مراسم تشییع شلوغ نبود، خودمان بودیم. من و فاطمه و بچه ها و عمو.... قبرآماده شد.
- سلام و رحمت خداوند به تو ای پیامبر خدایا! شهادت میدهم پیامبرت هر چه را بر او نازل کردی تبلیغ کرد. همیشه خیرخواه امت بود. در راهت جهاد کرد تا اینکه به پیشگاهت آمد. خداوندا! کمکمان کن به دین اسلام عمل کنیم و در این راه بمانیم.
همه آمین گفتند فرشته ها هنوز برای پیامبر درود میفرستادند تا اینکه با کمک عمو عباس و فضل ایشان را در قبر گذاشتیم .شب چهارشنبه بود. کفن را ازروی صورتشان کنار زدم و سنگهای لحد را چیدم روی قبر را برآمده میکردم و میخواند
- صبر زیباست؛ اما نه در مرگ تو بی تابی زشت است؛ اما نه در غم فراق تو تمام مصیبت ها در مقایسه با اندوه از دست دادنت چه ناچیزند
روی قبر را آب ریختم.
زیر گوشم خواندند.
- عمر بن خطاب آن قدر برای به مسند نشاندن ابوبکر بدو بدو میکند که دهانش کف کرده است ابالحسن همه به جز بنی هاشم، در مسجد با ابوبکر بیعت کرده اند.
زیرلب زمزمه کردم: «... آیا مردم فکر کرده اند، همین که بگویند ایمان آوردیم، به حال خود رها میشوند و با جان و مال و فرزندان و حوادث آزمایش نمی شوند؟ ما کسانی را که قبل از آنها بودند .آزمودیم آنها را هم آزمایش میکنیم کسانی
💔(۵)
را که در ادعای ایمان راست گفتهاند میشناسد. دروغگوها را هم میشناسد آیا کسانی که کارهای زشت انجام میدهند فکر کرده اند میتوانند از ما جلو بیفتند تا از عذاب کارهایشان فرار کنند ؟ ...
ابوبکر خوب میدانست جایگاه من مثل محور سنگ آسیاب است که بدون آن از چرخش می ایستد. میدانست سیل علم از کوهسار وجودم جاری است و مرغ اندیشه نمیتواند به بلندایم پرواز کند با این حال لباس خلافت را تن کرد. به اطرافم نگاه کردم جز خانواده ام کسی کنارم نمانده بود. آنها هم اگر کمکم میکردند کشته میشدند چشم پر از خارم را به ناچار بستم. جام تلخ حوادث را سر کشیدم در حالی که استخوان شکسته ای در گلویم گیر کرده بود. در شرایطی بودم که کهنسالان را از کار افتاده جوانها را پیر و مؤمنان را تاقیام قیامت غصه دار نگه می داشت باید چه کار میکردم؟ قیام دست تنها یا صبر؟ صبر عاقلانه تر بود. باز جامی تلخ تر از گیاه حنظل را نوشیدم خشمم را ته نشین کردم و نظاره گر میراث به غارت رفته ام شدم.
سر قبر پیامبر نشستم. فاطمه می خواند.
_پدر جان بوی خوش تربتت از همه عطرهای جهان، خوشبوتر است.
- آن چنان غمی به جانم افتاده است که اگر به روزهای روشن می افتادبه رنگ شب تیره و تار میشدند
_ابالحسن ابوسفیان آمده با تو کار دارد
دم در رفتم.
- ابالحسن تو با فرار از خلافت قریش را خار میکنی. پست ترین خانواده قریش عهده دار خلافت شده و تو سکوت کرده ای؟ والله مدینه راعلیه ابو فضیل از سواره و پیاده پُر میکنم. دستت را بده تا بیعت کنم.
- ما به خدم و حشم تو نیازی نداریم فکر کردی نمیدانم قصدت از این کارها نابودی اسلام است؟ به خدا قسم هدفی جزفتنه و فساد و آشوبگری نداری همیشه شر به پا کردی من به تو نیاز ندارم
ادامه دارد...
💔(۶)
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
✨#در_مدینه_چه_میگذرد؟
تیرش را به سنگ زدم و رفت. او میخواست جنگ داخلی راه بیاندازد تادشمنان به مدینه حمله کنند و اسلام از بین برود
■■■■■■■■■■■■■
با دلی پرماتم، به خانه خودمان برگشتیم.
ابالحسن؛ قربانت شوم لباسی که تن پیامبر بود را نشانم بده.
پیراهن را گرفت و بوئید. آن قدر گریه کرد که از هوش رفت. به صورتش آب باشیدم بچه ها صدایش می زدند.
- مادر... مادر... فاطمه جانم؟
چشم باز کرد دور از چشمش پیراهن را جایی پنهان کردم.
■■■■■■■■■■■■■
صبح فردا دستی زمخت چند بار به در خانه زد قنفذ بود؛ همراه عده ای با دستور مستقیم ابوبکر و عمر آمده بود.
- زود بیا مسجد و با امیرالمؤمنین، ابوبکر بیعت کن.
- فراموش کردید پیامبر من را جانشین خودشان انتخاب کردند؟ چند روزی بیشتر از فوت ایشان نگذشته است خود ابوبکر هم خوب میداند که امیرالمؤمنین لقب من است.
