eitaa logo
آهنگـِ زندگـے♬
717 دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.4هزار ویدیو
82 فایل
سر بر شانــہ خدا بگذار تا«اهـنگــ زندگـے» را برایتـ زیبا بــخواند ♬ و تو زندگـے را با تمامـ و کمالش زندگـے کن! انتقاد، پیشنهاد، تبادل👇🏻 @Pr_manager1
مشاهده در ایتا
دانلود
📍خودت باش ✍هر گونه که در فضای حقیقی هستی و رفتار میکنی ، همان گونه هم در فضای مجازی باش ، خودت باش چه در دنیای مجازی چه در دنیای حقیقی ✅ با ما همراه باشید... 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
ارسال شده از مخاطبین عزیزمون😍 شمام مطالبتونو برامون بفرستی داخل کانال بزاریم 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال آهنگ‌زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
💎«من نگفتم تو مقصری» ☄️دو کودک در حال بازی با همدیگر هستند که ناگهان فرزند دوم گریه می‌کند. شما می‌روید تا دلیل آن را پیدا کنید. اولین جمله‌ای که فرزند اول به شما خواهد گفت این است: «من مقصر نیستم.» در این موقعیت شما به او می‌گویید: «من نگفتم که تو مقصری ولی حالا که حالت دفاعی به خودت گرفتی باید از تو سوال هایی بپرسم.» 💎«تو باید بهتر بدانی» ☄️فرزندان دوم همیشه می‌توانند از زیر بار اشتباهات خود شانه خالی کنند اما فرزندان اول خیر. اگر از فرزندان اول خانواده بپرسید، به شما خواهند گفت که این موضوع همیشه برای آنها آزار دهنده بوده است. این که از فرزندتان انتظار داشته باشید، خوب است اما برای کودکتان عادلانه نیست به خصوص اگر تنها مخاطب شما او باشد. 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
#⁣قصه_درمانی_کنید ! کودک پرخاشگر یا لجباز را می‌توان با قصه آرام و به کودکی تبدیل کرد که تمرکز و حوصله گوش دادن را دارد. قصه‌هایی که کودک می‌شنود، آموزش یافتن راه‌حل مشکلات است. 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 دامــــادِ خوب 😜 🔴 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال اهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌙رجب هنگامه راز و نیـــاز است  برای عاشقان 💖 فصل نمـــاز است 🙏 رجب درگاه غفران الهی 💖 برای بندگانش باز باز است🌸 🌙🎊 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همرنگ سپیده و سپیدار شوید مشتاق سلام و مست دیدار شوید روشن شده چشم آسمان، صبح بخیر! در می زند آفتاب بیدار شوید... سلام روزتون زیبا🌸 حالتون‌خوبه چه خبراااااا؟! خدارو شکر دوباره نفس ازخدا هدیه گرفتیم اومدیم پیش شما😍 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
هر کلمه منفی و بی انگیزه ای که در ذهن تو ساخته می شود، چیزی را در هستی نابود می کند. جانی را می گیرد روحی را می پژمرد و حرکتی را متوقف می کند و هر کلمه ای که از نیروی سازنده مثبت و پویا ساخته شده باشد، به موجودی امیدوار، عاشق و موثر تبدیل می شود و این موجود، همان موجود خلاقی است که می تواند بیافریند 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 باما در کانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 عملیات خیبر بود. حاج حسین خرازی فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین اصفهان، پشت بی سیم گفت: دادا نبی به من نیرو بده. همه نیروهایش خورده بودند. حاج نبی ( فرمانده لشکر فجر) به من گفت. من هم شهید محمد دریساوی و سید موسی حمیدی را به حسین خرازی دادم. صبح روز بعد دیدم سید موسی حمیدی یک دست قطع شده در دستش هست و دارد می آید. گفتم این چیه؟ گفت: این دست حسین خرازی است! ظاهراً این ها با موتور پشت سر حسین خرازی بودند که گلوله تانک خورده بود بین آنها. دست حاج حسین قطع شده بود. گفتم کو دریساوی، گفت فکر کنم رفت زیر تانک! این گذشت و من دست قطع شده حاج حسین توی ذهنم بود. مدتی گذشت. نمی دانم پیچ کوشک بود یا جای دیگری، هر جا بود عراق خیلی خمپاره می زد. با شهید حاج مجید سپاسی برای سرکشی نیروهای شناسایی رفته بودیم. به حاج مجید گفتم انگار در آن سنگر کناری هم عده ای دارند کار می کنند. حاج مجید دقت کرد و گفت: این احتمالاً خود حاج حسین خرازی است. عادتش است. خودش می آید و تک تک معبر ها را چک می کند. چون خط شلوغ شده بود عراق خط را به آتش بست. یک بسیجی از سنگر اصفهانی ها بیرون آمد. تا بیرون آمد ترکش خورد. آتش سنگین بود. کسی به سمتش نمی رفت. از این سمت من و حاج مجید و از سمت اصفهانی ها حاج حسین خرازی به سمت بسیجی دویدیم. حاج حسین با آن دست نصف اش و دست دیگرش سر بسیجی را بلند کرد. سر بسیجی را روی نیمه دستش گذاشت و با دست دیگرش صورت او را نوازش می کرد. این صحنه عین روز جلو چشمانم است. می گفت: دادا گوش بگیر. من فرمانده ات هستم. من حاج حسین هستم. برو... نگاه دورو برت نکن... برو.... میگم نگاه نکن، برو... ناگهان بسیجی سرش به سمتی خم شد و تمام کرد. من توی نخ این جریان بودم و دوست داشتم علت این حرف ها را بفهمم. قبل از کربلای 4 بود. جلسه ای بود که حاج حسین هم در آن حاظر بود. رفتم کنارش و گفتم: حاج حسین، کمی از این ناگفته هایت را برای ما بگو. حاج حسین خیلی شوخ بود. خندید و با لهجه اصفهانی گفت: من هیچی یادم نمیاد. من موج زیاد خوردم. گفتم: حقیقتش من چیزی تو دلم هست می خواهم از شما بپرسم. گفت: من هیچی بلد نیستم. برو دور و بر اینها که چی ضبط می کنند. گفتم: نه. من دو سال هست یه چیزی هست توی ذهنم مانده، باید خودتان برایم بگویید. جریان شهادت آن بسیجی را گفتم. در لحظه یک گلوله اشک از چشم حاج حسین سُر خورد و پائین آمد. گفت: من خودم این صحنه برایم پیش آمد. روزی که دستم قطع شد. بالا رفتم. احساس می کردم دارم به سمت یک معبر نور می روم. یکی از من پرسید حاج حسین لشکرت را چی کار می کنی؟ تا نگاه پشت سرم کردم پائین افتادم. به این بسیجی به زبان خودمان می گفتم خنگ نشی برگردی.. برو... 👆به روایت سردار مجتبی مینایی فرد 🌷🌾🌷 هدیه به شهیدان حاج حسین خرازی و حاج مجید سپاسی و محمد دریساوی 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 با ما درکانال آهنگ زندگی همراه باشید @farnaonline 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