✍ #خاطرات_افلاکیان
روزي داخل سنگر نشسته بوديم و با بچه ها كه تقريباً 30 نفر بودند، مشغول صحبت و گفتگو بوديم. در همان لحظات يكي از بچه ها با صداي بلند گفت:« مار! مار!»
تمام بچه ها از سنگر بيرون آمدند و همين طور دنبال آن راه افتادند و با سنگ به مار مي زدند.
حدود 50 متر از سنگر دور شده بوديم كه با صداي انفجار خمپاره 120، همگي روي زمين دراز كشيديم. در كمال تعجب؛ سنگر منهدم شده بود.
خداوند اراده كرده بود كه به وسيله اين مار جان 30 نفر از بچه ها نجات يابد.
به راستي هر آنچه خدا خواهد،همان خواهد شد .
@ahalidavoodieh