شانه بالا انداخت و رفت لحظه ای بعد دوباره در خانه را زد ابوبکر می گوید: همه بیعت کرده اند. تو هم جزئی از مردمی. باید مثل
آنها بیعت کنی.
- پیامبر به من وصیت کرده اند بعد از مراسم تدفین، تا قرآن را با تفسیرو تأویل ناسخ منسوخش ننوشته ام، سرگرم کار دیگری نشوم. عبا بر ودوش نیندازم و از خانه بیرون نروم.
💔(۷)
پنجشنبه،
دوم ربیع الاول قرآن را در پارچه ای پیچیدم و به مسجد رفتم. مردم برای نماز به امامت ابوبکر جمع بودند همه با نگاه می پاییدنم. از قرآن گفتم. بلندتا همه بشنوند.
_من تفسير همه آیات قرآن را میدانم چون از پیامبر درباره همه شان سؤالکرده ام. این قرآنی است که در این چند روز نوشتم.
- ما به قرآن تو نیازی نداریم
همه با سکوتشان حرف عمر را تأیید کردند اجباری در کار نبود. آن را دوباره در پارچه پیچیدم و به خانه برگشتم.
در راه زمزمه میکردم خدا از کسانی که کتاب آسمانی داشتند، قول گرفت تا حتماً احکام و حقایق آن را برای مردم بگویند و پنهانش نکنند، ولی آنها به حرف خدا اعتنایی نکردند در قبال این کارشان بهای ناچیزی به دست آوردند. چه چیز بدی به دست آوردند.»
عمو عباس به خانه مان آمد.
- ابالحسن دیشب ابوبکر و عمر و ابو عبيده و مغیره بن شعبه به خانه ام آمدند. ابوبکر گفت خداوند محمد را سرپرست مؤمنان قرار داد. بعد از فوتش هم کارها را به خود مردم واگذار کرد تا بر اساس مصلحت برای زندگی شان نظر بدهند. مردم من را انتخاب کردند. این توفیقی است که خدا نصیبم کرده است. بار سنگینی است؛ اما اصلاً نگران نیستم
ادامه دارد...
💔(۸)
امروزکه پسرم رو برده بودم پارک صوت جلسه دوم محبین رو تو ذهنم مرور می کردم
توجه ام به اطرافم جلب شده بود
یهو به خودم گفتم
چقدر خدا ما رو دوست داره
چقدر هنرمنده
و این ها رو برای من خلق کرده
به خودم که اومدم دیدم چقدر نگاهم به اطرافم فرق کرده بود
در کنار هر برگی و پرواز هر پرنده ای خدا رو می دیدم و به خاطر اینکه مخلوق همچین خالقی هستم به خودم می بالیدم
به خودم می گفتم اگر من در پناه این خالق هستم
که اینطور دقیق و با نظم همه چیز رو کنار هم قرار داده
وقتی برای کوچیک ترین برگ درخت ها هم نظامی درست کرده
چرا من خودم رو به او نسپارم
چرا به حرف هایش اعتماد نکنم
چرا پله پله برای رسیدن به آغوش امنش تلاش نکنم
این جلسه بهترین و آرامش ترین حرف ها رو برای من داشت
✨#نظر یکی از شرکت کنندگان کارگاه محبین
این چله محبین خیلی مهمه
چند شب پیش به خاطر یه موضوعی خیییلی بهم ریختم خیلی احساس تنهایی می کردم. انگار هیچ کسی برام نمونده بود بی پناه شده بودم از این تنها می ترسیدم
اینقدر که هر کاری می کردم اشک چشمام بند نمیومد صدای چک چک اشکام رو می شنیدم وقتی روی بالشتم میریخت تو همون حال خواب رفتم و همش کابوس میدیم که یدفعه با صدای زنگ ساعت موبایلم بیدار شدم که آلارم داشت میزد در آغوش خدا
هنوز گیج کابوس ها بودم و یاد تعهدم افتادم
به خودم گفتم الان رفقام رفتن پیش خدا پاشم که منم جا نمونم به سختی پاشدم
وضو گرفتم و نشستم سر سجاده
تازه فهمیدم دوای دردم چی هست
یه دل سیر باخدا حرف زدم
تو نماز وتر ازش کمک خواستم
سر گذاشتم به سجده و شروع کردم گریه کردن لاالا الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین از اینکه به جز او به کسی دیگه دل بسته بودم گریه می کردم و خودم می دونستم مقصرم
تسبیح دست گرفتم و استغفرالله ربی و اتوب الیه می گفتم که نور امید میومد به دلم که پیش خودشم دیگه هیچ غمی ندارم
قرآن خوندم و به حرف هاش گوش دادم
وقتی طلوع فرج شده بود من سبک سبک شده بودم مثل پر کاه
انگار پشتم گرم شده بود✅
انگار قوت قلب پیدا کرده بودم✅
دیگه نه خبری از اشک بود و نه افسوسی
شاد شاد بودم چون از آغوش خدا برگشته بودم❤️
اگر این چله نبود من همین طور فقط
افسوس می خوردم و داغون میشدم
✨#نظر یکی از شرکت کنندگان کارگاه محبین
اگر تو هم دوست داری حال دلت رو خوب کنی ولی راهش رو نمی دونی
کارگاه محبین چاره سازه تو هست
برای شرکت در این کارگاه به این به این آی دی پیام بدین
@Poshtiban_seyedhoseiny
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
✨#در_مدینه_چه_میگذرد؟
به یاری خدا از پسش برمی آیم. فقط از خداوند توفیق عمل میخواهم و به او توکل میکنم. من انتخاب مردمم باید به خواست مردم احترام بگذارید. به من خبر رسیده بعضی ها مثل بقیه مردم فکر نمیکنند و با تکیه به شما، مخالفت میکنند. بهتر است شما هم مثل مردم با من بیعت کنید و جلوی منحرفان را بگیرید تو عموی ،پیامبری، محترمی اگر دست از علی برداری و با من بیعت کنی بعد از خودم تو را به عنوان جانشین معرفی میکنم دست از او بکش و بین مسلمان ها اختلاف نینداز.
