40.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انسانیت براش اتفاق غلطی افتاده...
این عبارت بازیگر هلندی در یک برنامه تلویزیونی در #هلند بود...
فکر نمیکنم تلویزیون هلند چنینی تجربهای تا به امروز داشته که چنین صحنههایی در آن از مردم فلسطین پخش شود و مجری برنامه سخنانی بگوید که ویدئو آن را جهانی کند.
هیچ چیز دیگر طبق اصولی که صهیونیستها عمری تلاش کردند بر جهان حاکم کنند پیش نمیرود و دنیا دیگر از بعد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ به شکل قبل خود بر نمیگردد.
این ویدئو که به زبان هلندی است، در صفحات دیگر نیز کار شده و برخی در سراسر دنیا درخواست کرده بودند که همراه با زیرنویس انگلیسی شود تا بتوانند در صفحات خود نشر دهند و این کار را انجام دادهاند.
این برخی، جزء سلیبریتیها و بلاگرهای معروف دنیا بودهاند... که در سایت زیر درباره محتوای این ارائه و کسانی که آن را نشر دادهاند توضیح داده است.
https://www.rtlnieuws.nl/entertainment/artikel/5413972/khalid-sophie-voordracht-ramsey-nasr-israel-gaza-palestina
@aghiil
این نوع پوشش دختران مسلمان شده در #هلند را زیاد میبینم.
بررسی دلایلی که به این نتیجه میرسند تا این حد خود را بپوشانند، و کاملا با اعتماد به نفس، در محیطی که اکثریت شبیهش نیستند، به امورات زندگی خود هم برسند، میتواند یک پروژه مهم تحقیقاتی، پایه محتوایی دهها فیلم سینمایی و هزاران مستند زنده شود...
وقتی غرب راه رفته تشویق زن به بیپوششی بوده و همچنان هست...
@aghiil
این صحنه را هلندیها در روتردام #هلند درست کردهاند...
۸ هزار جفت کفش کودک و نوجوان... که نماد بچههای غزه است که دیگر بر این کره خاکی نیستند...
اهل حق در سراسر دنیا در حال پیوستن به هم هستند و اهل باطل هم به همین ترتیب و ایران و ایرانی هم در حوادث آخرالزمان استثناء نخواهند بود.
دوستی در هلند میگفت: ایرانیانی که برای از دنیا رفتن یک دختر ایرانی به خیابانهای هلند آمدند، برای این حجم جنایت هولناک و کشتار زنان و کودکان مردم غزه نیامدند و واکنش این روزهای برخی را نسبت به مردم کشور خود هم حتی میبینیم. یا سکوت یا شبههافکنی.
خیلی ترسناک است که چه چیزی را با چه چیزی دارند معامله میکنند در این عمر کوتاه.
اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا...
🇵🇸🇱🇧 ✍🏻 مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، هلند و ایران
@aghiil
همیشه مراقب بودم؛ اما امروز بیش از هر زمان به این مسأله حساس شدهام. رفتم در فروشگاهی در #هلند خرما بخرم که دیدم تولیدش...
همه کسانی که آرمان رهایی فلسطین از چنگال ظلم و جنایت رژیم جعلی اسرائیل را در سر میپروراندیم فهمیدیم حتی نوشابهای که یک عمر خوردیم سودش به جیب همین اسرائیل میرود.
حالا که داستان هر روز شفافتر میشود معلوم میشود اسرائیل چگونه زنده است. دیگر محصول برند و معروفی نیست که بشناسیم و بفهمیم توسط این سیستم خریداری شده و سودش به او میرسد...
باورش سخت است که حواسمان نبوده و به تعبیری ۲ درصد مردم جهان حکومت بر ۹۸ درصد آن را به ظلم و جنایت و تعدی و تجاوز به دست گرفتهاند....
آرمان مردم آزاده جهان دیگر محدود به فلسطین نیست که برای آزاد شدن خود و کشورهای خود از چنگال و تار نامرئی این عنکبوت حریص پیر میجنگند...
پیوند برخی سایت های هلندی که به این مسأله میپردازد در ادامه میآید...
@aghiil
رفتیم یک پاساژ خیلی بزرگ در #هلند.
اول که از تعداد زیاد محجبه ها خیلی تعجب کردم.
