eitaa logo
احادیث ائمه(ع...)واشعارجعفرکیانی
129 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.5هزار ویدیو
6 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
حضرت قاسم ابن الحسن علیهم‌السلام ،شب ششم ای عموجان آمدم تا اذن میدانم دهی اذن ملحق گشتنم را بر پدر جانم دهی هیچگاه ازمرگ یک لحظه نترسیدم عمو درکلاس توگل ازتوحید من چیدم عمو باب من بوده یل میدان جنگی چون جمل زین جهت مرگ است درنزدمن احلامن عسل تا دهی برقاسم خود اذن هنگامه، عمو محضرت آورده ام من از پدر نامه عمو رفت میدان ورجزخواندوچوبلبل درچمن گفت ای لشکرمنم قاسم منم ابن الحسن لشکر کوفه احاطه کردقاسم را ز کین تا که افتاداز فرس این شاهزاده برزمین آمداز میدان صدای او، عموجانم بیا تا ببینی لحظهٔ آخر عمو ،حال مرا چون عمو همچون عقابی برسرقاسم رسید بودآنهنگام که قاسم، زمین، پا میکشید
حضرت علی اصغر (ع) من ازتنهاییت چون بارقه،بگداختم بابا خودم را بهریاری بر زمین انداختم بابا بیا دریاب بابا جان نثار کوچک خود را بیا و سوی میدانم ببر این کودک خودرا اگر چه تشنه هستم،تشنهٔ آب حیاتم من پدرجانم کلید و رمز حل مشکلاتم من چو آمد حضرت ارباب باطفلی درآغوشش ز بیتابی ،نهاده طفل،سر را برروی دوشش بگفتا لشکر کوفه ،بگیرید ودهید آبش ندارد با شما جنگی ودرجنگید با بابش کلامش نیمه کاره بودکه تیری رها گردید من اللاذون ،الی الاذون این ششماهه را برید زتیر حرمله شدغرق خون شش آیه ازقرآن شده رأس علی برروی دوش باب آویزان
حضرت علی اکبر(ع)،شب هشتم چون اجازه خواست اکبر از پدر گفت بابا زودتر رو ، ای پسر لیک قبل از رفتنت ای جان من راه روپیش من و چشمان من اشبه الناسی به جد اطهرم یاد من آری تو او را ، اکبرم قبل از آنیکه روی سوی عدو رو به خیمه الوداعت را بگو چونکه آمد شاهزاده خیمه ها خیمه ها شد ناگهان غوغا بپا هرکسی با او سخن ابرازکرد با طریق خویش اورانازکرد آن یکی گوید پناه ما تویی روشنی افروز راه ما تویی وان دگر گوید که هستی بی نظیر بعد تو دشمن کند ما را اسیر شور وشینی گشت دردوروبرش گریه ها کردند در پشت سرش رفت آخر سوی میدان نبرد لشکری راکردتار ومار و طرد گفت ناگه کافری سنگش زنید داغ بر بابای دلتنگش زنید مرکبش آمد میان دشمنان شد نثارش نیزه و تیرو کمان چون پدر آمد ببالای سرش دید گشته اربا اربا پیکرش چونکه زانو زد کنارش چون نژند شد صدای گریه های او بلند عاقبت زینب به فریادش رسید اشک زینب هم زداغ او چکید
حضرت ابالفضل ای برادر قلب دشمن سنگ شد سینه ام از غربت تو تنگ شد اذن ده تا این منافقهای پست ضرب شصت من ببینندوشکست شه بگفتا که علمدارم تویی هم پناه من و هم یارم تویی تشنگی بالا گرفته یا اخا رو بیاور آب بهر بچه ها رفت آب آور سوی شط فرات در پی او دعای مخدرات مشک راپرآب کردآن صف شکن تا رساند آب را بر انجمن کوفیان بی حیا و قلب سنگ عرصه راکردندبراوتنگ تنگ نانجنبی کرد بر سقا کمین ضربتی انداخت بردست یمین کوفیان بر او دوباره تاختند دست دیگر را ز او انداختند مشک را محکم بدندانش گرفت با دوصدامید چون جانش گرفت ناگهان تیری سوی مشکش جهید شد امید اهل خیمه نا امید خورد برفرقش عمودی آهنین حضرت عباس شد نقش زمین کردفریادای اخاادرک اخاک کی برادر من فتادم روی خاک حضرت ارباب چون پیشش نشست گفت عباسم دگرپشتم شکست غصه های اهل خیمه شد فزون شد عمود خیمهٔ او واژگون تا که دشمن دیدتنها شدامام گفت دیگر کار او باشد تمام