گفتم: همان طور که گفتی خداوند متعال محمد را به پیامبری انتخاب کرد و او را ولی مؤمنان قرار داد؛ اما باید جواب بدهی که پیامبرکی و کجا تو را جانشین خودش معرفی کرد؟ با رأی مردم انتخاب شدی؟ ما بنی هاشم جزء مردم نبودیم تا در رأی گیری شرکت کنیم؟ حرف هایت ضدونقیض است. از یک طرف میگویی انتخاب مردمی از یک طرف میگویی: مردم مخالفت میکنند. تو میگویی به خاطر نسبت فامیلی با پیامبر به این سمت رسیدی. خب ما که به پیامبر نزدیک تریم. میگویی بعد از خودت خلافت را به من میدهی؟ مگر خلافت ارث پدرت است که به هرکسی که دوست داشتی میبخشی؟ اگر این خلافت حق مسلمان هاست، پس چرا به دیگران میبخشی؟ اگر حق خودت است برای خودت نگه دار. اگر هم حق بنی هاشم است که ما حقمان را تمام و کمال میخواهیم و فقط به داشتن قسمتی از آن راضی نمیشویم رسول خدا از درختی است که ما شاخه هایش هستیم و شما همسایه هایش.
عمر باز از راه خشونت وارد شد گفت ما به شما نیازی نداریم، فقط اینکه خوش نداریم ساز مخالف بزنید بیعت با ابوبکر هم به نفع تو هم به نفع مخالفان است بهتر است درباره این موضوع فکر کنید. گفتم این بازی ای است که خودتان شروع کردید. بدون خداحافظی
💔(۹)
لنگه های در را محکم به هم زدند و رفتند
شب شد. فاطمه را روی پالان الاغ نشاندم. دست حسنین را گرفتم و یک به یک در خانهها را زدم در اولین خانه باز شد.
_یادت هست در غدیر ، پدرم علی را به جانشینی انتخاب کرد؟
یادتهست با ابالحسن بیعت کردی؟
مرد سر تکان داد.
_پس چرا به علی پشت کردی؟ مرد!
- اگر علی زودتر از ابوبکر به سقیفه آمده ،بود قطعاً من با او بیعت میکردم انتظار داشتی بدن رسول خدا را به حال خودش رها کنم و به سقیفه بیایم؟
- ابالحسن کار درستی کرد دست از پدرم نکشید خدا ما را بس است. موهای سرت را بتراش شمشیر به کمر ببند و فردا صبح دم مسجد باش. - چشم، من می آیم؛ اما ابالحسن! خیلی به این مردم دل نبند. از قریشی گرفته تا اوسی و خزرجی، کسی به خلافت تو علاقه ای ندارد. هرچه باشد تو بعضی از خانواده و فامیلشان را در جنگها کشته ای.
- هیچ خصومت شخصی در کار نبوده است. من خون آن مردم کافر را به خاطر اسلام ریختم
_درست میگویی؛ اما آن خونها از شمشیر تو چکیده است.
آن شب در خانه ۳۶۰ نفر از اهل مدینه را زدم همه قبول کردند تا پای جان، پای من می ایستند. به سلمان و عمار و ابوذر هم خبر دادیم.
صبح فردا، فقط مقداد آمده بود کم کم سروکله سلمان و ابوذر، حذیفه و عمار و زبیر هم پیدا شد. هر چه منتظر ماندیم کس دیگری نیامد. سلمان قبضه شمشیرش را محکم فشرد.
برگشتم خانه فاطمه باورش نمیشد هیچ کدام شان سر قرار نیامده اند.
ادامه دارد ....
💔(۱۰)
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
✨#در_مدینه_چه_میگذرد؟
روز جمعه برای نماز به مسجد نرفتم. عمو عباس ابوسفیان بن حارث، زبیر، مقداد، سلمان ،ابوذر ،عمار بریده اسلمی،خزیمه بن ثابت، ابی بن کعب، ابوایوب انصاری، خالد بن سعید، سهل بن حنیف و برادرش عثمان برای تحصن به خانه ام آمدند. این طوری میخواستند مخالفتشان با حکومت جدید را اعلام کنند.
