیدی که داده است خدا اختیارِ تام به دستت به ریزریزِ امان‌نامه نیز دست ندادی نمی‌رسد به سری فکرِ اتهام به دستت میان نیزه و شمشیر و مشک بود رقابت که ظهر روز دَهُم می‌رسد کدام به دستت حسین، لب تر کرد و به مشکِ تشنه نظر کرد سپرده شد غمِ یک کارِ ناتمام به دستت در آن طواف که بودند جمع آب و ملائک رسید قرعه به تیری در استلام به دستت قیامِ رایتِ حق را نوشته‌اند به پایت حسین داده عَلم را عَلیَ‌الدوام به دستت ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
غم از دیار غم‌زده عزم سفر نداشت شد آسمان یتیم که دیگر قمر نداشت این سو درون خیمۀ سیراب از عطش خواهر ز حال و روز برادر خبر نداشت عبّاس اگر چه دست کشید از دو دست خویش از یاری حسینِ علی دست بر‌‌نداشت او جسم خویش را سپر آب کرده بود جز مشک پاره‌پارۀ جانش سپر نداشت درد و غمش تمامی از این بود که چرا یک جان برای هدیه به او بیشتر نداشت... او رفت و مادرش پس از آن روز خویش را امّ‌البنین نخواند که دیگر پسر نداشت ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
دستی بر آتش دل و دستی به روی آب از هرم اشک‌های تو تَر شد گلوی آب بالا نرفت جرعه و دور از لبان تو پایین نرفت آب خوشی از گلوی آب جان در کف تو داد و کمی رنگ و بو گرفت از مَشک توست این نفس مُشک‌بوی آب در چهرۀ تو صورت خود را که دید، گفت پیدا شده‌ست آینه‌ای روبروی آب من گور ابرهای غمم، نیستم زلال دور از لب حسین سیاه است روی آب از مشک پاره اشک فرات است می‌چکد غیر از لب تو نیست مگر آرزوی آب والا مقام! غیرت حق! پور بوتراب! تنها امید تشنه‌لبان! ای عموی آب! حالا که قطره قطره چکیدی کنار رود با خون توست روز قیامت وضوی آب ◾️عقیق شعر @aghighpoem
تو آن ماهی که خورشیداست محو روی تابانت خداوند آسمان هارا درآورده به فرمانت مگر مانند پبغمبر تو هم شق القمر کردی که میخوانند خود را ارمنی ها هم مسلمانت حسین ابن علی(ع)که عالمی هستند قربانش به تو گفته برادر جانِ من، جانم به قربانت همه دیدند دست از هر تعلق در جهان شستی همینکه رفت در آب فرات آن روز دستانت به دوش خود کشیدی بار سنگین امانت را دو دستت را فدا کردی و ماندی پای پیمانت نداری دست در پیکر ولی بنگر که این لشکر هراسان است سرتاسر ز چشمان رجز خوانت همان وقتی که تیر آمد به سوی مشک میدیدی گره کور است و حتی وا نخواهد شد به دندانت عجب حسن ختامی داشتی که در دم آخر به جای مادرت ام البنین، زهراست مهمانت از اول جان تو تنها برادر بود تا آخر که گفته در دل میدان گذشتی راحت از جانت؟ برای اینکه در راه حسین ِفاطمه باشم الهی که بماند تا ابد دستم به دامانت ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
26.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای بردن نامت وضو با باده می گیرم سراغت را نه از شمشیر از سجاده می گیرم فقط شان تو را معصوم میداند نمیدانم چرا وصف تو را اینقدر گاهی ساده می گیرم چرا مثل علی دستان پر مهرت پر از پینه است؟ جواب از نخل های تازه خرما داده می گیرم و  با نام تو هم کباده میگیرند هم حاجت و من عباس را هم معنی آزاده می گیرم جنونم را از آن چشمان در خون خفته می دانم بهشتم را از آن دست به خاک افتاده می گیرم ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
سقا به آب، لب ز ادب آشنا نکرد از آب پُرس از چه ز سقّا حیا نکرد تجدید شد وضوی نماز امام عشق بیهوده دستِ خویش به آب آشنا نکرد تن چاک چاک دید و به بیداد، تن نداد سر شد دو تا و قد برِ دونان، دو تا نکرد «غیر از دمی که مشک به دندان گرفته بود در عُمرِ خویش خندهٔ دندان‌نما کرد» دندان کند کمک، چو گره وا نشد ولی دندان او هم آن گره بسته وا نکرد معراج او به روی زمین شد ز پشت زین همچون نَبی عروج به سوی سما نکرد مسجود را ندیده سر از سجده برنداشت حقِّ سجود عشق، چو او کس اَدا نکرد ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
ای چشم و چراغ خیمه‌های بیدار ای صاحب منصب سقایت، سردار! هرم عطش است و لحظه‌های بی‌تاب عباس! برای بچه‌ها آب بیار... ای وای که حال طفل گهواره بد است از غصه او فرات در جزر و مد است با آب، عمو خدا کند برگردد... هرچند عمو کار خودش را بلد است عباس، که ماه از قمرت در رشک است با یاد سکینه در نگاهت اشک است میدان تو این علقمه و فتح تو آب امروز تمام آبرویت مشک است چون علقمه بی‌تاب شد و آب نخورد فکر تب مهتاب شد و آب نخورد از شرم نگاه تشنه طفل حرم سقای ادب، آب شد و آب نخورد هرچند كه تير، ديده‌‏ام بست، حسين! چشمم به اميد ديدنت هست حسين! از عشق تو دست برندارم هرگز هرچند نمانده بر تنم دست، حسين ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem
نخل‌ها در طرب از طنطنه‌ی هوهویش بادِ صحرا به سکون آمده در گیسویش برق شمشیر علی، بارقه‌ی تیغ حسن ‌چشم عباس خبر می‌دهد از الگویش روی دوش دگران معرکه را کرده وداع هر کسی موقع جنگ آمده رو در رویش آسمان «بار امانت» نتوانست کشید «عَلم عشق» در آورد سر از بازویش یک‌‌تنه زد به دل لشکر و آن‌گاه سپرد میمنه‌ میسره را دست دو تا ابرویش غرقه در لطف خداوند خود از شش‌جهت است تیر می‌بارد اگر یکسره از هر سویش جملگی شیشه‌ی عطرند و نشان رفته‌ی سنگ که یکی فرق و یکی می‌شکند پهلویش مرهم زخم سرش نیست به جز دست حسین زودتر کاش به مقصد برسد دارویش! کوه صبر است ولی آه بعید است حسین در غم ساقی خود، خم نشود زانویش ◾️عقیق‌شعر @aghighpoem