#لعنت_الله_علی_قوم_الظالمین
#الشام_الشام_الشام
امام #سجاد علیه السلام فرمود:
سخت ترین #مصیبت های ما در #شام بود...
حضرت برای نعمان بن منذر مدائنی توضیح داد:
.
در شام ماموران در حالی که شمشیرهای خود را #برهنه و #نیزه ها را استوار کرده بودند
بر ما حمله می کردند و نوک نیزه بر ما می زدند و ما را در میان جمعیت اهل شام نگه می داشتند،
در حالی که #ساز و #طبل می زدند و شادی می کردند.
.
سرهای #شهدا را میان زنهای ما قرار دادند و سر عمویم #عباس علیه السلام را در مقابل عمه هایم #زینب و #ام_کلثوم علیهما السلام نگه داشتند و سر برادرم، #علی_اکبر علیه السلام
و سر پسر عمویم #قاسم علیه السلام را در کجاوه ی خواهرانم #سکینه و #فاطمه علیهما السلام می آوردند
و با سرها بازی می کردند و چه بسیار سرها به زمین می افتاد و در میان دستها و پاهای #چهارپایان قرار میگرفت.
از بالای بام ها #آتش و آب بر سر ما می ریختند.
وقتی آتش به #عمامه ام افتاد چون دستهایم را به #گردنم بسته بودند، نتوانستم آن را خاموش کنم ،
پس عمامه ام #سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزانید.
.
از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب ما را با ساز و آواز در برابر چشم مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند:
ای مردم!
بکشید اینها را که در اسلام هیچگونه احترامی ندارند.
.
ما را از #شتران پیاده کردند و به یک ریسمان بستند.
پس ما را از در خانه ی #یهودی و #نصاری عبور دادند و به آنها گفتند:
اینها کسانی هستند که پدرانشان پدران شما را کشتند و خانه های آنها را ویران کردند.
امروز شما #تلافی کنید.
ای نعمان، تمام یهودیان و نصاریان هر چقدر خواستند از خاک و سنگ و چوب بسوی ما افکندند..
ما را به #بازار #برده_فروش ها بردند و خواستند ما را به جای #غلامان و #کنیزان بفروشند،
ولی خداوند این موضوع را برای آنها میسر نساخت.
ما را در مکانی منزل دادند، که سقف نداشت،
روزها از #گرما و شبها از #سرما و گرسنگی و ترس از کشته شدن در عذاب بودیم.
📚رمز المصیبه به نقل از تذکره الشهدا صفحه ۴۱۱
سوگنامه آل محمد صفحه ۴۰۸
ناسخ التواريخ صفحه ۳۰۴
✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ✨
@ahadisemasoomin
🔻گریه ارباب هنگام گریه اهل حرم در شب عاشورا
حضرت #سکینه(سلام الله علیها) دختر #اباعبدالله_الحسین(سلام الله علیه)فرمود:
شب مهتابی میان خیمه نشسته بودم که ناگاه از پشت خیمه صدای گریه شنیدم.
از ارس این که مبادا خواهران و سایر زنان مطلع شوند، چیزی نگفتم.
از خیمه بیرون آمدم، دلم به خیر گواهی نمیداد در طول راه، پا بر دامن خود می زدم، می افتادم و بر میخاستم.تا این که ملاحظه نمودم که پدرم نشسته و اصحابش دور او می باشند.
از پدرم شنیدم که به اصحابش میفرمود:
شما با من آمده اید برای آنکه اینگونه میدانستید که من به طرف جماعتی می روم که با دل و زبان، با من بیعت نموده اند ، الان می بینید که شیطان بر آنان غلبه کرده و خدا را فراموش کردند و الان اینها مقصودی ندارند جز کشتن من،
کشتن اشخاصی که پیش من جهاد نمایند،
اسیر نمودن زنان من و برهنه نمودن ایشان.