💔(۱۱)
-ابالحسن، یا امیرالمؤمنین ! چرا حقت را نگرفتی؟ ما خودمان از زبان پیامبر شنیدیم که میگفت علی با حق و حق با علی است. بیعت نکنیم موقعیت اجتماعی مان را از دست میدهیم؟ خب بدهیم، ما از شما دست نمیکشیم راستی سعد بن عباده هم خلافت ابوبکر را قبول نکرده است. سهم بیت المال او را هم قطع کرده اند سعد نمازش را فرادا
می خواند.
- شما مثل سرمه چشم ثابت قدمید؛ اما مثل نمک در غذا تعدادتان ناچیز است. کار خوبی کردید برای مشورت آمدید. اگر با ابوبکر درگیر می شدید دو راه بیشتر نداشتیم یا بیعت یا جنگ.
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
عمر به دستور مستقیم ابوبکر همراه قبیله اوس در خانه مان تجمع کردند. محکم در زدند. نعره عمر به هوا رفت.
- با زبان خوش بیایید بیعت کنید در غیر این صورت قسم به کسی که جان من در دست اوست خانه را با اهلش آتش میزنم برای من کاری ندارد، فقط کافی است دستور بدهم .
نگاه مقداد به من بود.
چه دستوری میدهی؟ آقا! بگویی شمشیر بزن، شمشیر میزنم. بگویی سكوت كن، لب از لب بر نمیدارم
- مقداد جان اولویت عمل به وصیت پیامبر است. باید سکوت کنیم تا جنگ راه نیفتد
زبیر بدون هماهنگی از خانه بیرون زد اشتیاقش برای دفاع از من به حدی بودکه میتوانست سنگ را از وسط بشکافد عمر داد زد: 《مواظب این سگ باشید》. خالد بن ولید و مغيرة بن شعبه شمشیر را از چنگش درآوردند و آن را شکستند.
زبیر دادش درآمد.
ادامه دارد...
💔(۱۲)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨جهانگیر خان قشقایی
تا چهل سالگی اهل خوشگذرانی و شکار و تار زنی بود
فقط با یک کلمه از یک اهل دلی مسیر سیرو سلوک رو در پیش گرفت و شد
تربیت کننده ی اولیای الهی
✨#کارگاه محبین
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
✨#در_مدینه_چه_میگذرد؟
آخ کمرم...
- یک بار دیگر میگویم اگر بیعت نکنید خانه را آتش میزنم.
در را باز کردیم دستهایمان را بستند عمر یک بند به من و زبیر فحش میداد در مسجد اجباری از آنها بیعت گرفت.
سلمان اعتراض کرد دنیا حرامتان باشد. میدانید چه بلایی سر خودتان آوردید؟ اشتباه بزرگی مرتکب شدید شما مثل امتهای گذشته پی نفستان رفتید مقام خلافت را از اهلش گرفتید.
عمر جوابش را داد.
- حالا که دیگر بیعت کردی هرچه میخواهی بگو .
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
به خانه برگشتم. فاطمه در محرابش نشست. غروب جمعه زیاد دعا میکرد. می گفت: «موقع استجابت دعاست.» هنوز ناامید نشده بودم برای اتمام حجت دو شب دیگر هم با فاطمه و بچه ها در خانه ها را زدیم باز همان آش بود و همان کاسه.
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
خبر به ابوبکر رسیده بود که علی شبها در خانه ها را میزند تا یار جمع کند. دوشنبه هفتمین روز شهادت پیامبر باز در خانه از شدت ضربه های کسی لرزید. علی! این بار خلیفه خودشان آمده اند تا با او بیعت کنی.... من با کسی شوخی ندارم در را باز نکنی به خدایی که جان من در دست اوست هم خانه ات را آتش میزنم هم خونت را میریزم.
فاطمه پشت در رفت، شاید بروند.
- شما بدترین و نفرت انگیزترین مردم جهانید بدن رسول خدا را روی زمین رها کردید و خلافت را بین خودتان تقسیم کردید. حق ما را غصب کردید.
💔(۱۲)
وحتی نظرمان را هم نپرسیدید پدر! بعد از تو چه ها که از دست پسر خطاب و پسر ابوقحافه نکشیدیم تو اجازه نداری وارد خانه من شوی، چه برسد به اینکه آتشش بزنی چرا دست از سر ما برنمی داری عمر؟ ما عزاداریم از جان ما چه میخواهید؟ غفلت زده ها!
- ما را با زنها چه کار؟ با اجازه یا بی اجازه. بیعت نکنید خانه را آتش میزنم.
- می خواهی خانه من را آتش بزنی؟ چه شده که تو جرئت این کارها را پیدا کرده ای؟ میخواهی نسل پیامبر را از روی زمین برداری ؟
- به خدا این کار را میکنم مطمئنم این کارم از آن دینی که پدرت آورد بهتر است باید انتخاب کنید بیعت با خلیفه یا جزغاله شدن!
- از اینکه به ما جسارت میکنی از خدا نمیترسی؟
صدای گریه از کوچه بلند شد خیلیها با شنیدن صدای ،فاطمه دور خانه را خلوت کردند .