دوم از زیادی #نشان_حلال؛ رستورانهای زیادی گواهی حلال بودن گوشت خود را به ورودی زده بودند.
سوم هم تجربه جالب دوستمون:
وقت نماز شد. گفت: بیایید از اطلاعات بپرسیم جایی برای نماز خواندن دارد؟
البته خیلی امید نداشت.
اما یک دفعه با خوشحالی آمد و گفت: طرف خیلی عادی گفته بله داریم. نشانی داد و رفتیم دیدیم اتاقکی برای نماز هست و یک سجاده هم پهن.
بعد گفت: چند ماه پیش همینجا آمدم و همین سوال را از اطلاعات پرسیدم و گفتند نه چنین جایی نداریم.
احتمالا انقدر مردم پرسش و درخواست کردند، که به نتیجه رسیدند که تعبیه کنند.
اینگونه اقدام و پیگیری و درخواست پاسخ میدهد. حتی در اروپا.
#اعتماد_به_نفس
✍️ثبت مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 در هلند، فرانسه و ایران
@aghiil
رفتیم فرودگاه برای پرواز #هلند. دو خانم محجبه با پوشش چادر بودیم.
ورودی فرودگاه بین المللی امام خمینی، آقایی از کارکنان فرودگاه آمد و گفت: مسافر عتبات هستید؟ گفتیم نه. چیزی نگفت و رفت.
دقایقی بعد یک آقای دیگر آمد و همین سوال را پرسید. گفتیم: نه. در واقع میخواستند لطف کنند راهنمایی کنند که اشتباه آمدید و باید به خروجی دیگر بروید.
تا چهار نفر دیگر آمدند و همین سوال را پرسیدند😊. ما خندهمان گرفته بود. بخاطر پوشش چادرمان بود! ظاهراً بخش مسافران عتبات را جدا کردند از سفرهای خارجی و برای سفرهای خارجی دیگر، کسی چادر سر نمیکند که!
خانمهای محجبه قشنگ میشه تا هواپیما یا سالن ترانزیت با چادر باشید. خانمهای محجبه با پوشش چادر بیشتر به سفرهای خارج از کشور بروید. بیارید در برنامه. حتی تا ترکیه. برای انقلاب امام حی و زمینه سازی ظهور اهداف باید جهانی باشد. دایره سفرها را فراتر از سفرهای زیارتی کنید.
بچه مذهبی های قابل توجهی در کشورهای غربی یا شرقی، ساکن هستند. و چقدر نقش موثری دارند در خصوص نشر حقیقت دین و ایمان و شناساندن امام حی و انقلاب جهانی مهدی موعود. از نزدیک شاهد بودم. پر رنگ تر ظاهر شوید، وقتی وجود دارید.☺️
برای آرمان برحقت، جهانی بیندیش...
#اعتماد_به_نفس
✍️ثبت مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 در هلند، فرانسه و ایران
@aghiil
وقتی رفتم #فرانسه، روزهای اول ترس داشتم از خانه خارج شوم. تصورم این بود که مردم آن شهر خیلی با حجابم نامأنوس باشند و برایشان عجیب باشد. اما به مرور دیدم شهر پر است از محجبه.
وقتی بعد از ۵ سال قرار شد برویم #هلند بیشتر ترس داشتم. گفتم اسلام و حجاب دیگر تا هلند نرسیده!
اما وقتی در جستجوی خانه از محلهای به محله دیگر میرفتیم، از وفور محجبهها مدام فکر میکردم منطقه مسلمان نشین است و میگفتم اینجا خانه بگیریم. اما محله بعد همین فرایند تکرار میشد.
آنچه در تصویر میبینید محلهای در #آمستردام است. انگار این بخش شهر کاملا دست مسلمانان بود که محجبه ها نماد آن بودند☺️. با هیجان فیلم و عکس میگرفتم و واقعا برایم باورنکردنی بود.
غالبا مسلمانان مهاجر بودند که نسل به نسل پوشش خود را حفظ کرده بودند و هلندیهای مسلمان شدهای که با ایشان پیوند خورده بودند.
این عکسها برای چند ماه پیش است. دیدیم و شنیدیم که پس از داستان مظلومین مقتدر #غزه در مستندهای هلندی نشان دادند که فقط در یک شهر از هلند، بیش از ۴۰۰۰ نفر مسلمان شدهاند....
