#قصه_درمانی
#درمان_پرخاشگری
💢قصه گربه عصبانی (گروه سنی 5 تا 8 سال)
در سرزمینی دوردست که خورشید به روشنی می درخشید و پرندگان آوازهای قشنگ سر می دادند،باغ بزرگی بود پر از حیوانات، با شکل ها، اندازه ها و رنگ های مختلف. حیوانات بزرگتر مشغول ساختن لانه یا پیدا کردن غذا بودند.
حیوانات کوچکتر هم به آنها کمک می کردند. اما آنها هم برای خودشان کار داشتند. کار آنها بازی کردن بود. اگر به طور اتفاقی از کنار
باغ رد می شدید، حتما صدای داد و فریاد و قهقهه ی آنها را می شنیدید و می دیدید که چقدر از بازی با یکدیگر لذت می برند. ممکن بود
در گوشه ای از باغ، خوک را ببینید که با فیل کوچولو قایم مومنشک بازی می کند
و در گوشه ای دیگر اسب کوچولو،زرافه کوچولو و اردک کوچولو را که با هم والیبال بازی می کنند.
آنها دسته ای از حیوانات شاد و خوشحال بودند. روزی ، گربه ی کوچکی با خانواده اش به این باغ بزرگ آمدند.
همان روز اول، گربه
ادامه دارد...
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
#قصه_درمانی
#درمان_پرخاشگری
💢قصه گربه عصبانی (گروه سنی 5 تا 8 سال)
کوچولو به همه جای باغ سر زد تا دوستان جدیدش را ببیند.
او توپ بزرگ براقی داشت که هر وقت آن را به هوا پرتاب می کرد
یا با پا می زد صداهای خنده داری از آن شنیده می شد.
گربه کوچولو در حالی که توپش در دستش بود
به این طرف و آن طرف می دوید تا بقیه ی حیوانات کوچک را ببیند.
آنها هم کنجکاو بودند که گربه کوچولو را بشناسند🔸.
زرافه با لبخند به گربه گفت :
” بیا با هم والیبال بازی کنیم.”
گربه با خوشحالی گفت :
” باشه”. آنها مدتی با هم بازی کردند
تا اینکه گرمشان شد و خسته شدند.
نشستند و کمی آب خوردند.
بعد از اینکه خنک شدند، زرافه گفت :
” می شه ما با توپ تو والیبال بازی کنیم؟
توپ قشنگیه.
” گربه گفت که دوست ندارد کسی با آن بازی کند.
ادامه دارد...
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]