- خلیفه کجا میروی؟ بمان تا تکلیف یک سره شود... شماها چرا مثل زنها گریه میکنید؟
باز فریاد زد: چوب بیاورید تا این خانه و اهلش را به آتش بکشیم
- عمر چه کار میکنی؟
در خانه فاطمه و بچه هایش هم هستند. فاطمه پاره تن پیامبر است.
- هر که میخواهد باشد من کاری را که گفتم میکنم.
شعله از در خانه زبانه کشید با لگد محکمی در نیم سوخته شکست و عمر داخل آمد. در را آن قدر فشار داد که فاطمه به دیوار چسبید میخ داغ در سینه اش فرورفت. صدای شکسته شدن استخوان پهلویش را شنیدم جیغ کشید.
- پدر! ببین با دخترت چه کار میکنند.
عمر جلوی چشممان شمشیر در غلاف را بالا برد و محکم به پهلوی فاطمه زد. قلبم از جا کنده شد. فاطمه روی زمین افتاد. فضه و دخترم زینب هراسان بالای
ادامه دارد...
💔(۱۳)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مناجات امام حسین در لحظه ی جان دادن😭😭😭
خدایا تو به حسینت نیاز نداشتی تو غنی بودی...😭😭
شب جمعه است
✨هوای حرم...
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
سر فاطمه دویدند. ام کلثوم سه ساله ام دست حسنین را محکم گرفته بود فاطمه با صورت روی زمین افتاد.
یقه عمر را گرفتم به زمین زدمش آن چنان مشتی به صورتش زدم که دماغش خون افتاد دست و پا میزد.
- کمک ... کمکم کنید. الان من را میکشد هیچ کس جرئت جلو آمدن نداشت به چشمهایش خیره شدم خون خونم را می خورد.
- اگر وصیت پیامبر نبود اگر مأمور به صبر نبودم، نه تو جرئت میکردی وارد خانه ام شوی نه من اجازه چنین تجاوز گستاخانه ای را به تو میدادم.
می توانستم همان جا در دَم کارش را تمام کنم؛ اما وصیت پیامبر از هر چیزی برایم مهم تر بود. بعضی قبایل شورش کرده بودند. از طرفی چند نفر بیشتر نیرو نداشتم. اگر آشوب می شد احتمال داشت مردم از اسلام دست بکشند و دشمنان به شهر حمله کنند. باید صبر میکردم تا اسلام بماند.
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
نيروهايش مثل مور و ملخ به خانه هجوم آوردند. چند نفرشان اول سراغ شمشیرم رفتند تا ابتکار عمل را از من بگیرند با شمشیرهای برهنه دوره ام کردند. به دستور عمر طنابی سیاه دور گردنم انداختند. یک صدا تکبیر سر دادند. برایم سخت بود فاطمه بی کسی شوهرش را ببیند. به زحمت از سر جایش بلند شد. در چارچوب در ایستاد تا من را نبرند. عمر به قنفذ اشاره کرد با غلاف شمشیر به بازویش بزند. قنفذ آن قدر در را فشار داد که یاسم باز بین درودیوار ماند.
از پشت سر هلم دادند و روی زمین کشیدنم. همه حواسم به فاطمه بود. از پشت پرده اشک دوباره نگاهش کردم.
- فضه هوای فاطمه و بچه ها را داشته باش
- خیالتان راحت آقا.
💔(۱۴)
در کوچه مردم غرق در سکوت و تماشا ایستاده بودند. شاید میترسیدند اگر جلو بیایند حق بیت المالشان قطع شود.
از کنار مزار پیامبر گذشتیم. حسنین هق هق کنان دنبالم میدویدند. نگاهشان به مزار پیامبر بود اشکم بی صدا فروریخت وارد مسجد شدیم .
- به خدا اگر فقط شمشیرم دستم بود، خودتان می دانید کـه غـالـب می شدم. اگر فقط چهل نفر یار مصممداشتم، قیام میکردم. لعنت خدا
بر آن هایی که با من بیعت بستند و حالا تنهایم گذاشته اند.
ابوبکر بالای منبر نشسته بود و ریش سرخ پررنگش را دست میکشید . وادارم کردند جلویش زانو بزنم عمر شمشیر به دست بالای سرم ایستاد.
- با زبان خوش با ابوبکر بیعت کن و الّا با ذلت و خواری گردنت را می زنم .
- اگر من را بکشی برادر پیامبر و بنده خدا را کشتی.
پوزخند زد.
- در اینکه بنده خدا هستی حرفی نیست؛ اما تو برادر پیامبر نیستی آن روزی که پیامبر دو به دو مسلمانها را برادر کردند، یادت رفته؟ آن روز ایشان فقط با من عقد برادری خواندند؟
مسجد پر از جمعیت بود.
-ای مردم !شما هیچ کدامتان در غدیر از زبان پیامبر نشنیدید که فرمودند: من مولا و سرپرست هرکسی هستم بعد از من، علی مولا و سرپرستش است؟ یادتان نیست پیامبر قبل از رفتن به تبوک، من را به عنوان جانشینشان در شهر گذاشتند و فرمودند تو برای من به منزله هارون برای موسایی؟
همه سر جنباندند.
- چه زود احساس واقعی ات را به خانواده محمد نشان دادی
ام ایمن بود. عمر ابرو در هم کشید.