الان باید چهره شهرها از این هم متفاوتتر شده باشد...
@aghiil
ما باید از وضعیت روز دنیا باخبر باشیم تا در شکلگیری تمدن و #نظم_نوین_جهانی، نقش خود را بهتر ایفا کنیم.
این دو تصویر، ویترینهای فروشگاههایی از ملزومات #حجاب برای بانوان است. که هر روز در حال افزایش است. چون متقاضی در حال افزایش است...
در آمستردام؛ پایتخت #هلند
✍️🚩مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، #هلند و ایران
@aghiil
شکلگیری شخصیت
دبیرستانی بودم که با کتاب «پرواز تا بینهایت» آشنا شدم. روایت شخصیت عباس بابایی؛ خلبان شهید.
در آن حس و حالهای دوران نوجوانی و جوانی به جرأت میتوانم بگویم این کتاب نقش بزرگی در ویران کردن دوستداشتنی های سطحی و بنا شدن ارزشهای بزرگ انسانی الهی و اصلاح جدی رفتارها و گفتارها، داشت.
نمیدانم تا امروز چند بار این کتاب را خواندهام اما میدانم دوست دارم همین امروز یک بار دیگر از ابتدا با تامل و تفکر بیشتر آن را مطالعه کنم. تجسم عملی یک شخصیت واقعی مسلمان، مومن، انقلابی و خدایی.
بخش بسیار اندکی از برخی از داستانهای کتاب را در ذهن مرور میکنم:
- دیدم عباس دارد تمام مشقهایش را پاک میکند، پرسیدم چه میکنی عباس جان؟ گفت: بابا گفته من با مداد سرکارش مشقهایم را نوشتهام و آن مداد بیت المال بوده...
- دیدم عباس در وسط تعزیه در نقش حضرت علیاکبر در حین رجزخوانی ناگهان از اسب پایین آمد و ادامه رجز را پیاده از اسب خواند. گفتم: چرا این کار را کردی عباس! گفت: لحظهای آن بالا غرور مرا گرفت. خجالت کشیدم...
- شنیده شد که شبها در حیاط خوابگاه دانشگاه در زمان دانشجویی در آمریکا بسیار میدود. گفتیم چه میکنی عباس؟ گفت: با اینکار شیطان را از خود دور میکنم...
- هرگز لب به پپسی نزد در آمریکا! گفتم چرا عباس؟ گفت: پولش مستقیم میرود برای اسرائیل...
- دیدم موهایش را با ماشین از ته زده! پرسیدم چرا عباس؟! گفت: وقت زیادی میگیرد مرتب کردن و رسیدگی به همین موها جلوی آینه. لای هر تار مویم انگار یک شیطان خوابیده بود!...
- در مسجد هنگام دعای کمیل صدای مداح آشنا بود. دیدم عباس است. بعد دعا ناخواسته بلند گفتم: سلام سرهنگ! همه برگشتند... عباس خیلی ناراحت شد. نگو آنجا گمنام شرکت و خدمت میکرده. دیگر هرگز پا در آن مسجد نگذاشت...
- گفتم عباس ۷۲ ساعت است درست نخوابیدی! گفت جنگ است وقت نیست. لبه جدول خیابان نشست. رفتم خرید برگشتم دیدم همانجا خوابش برده. سکوت کردم تا بیشتر استراحت کند. ناگهان پرید از خواب. خیلی دعوایم کرد چرا صدایش نکردهام...
- نوبت سفر حج شد. ناگهان عباس گفت شرمنده ام. من نمیتوانم بیایم. جنگ است. حج من در آسمان است... عید قربان آسمانی شد...
✍️🚩مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی 🇮🇷 از فرانسه، #هلند و ایران
@aghiil
5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سینی برایش سنگین بود، اما اصرار داشت خودش سینی را نگه دارد و برادر آبها را پخش کند...
حتی کفش نپوشیده بود و به سختی حرکت میکرد، اما لبخند را رو به زوار حفظ کرده بود...
این چه فرهنگی از ادب و لطف است که نسل به نسل منتقل کردی، اباعبدالله...