عاشورا حالا که میدان میروی جان اخاآهسته رو تا بار آخریا اخا بینم تو را آهسته رو میترسم از اینکه تو را دیگر نبینم یا اخا تا ساعتی دیگر به داغ تونشینم یااخا باغ وبهارمن تویی صبروقرار من تویی بعد از علی و فاطمه داروندارمن تویی بارفتنت اهل حرم درشور وغوغامیشوند در بین این نامحرمان بی یاروتنهامیشوند این لشکر کوفی نشسته درکمینت یااخا ترسم زنند باسنگهاشان بر جبینت یااخا غیراز تو مردی نیست دربین زنان وکودکان گر میشودمیدان مرودرپیش جمع مابمان بعدازحسنجانم توهستی دلخوشی خواهرت ترسم کشدشمرلعین باخنجرش برحنجرت ایجان من جانان من جان میبری ازجان من ای تو امام و رهبرم قرآن من قرآن من فرمود،زینب خواهرم،برگردوبیتابی مکن چشمان خودرا خیش اشک و،روی،عنابی مکن فرمود،زینب گریه هادرپیش داری بعداز این یکساعت دیگر دلی پر ریش داری بعداز این آه از دمی که شمر را با چکمه درگودال دید آه از دمی که دیدخنجر بر برادر میکشید
حضرت زینب (س) زینب ای دخترزهرای بتول باعث اشک به چشمان رسول زینب ای عصمت صغرای خدا زینت هستی وجان بابا ایکه ازکودکیت رنجیدی داغ زهرای مطهردیدی ایکه ازضربت دست وسیلی دیده ای صورت مادرنیلی دیده ای مادرخودراخونبار که شده درپس درازمسمار دیده ای مادرخوددربستر که کندگریه برای حیدر دیده ای پیکرمامت ،زینب که دهدغسل،پدر،نیمه شب ازستمهای عدو رنجیدی فرق بشکسته بابادیدی دیده‌ای که حسنت شدمظلوم شده ازکینه همسرمسموم دلخوشی ات پس ازاین بودحسین بودهستی توونوردوعین اوچوشمعی وتوپروانه او اوبتودلبر،تودردانه او سینه ات شد سپردردوبلاش وشدی همسفرکرببلاش کربلا داغ مکرر دیدی داغ هفتادوپرپردیدی دسته گل های توپرپرگشتند همه قربانی دلبر گشتند اربااربا تن اکبردیدی حنجرپاره اصغر دیدی علقمه ساقی پرپردیدی داغ عباس دلاوردیدی خصم آتش به دلت یکسرزد برحسینت زقفاخنجر زد دیده اوشده چون گل پرپر دیده ای پیکراورابیسر دیده‌ای نعل به اسبان بستند استخوان های تنش بشکستند به روی نیزه عدوزدسراو آمدی بوسه زدی حنجراو به سوی کوفه توگریان رفتی بروی ناقه عریان رفتی
برای درک فیوضات صبحدم، برخیز که تاطلوع خورد رزقهارقم، برخیز دل صنوبری توبودحریم خدا مده تو ره بجزازاودراین حرم،برخیز ببین نشانه آیات رحمت حق را برای ذکرنشانهابگیرقلم، برخیز توازدیارعدم آمدی برای حیات برای سیرالی الله ازعدم ،برخیز بکوش باده بگیری زدست ساقی عشق وگرنه سخت خواهی شوی ندم،برخیز تمام عالم هستی به ذکرتسبیحند چرانمینگری سیرمنتظم،برخیز برای قرب الی الله جهدوکوشش کن برای بهره زعمرت،توباحزم،(تدبیر،برنامه) برخیز بهشت رابه بهامیدهندای جعفر شهادت است بهای خوش ارم،برخیز برون بیازپس پرده ای گل نرجس برای راندن ظالم سوی عدم ،برخیز
از شام بلا به کربلا می آیم خونین جگر ازجوروجفامی آیم از بعد چهل روز فراق و دوری من بدیدن خون خدا می آیم
از شام بلا به کربلا می آیم خونین جگر ازجوروجفامی آیم از بعد چهل روز فراق و دوری من بدیدن خون خدا می آیم
دل اگرخداشناسی ،بگذر ز خودنمائی که شوی زحق بعید و،کندت ازاو جدائی بشناس نفس خودرا،که کلید حقشناسی به سبیل وراه عرفان، شده کار ابتدائی برو درمسیر عشق و،بشتاب سوی معشوق به جز این مسیر نگذر،بودت گر ادعائی دل خویش را جلاده، و از این جلا صفا ده که دل جلا گرفته،به یقین شود خدائی حذر از عجب و ریا کن،به سحرگاه صفاکن که سحر گاه رسد دل،به خلوص کبریائی پی هرچه خیرهستی،به سحردهند برتو که رسدبه گوش عاشق،چه سروش آشنایی ز وفا بگیر دستی،که بگیردند دستت پس از آن گشاده گردد،برویت دررهائی بده باخلوص نیت،دل خودبه دست لیلی پس از آن بگیر در بر،همه عسرت وبلائی
به جزازعشق که اسباب سرافرازی بود هرچه دیدیم و شنیدیم همه بازی بود سفره عشق پر است از نعم خلد برین مابقی بودولی نارس وپاییزی بود خبر عشق چه زیبا و دل انگیز بود غیر ازاین هرچه که بوده است خبرسازی بود عشق ازبس که بسیط است بود نامحدود خوشه برداراز آن حافظ شیرازی بود
به جمال ملکوتی پیامبروامام صادق صلوات جلوه حسن خدای ازلی چهره گشود عشق عشاق،وزهرا وعلی چهره گشود نوراول، عقل کل،حضرت احمد آمد ششمین حجت آل علوی چهره گشود