ادامه دارد...
💔(۱۵)
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
- ما را با حرفهای زنان چه کار؟... این زن را از مسجد بیرون کنید...
ابوبکر از در دوستی وارد شد.
- ابالحسن! اینها که گفتی را ما شنیده ایم؛ اما این را هم از پیامبر شنیده ایم که میفرمود خدا ما اهل بیت را انتخاب کرد و به جای دنیا، آخرت را برایمان پسندید خدا نخواسته نبوت و خلافت در خانواده ما جمع باشد.
- جز تو کس دیگری هم این صحبت را از پیامبر شنیده است؟
- خلیفه راست میگوید ما هم شنیده ایم.
ابوعبیده جراح ،معاذ بن جبل و سالم هم حرف عمر را تصدیق کردند.
- همه شما در کعبه قرارداد ملعونه ای بسته اید و هم عهد شده اید تا بعد از پیامبر، خلافت را از خانواده ما دور کنید .
- از کجا میدانی؟
- زبیر، سلمان، مقداد! شما را به خدا و حقیقت اسلام قسم میدهم به ابوبکر جواب دهید. شما این حرف من را از زبان پیامبر نشنیدید که می فرمودند: این پنج نفر چنین قراردادی بسته اند؟
- چرا ...
- ابالحسن! به خدا من به خلافت علاقه ای نداشتم. از نظر آباواجدادی هم از تو بالاتر نیستم مردم شتاب زده با من بیعت کردند، من هم ترسیدم فتنه به پا شود. این شد که قبول کردم مسئولیت بزرگی را به من محول کردند که از عهده اش برنمی آیم. کاش مردی قوی تر به جای من عهده دار آن بود.
- اگر رغبتی به آن ،نداشتی چرا زیر بارش رفتی؟ با اینکه مطمئن نبودی از پسش برمی آیی
- فقط به خاطر حدیثی که از پیامبر شنیدم. مگر ایشان نمی فرمود: اگر امتم متحد باشند گمراه نمیشوند دیدم همه رهبری ام را قبول دارند، من
💔(۱۶)
هم پذیرفتم.
- بله پیامبر این حرف را زده اند؛ اما من از پیروان پیامبر نبودم؟ سلمان و مقداد و ابوذر و بقیه کسانی که با تو مخالفند، چه؟ نه اینکه فکر کنی از روي حسادت این حرف ها را میزنم ولی اگر بحث قرابت باشد، ما به رسول خدا نزدیک تریم تو خودرایی کردی. بدون مشورت با ما، امور را آشفته کردی و حق ما را غصب کردی چطور به حدیث پیامبر استدلال میکنی در حالی که ما از پیروان بزرگ ایشان هستیم؟
- آخر ترسیدم اگر کنار بکشم بین مردم اختلاف بیفتد و مردم از دین برگردند. من ازروی مصلحت این کار را کردم.
- جانشین پیامبر باید چه ویژگیهایی داشته باشد؟
- خب خیرخواه ، وفادار ،خوش رو ،جوانمرد و آگاه به قرآن و سنت. اینکه حق مظلوم را از ظالم بگیرد قضاوتهایش درست باشد. به دنیا بی رغبت باشد. بخشش بیجا نکند.
- اینها که گفتی در وجود من است، یا تو؟
- در تو.
- من زودتر مسلمان شدم یا تو؟ در مراسم حج من سوره برائت را خواندم یا تو؟ روز مباهله، پیامبر من و خانواده ام را با خودشان بردند، یا تو و خانواده ات را؟ در غدیر مردم با من بیعت کردند، یا با تو؟
برایش از آیه تطهیر گفتم از دلاوریهای احد و خیبر و احزاب گریه اش گرفت .
- همه اینها که میگویی درست؛ اما در هر صورت چاره ای نداری، باید بیعت کنی.
- تو در غدیر با من بیعت کردی حالا چه شده که آن روز را یادت رفته است؟ این تویی که باید با من تجدید بیعت کنی. شنیده ام گفته ای من فامیل پیامبرم برای همین باید با من بیعت کنید. حالا من هم می خواهم مثل تو با تکیه به همین نسبت خویشی با پیامبر برای خودم
ادامه دارد...
💔(۱۷)
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
از تو بیعت بگیرم تو خودت هم خوب میدانی که حق با من است. من در حیات و ممات پیامبر به ایشان از شما مقدم ترم. قبل از همه شما مسلمان شدم و نماز خواندم ما اهل بیت به این امر شایسته تریم، چون قرآن و سنت را خوب میشناسیم اسرار علوم پیش من است. علم به
دین و عواقب امور را میدانم من صديق اكبر و فاروق اعظمم . در میدان های جنگ من بیشتر از هرکسی با دشمنان جنگیدم و سپربلا شدم کلام من از هرکس دیگری ،گویاتر دلم ثابت تر و قلبم آرام تر است پس دلیل این همه منازعه چیست؟ اگر ذره ای از خدا می ترسید، اگر انصاف دارید حق من را در باب رهبری مردم قبول کنید.
عمر به ابوبکر غضب کرد.
- بالای منبر نشسته ای و چیزی نمیگویی؟ اراده کنی گردنش را میزنم.