این چه عشقی است که بذرش را در دل صغیر و کبیر کاشتی آقا...
اگرچه کوچک و کم سن و سال است
ولیکن در عمل، سردار عشق است...
#راوی_اربعین
✍ مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی🇮🇷 در فرانسه، #هلند، ایران و #عراق
@aghiil
احترام روی چه حسابی؟
یادم هست یکبار رستورانی رفتیم که در نوع خودش خاص به حساب میآمد. به نوعی لاکچری محسوب میشد و قیمت غذاها بالا بود. پیش از ورود اطلاعی از وضعیت داخل رستوران و قیمتها نداشتیم و فقط میخواستیم با این رستوران جدید آشنا شویم.
به محض ورود ما دو خدمه رستوران با شتاب به سمتمان آمدند. زمستان بود و هر دو کاپشن داشتیم. کاپشنها را گرفتند و با احترام روی چوب لباسی گذاشتند و گفتند جایی آویزان میکنند که ما راحت باشیم. بعد دو نفر دیگر آمدند و ما را به سمت میزی که باید مینشستیم راهنمایی کردند. کمی سریعتر حرکت کردند و صندلی ما را عقب کشیدند تا بنشینیم.
وقتی نشستیم میز را مرتب کردند و شمع روشن کردند و...
در طول صرف غذا هم بارها سراغمان آمدند که اگر کم و کسری هست اطلاع دهیم. حتی کشیک ایستاده بودند و وقتی لیوان نوشیدنی ما خالی میشد خودشان میآمدند و پر میکردند (که چه حس بدی داشت...)
صرف غذا تمام شد. در نهایت یک رقم سنگین پرداخت کردیم و با کمال احترام کاپشنهای ما را تحویل دادند و ما به آنها لبخند زدیم، آنها به ما لبخند زدند و از آن رستوران ویژه خارج شدیم.
آن روز تمام شد، اما حسم خیلی حس بدی بود. یک حزن خاصی داشتم و پکر بودم. اصلا بهم خوش نگذشته بود انگار و از آن همه تحویلی که گرفته بودند، حس خوشایند و حال خوب نداشتم. چرا؟! با خودم فکر میکردم...
چون تمام آن احترامها بخاطر پول بود! چون ما پول داشتیم. چون ما پول پرداخت کردیم. اگر پول نداشتیم اصلا راهمان میدادند؟ اگر راهمان میدادند، اینطور تحویلمان میگرفتند؟ این حس آزاردهنده همیشه با من بوده است. (در تمام این سبک تجربهها. مثل سیآیپی فرودگاهها)
که کسی به شأن و شخصیت من کاری ندارد. مهم این است که پول داشته باشم...
اما برای شما بگویم از اربعین و مسیر نجف تا کربلا...
حتما زیاد شنیدهاید یا تجربه کردهاید.
از کسانی که ما را رها نمیکردند و اصرار و التماس که خانه ما هست! لطفا بیایید برای استراحت! پذیرایی عالی و سفرههای آنچنانی، شستن لباسها، نگرفتن هزینه راه، در اختیار قرار دادن کل خونه با وسایل آن و نهایت عزت و احترام. نهایت عزت و احترام... بیمنت، بیچشمداشت...
چرا؟ چون ما انسانیم. و یک عشق مشترک داریم. عشقِ مردی از تبار انسانیتِ متعالی، که برای حفظ دین و مکتب و آیینی که این آداب و رسوم را به انسان بیاموزاند، جان خود و خاندانش را نثار کردهاست و همه ما دوست داریم شبیهش شویم...
#تمدن_نوین_اسلامی، داستانش این است.
نمایش معیارهایی که انسان جدا شده از مکتب الهی، عموم آنها را از دست داده است...
آشنا کردن مردم دنیا با شاخصهایی که انسانیت را بر نفسانیت غلبه میدهد و آرامش و تعالی و صلح و سلامت روان و افکار بلند را به بشریت هدیه میدهد.
و آموزش ملاکها و دلایل احترام به انسان و بشریت که با سبک و سیاق دنیای حساب و کتابی امروز زمین تا آسمان متفاوت است و فطرت همهٔ انسانها به آن کشش دارد... و همه خواه ناخواه به سمت این رشد در حرکت هستند و #شیعه_آلمحمد پیشتاز این حرکت جهانی است... همانهایی که زمینه سازان ظهور قائم این خاندان و این فرهنگ هستند...