می ترسم که شما ندانید یا بدانید و شرم نمایید و مکر و فریب نزد ما اهل بیت حرام است.
پس هر کسی که در یاری ما ناراضی است، برگردد و در این شب برود، زیرا شب مانند پرده ای است و کسی را به کسی کاری نیست و کسی که مارا یاری نماید، در درجات عالی #بهشت خواهد بود، به تحقیق که جد بزرگوارم خبر داد که:
«فرزندم حسین(سلام الله علیه)، در صحرای #کربلا کشته خواهد شد در حالتی که غریب، تنها و تشنه باشد.
کسی که او را یاری نماید، به تحقیق مرا یاری نموده است و فرزندش #قائم(سلام الله علیه) را یاری نموده است»
اگر کسی به زبانش ما را یاری نماید، روز #قیامت در حزب ما خواهد بود.
سکینه خاتون(سلام الله علیها) فرمود: به خدا سوگند که هنوز کلان آن مظلوم تمام نشده بود، که آن قوم ده نفر ده نفر و بیست نفر بیست نفر متفرق شدند.
کسی نماند مگر عده ی کمی که بیش از هفتاد و کمتر از هشتاد بودند.
پس ملاحظه نمودم که پدر بزرگوارم سر مبارک خود را به زیر انداخته، در حزن و اندوه بود.
چون این حالت را دیدن، گریه در گلویم گره خورد، اما خود را نگه داشتم، رو به آسمان کردم و عرض کردم:
خداوندا، ایشان مارا خوار کردند، تو ایشان را خوار گردان، دعای ایشان را اجابت مفرما.در زمین برایشان مسکنی قرار نده، فقر را بر ایشان مسلط گردان و از شفاعت جد ما ایشان را بی نصیب گردان.
پس با گریه به خیمه برگشتم، چون عمه ام #ام_کلثوم سلام الله علیها این حالت مرا دید،فرمود: تو را چه می شود؟
من این قضیه را نقل نمودم.
وقتی آن مظلومه فهمید ناله واجدا،وا علیا،و حسناه،وااحسینا کشید و می فرمود:
نمیدانم چگونه از دست دشمنان خلاصی خواهی یافت؟ کاش راضی می شدند که به عوض برادرم، مارا هلاک سازند.
سایر زنان از گریه و ناله آن مظلومه جمع شدند و شروع به گریه و زاری نمودند.
چون صدای گریه ی ایشان از خیمه بلند شد، پدر بزرگوارم شنیده، برخاست با دیده ی گریان پا بر دامن زنان به خیمه آمد.
فرمود: این صداهای گریه چیست؟
عمه ام پیش آمده، عرض کرد:ای برادر، ما را به مدینه برگردان.
آن حضرت فرمود: چگونه میتوانم با این کرامت دشمنان شما را به مدینه برگردانم؟
عرض کرد: آری ای برادر، برای ایشان محل و منزلت جد،پدر،جده و برادر خود را بیان فرما، شاید ایشان تورا نمیشناسند.
حضرت فرمود: برای این گروه، بزرگی ایشان را بیان نمودم، ولی متذکر نشدند و موعظه نمودم ولی موعظه مرا نپذیرفتند و گوش به سخن من ندادند، ایشان غیر از کشتن من، چیزی در نظر ندارند.
چاره ای نیست مگر آنکه مرا بر روی خاک افتاده ببینید.
ولی شما را سفارش به تقوی و صبر نمودن میکنم، این شهید شدن را جد شما، خبر داده، در وعده ی او خلافی نمی شود.
شما را به کسی می سپارم که اگر پرده ی کسی را پاره نماید، احدی نمیتواند آن را بپوشاند.
📚مخزن البکاء:179
📚معالی السبطین:338/1
📚سرمایه ی ایمان و جواهر ایقان:45
♦ لَعَــنَ اللّٰهُ علی القوم الظالمین
✨اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ السِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ✨
@ahadisemasoomin