حسنین گریه شان گرفت. سعی کردم آرامشان کنم.
- ابالحسن تا بیعت نکنی ول کن نیستم
-باید هم سنگ خلافت را به سینه بزنی پسر خطاب! هرچه باشد، قرار است از این سینه ای که میدوشی شیری هم به تو برسد. پافشاری امروز تو برای خلافت در آینده است به خدا من بیعت نمیکنم.
ابوبکر به حرف آمد.
- على ما تو را مجبور نمیکنیم
ابوعبیده جراح از جا بلند شد.
- پسر عمو ما منکر فضیلت های تو نیستیم. نسبت نزدیکی ات با پیامبر، سابقه درخشانت در پیشبرد اسلام ،دانش سرشارت در دین و کمکهای وافرت به مسلمانها در شرایط حساس، جای انکار ندارد، اما موضوع این است که ابوبکر مرد جا افتاده ای است. تو خیلی جوانی، هنوز تجربه او را نداری. من در امر خلافت ابوبکر را داناتر از تو میدانم. خودت بهتر از ما می دانی که دل بیشتر عربها با تو نیست. آنها هنوز به خاطر بدر
💔(۱۸)
واحد و خندق از توکینه دارند آنها تو را نمی خواهند حالا که همه بیعت کرده اند، تو هم باید بیعت کنی تا آتش فتنه شعله ور نشود. اگر عمرت به دنیا باشد چند سال دیگر تو هم میتوانی خلافت کنی. آن روز دیگر کسی با تو مخالفت نمیکند.
- شما بهترید یا رسول خدا؟
- البته که رسول خدا.
- ایشان اسامه را به فرماندهی سپاهی گذاشتند که سربازانش همه از همین ریش سفیدها و با تجربه ها بودند.
رو کردم سمت جمعیت..
- انصار، مهاجران! از خدا بترسید سفارش پیامبرتان را درباره من فراموش نکنید. شما خوب میدانید که ما اهل بیت به خلافت از شما شایسته تریم. نبوت و خلافت را از هم جدا نکنید. اگر من یارانی وفادار داشتم، قطعاً کارم به اینجا نمیکشید.
بشير بن سعید لب از لب برداشت.
- ابالحسن! اگر قبل از بیعت با ابوبکر حرفهایت را شنیده بودیم الان حتی یک نفر هم با تو مخالف نبود .
- باید رسول خدا را غسل نداده رها میکردم و می آمدم سر خلافت دعوا می کردم؟ من هیچ فکر نمیکردم کسی سراین موضوع با من مخالفت کند، چون باوجود غدیر جای هیچ عذر و بهانه ای نمانده است. شما را به خدا قسم میدهم هرکس در غدیر بود و حرفهای پیامبر را تا آخر شنید، از جا بلند شود.
بعضی اعتراف کردند، اختلاف شد. عمر فریاد زد:
- ابالحسن! تو همیشه با نظر مردم مخالفت میکنی. اگر با خلیفه بیعت نکنی، خودم گردنت را میزنم.
- دست از سر پسر عمویم بردارید و الا نفرین میکنم پسر ابوقحافه . چه زود به اهل بیت رسول خدا هجوم آوردی به خدا قسم تا آخر عمرم با عمر
💔(۱۹)
Naseri-21.mp3
3.51M
🎙آیت الله ناصری (ره)
گفتم آقا تنها نشسته اید این جا
گفت تو که آمدی تنها شدم...
✨#کانال محبین
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
حرف هم نمیزنم.
فاطمه با کمک چند نفر از خانمهای فامیل خودش را رسانده بود. ستون های مسجد لرزید. همه ترسیده بودند. در گوش سلمان خواندم.
-برو به فاطمه بگو پدرت مایه رحمت بود، نکند با دعایت عذاب خدا را بخواهی.
لحظه ای بعد لرزش ستونها خوابید ابوبکر به عمر اشاره کرد.
- با علی کاری نداشته باشید طناب را از گردنش باز کنید.
با فاطمه و پسرها از مسجد بیرون آمدیم سر مزار پیامبر رفتیم. گریه میکردم.
- فرزند مادرم ! اینها من را تحت فشار گذاشته اند. نزدیـک بـود مـن را بکشند.
ادامه دارد ....
💔(۲۰)
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
لنگه های در سوخته روی هم افتاده بودند. ناهماهنگ و آزاردهنده. هنوز بوی دود بلند بود. آفتاب بیرنگی به اتاق می تابید بچه ها هم مثل مادرشان رنگ به رو نداشتند. فضه مثل پروانه دورمان میگشت.
- فضه برایت بمیرد خانم . ابالحسن ! باید طبیب خبر کنیم خانم حالشان خوب نیست... یک چیزی بیاورم بخورید؟
- بابا من خیلی ترسیدم ،آن ها بازهم به خانه مان می آیند؟
فاطمه بچه ها را به فضه سپرد و در را بست کنارم نشست، دستم را گرفت.
- قربانت شوم، ابالحسن جان و تنم سپر بلاهای جانت.خوشی باشد،ناخوشی باشد، همیشه کنارت میمانم.
روز بعد نماینده فدک به خانه مان آمد
- ابالحسن، بانو! دیروز فرستاده ابوبکر به فدک آمد. من را بیرون کرد و گفت اینجا در اختیار حکومت است.