#راوی_اربعین
✍ مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی🇮🇷 در فرانسه، #هلند، ایران و #عراق
@aghiil
اولین دست نوشته های شهید چمران در لبنان بر می گردد به سال ۱۹۶۷ که به شمسی می شود ۱۳۴۶.
نه انقلاب اسلامی شکل گرفته بود و نه جمهوری اسلامی ایران برپا شده بود. شهید دکتر مصطفی چمران، در اوج مدارج علمی و دانشگاهی در آمریکا وقتی خبر مبارزه لبنانی ها را با رژیم جعلی اسرائیل می شنود با آرزوی آزادی قدس شریف از هر آنچه از دار دنیا از تعلقات و خواسته ها بوده دست می کشد و به لبنان سفر می کند.
در واقع از هر سوی جهان آزادگانی برای این رهایی به این منطقه می شتابند.
این خیلی خیلی مهم است که بدانیم و به دیگران هم منتقل کنیم که قدمت تجاوز و تعدی اسرائیل به سرزمین های فلسطین و قدمت تعدی و دست درازی اش به کشورهای همسایه که با حضور او به مخالفت برخاسته بودند بیش از تولد و عمر حکومت اسلامی ماست...
در ادامه برشی از دست نوشته های شهید چمران از کتاب «خدا بود و دیگر هیچ نبود» را می نویسم اما حقیقتا در این زمان لازم است این کتاب خوانده شود برای خود و دیگران.
می ۱۹۶۷ ( ۱۳۴۶)
« عازم برج حمود شدم. ماه هاست که منطقه در محاصره است. کسی نمی تواند از منطقه خارج شود. هر روز عده ای از مسلمانان در گذار این منطقه کشته می شوند. فقر و گرسنگی بیداد می کند، شاید نود درصد مردم، از این منطقه طوفان زده گریخته اند. شهری بمباران شده، مصیبت زده، زجر دیده. شب و روز مورد تجاوز و بمباران!
به امر امام موسی صدر، مامور شدم که به منطقه بروم و مقداری آرد، برنج و شکر و احتیاجات دیگر را تقسیم کنم....
... ۲۲ اکتبر ۱۹۷۱ (۱۳۵۰)
امروز، حوالی ظهر، دو هواپیمایی میراژ اسرائیلی از ارتفاع کم، در حالی که دیوار صوتی را می شکست، از روی مدرسه گذشت. تمام شیشه های ساختمان به لرزه درآمد. گویا انفجاری رخ داده باشد، همه شاگردان به خارج ریختند.... البته این اولین باری نیست که هواپیماهای اسرائیلی در بالای سر ما حاضر می شوند. چه بسیار که دود سفید هواپیماهای اسرائيلی آسمان صور را منقوش می کند و یا صدای شکننده هواپیماها از ورای ابرها باعث اضطراب می شود...
...چند روزی است که در مرزهای جنوب خبری نیست... قبل از آن صدای انفجار همیشه به به گوش می رسید و معلوم بود که اسرائیلیان با توپ و هواپیما دهکده ها یا پایگاه های فداییان را می کوبند. صدای انفجار از چند کیلومتری به خوبی به گوش می رسید و در و دیوار مدرسه را می لرزاند و هر چند روزی یکی از شهدا را از مرز می آورند و با مراسم مخصوص به خاک می سپردند.
مراسم دفتن شهدا دیدنی است. زنان مرثیه می خوانند، مردان سرود یا قرآن می خوانند و فداییان به آسمان شلیک می کنند. صدها نفر از فداییان (فلسطینی) و مردان و زنان و کودکان و بازماندگان شهدا رژه می روند و این مراسم سوزناک و تهییج آمیز حتی در زیر باران های شدید نیز ادامه پیدا می کند.
متاسفانه وضع فداییان در حال حاضر به هیچ وجه خوب نیست و از هر طرف بر آن ها فشار می آید. پس از کشت و کشتارهای اردن، اکنون نوبت به لبنان رسیده است...»
✍️ مشاهدات، تجارب و یادداشتهای یک ایرانی🇮🇷 در #هلند، فرانسه و ایران
@aghiil