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
آن روز را سر کار نرفتم در خانه را عوض کردم با کمک بچه ها با آب، سیاهی دیوارها را شستیم تا کمتر عذاب بکشیم.
فردای آن روز پیش ابوبکر رفتم مسجد پر از جمعیت بود.
💔(۲۱)
- چرا فدک را از فاطمه گرفتی؟
- چون فدک غنیمت بوده و برای همه مسلمانهاست.
- پیامبر آن را به فاطمه بخشیده بود.
- اگر شاهد دارید بیاورید. در غیر این صورت هیچ حقی در آن ندارید. فرض كن من ادعا میکنم خانه فلانی مال من است. تو به عنوان کسی که قرار است قضاوت نهایی را بکنی چطور بین ما حکم میکنی؟ در این صورت از تو میخواهم برای ادعایت شاهد بیاوری ولی از صاحب خانه شاهدی نمیخواهم چون خانه دست اوست.
- سه سال است که فدک دست فاطمه است ولی الان ادعا میشود جزء بیت المال است. در چنین شرایطی طبق حرف خودت باید از مدعیان بخواهی که شواهدشان را بیاورند.
عمر به حرف آمد.
- علی دست از این حرفها بردار اگر شاهد آوردید که هیچ وگرنه فدک برای مسلمانهاست
- ابوبکر! آیه تطهیر را تا حالا خوانده ای؟
- معلوم است.
- به نظرت این آیه در شان چه کسانی نازل شد؟
- تو و فاطمه و حسن و حسین.
- وقتی قرآن به پاکی ما شهادت داده است به نظرت ما کار خلافی می کنیم، دروغی میگوییم؟ اگر جماعتی جمع شوند و بگویند: فاطمه دختر پیامبر مرتکب فحشا شده است تو چه کار میکنی؟
- مثل زنهای دیگر به او حد میزنم
_در این صورت تو منکر قرآن شده ای...
- برای چه؟
-به خاطر اینکه خدا به پاکی او گواهی داده؛ اما تو منکرش شده ای . پیامبر
💔(۲۲)
فضیلت به جا آوردن
قضای_نمازشب
یکی از کلیدهای دیگر که خیلی از بزرگان سفارش کرده اند و در شرح حال بعضی از اولیاء و علمای از قدما می دیدم، این است که به جدّ بر قضای نمازشب اصرار داشته اند.
ما گاهی شب که از دستمان رفت، اهمال می کنیم و روز هم از دستمان می رود؛ ولی قضای نمازشب از اسرار شیعیان و اهل بیت علیهم السلام شمرده شده است.
قضای نمازشب، بینی شیطان را به خاک مالیده و منکوب می شود. برکات این قضیه برای انسان محسوس خواهد بود.
فقط انسان چند هفته ادامه بدهد، خودش به نتیجه میرسد. این از برکاتی است که گاهی از اسرار حضرات محمد و آل محمد است. آنوقت برکات بعدی هم پشت سرش خواهد آمد
✨#کانال محبین
🌴🌴🌴🌴
🌴🌴🌴
🌴🌴
🌴
#در_مدینه_چه_میگذرد
فرمودند: دلیل و اثبات بر عهده شخصی است که به زیان دیگری ادعایی دارد و دیگری تنها باید قسم بخورد تو از این حرف پیامبر هم غفلت کرده ای از فاطمه فدک را گرفته ای تازه شاهد هم میخواهی؟
ابوعبیده جراح صدا صاف کرد.
- ابالحسن تو به خلافت حریصی و بهانه می آوری.
◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾◾
به خانه که برگشتم پشت میز تحریرم نشستم چوب برلیقه فشردم و برای ابوبکر نامه نوشتم.
- بعد از وفات پیامبر میراث پاک و طاهره را تقسیم کردند با غصب هدیه پیامبر بار گناه را بیشتر کردند با چشم خود میبینم که شما مثل شتر چشم بسته، دور آسیاب میگردید به خدا اگر اجازه داشتم سرتان را گوش تاگوش میبریدم همان طور که با داسهای برنده آهنی ، محصول رسیده را درو میکنند.
محافظان رسول خدا میدانند که من هیچ وقت با خواست خدا و ایشان مخالفت نکردم در میادینی که پای پهلوانانش میلرزید و فرار میکردند وقتهایی که شما در خانه هایتان لمیده بودید من با جان و دل پشتیبان رسول خدا بودم. این شجاعت را خدا به من داده بود همیشه تشکیلات زیرزمینیتان را به هم می زدم شب و روز در میدانها دو شمشیر و نیزه سنگین دست میگرفتم و در اوج درگیریها پرچم دشمنان را زمین میزدم .آری من همان رهبر دیروزتان هستم که در غدیر با او بیعت کردید شما نمیخواهید نبوت و خلافت در خانواده ما جمع شود. خوب میدانم که کینه های بدر و احد را هنوز از یاد نبرده اید. من در شرایطی هستم که اگر از حقوق و جایگاهم حرف بزنم میگویند به حکومت حریص است و آن را حمل بر حسادت میکنند اگر سکوت کنم میگویند پسر ابو طالب از
💔(۲۳)