#چندخاطره
🔸برشهایی از زندگی سردار شهید سیدمحمدتقی رضوی
🌼#خواستگاری|روز خواستگارى بهم گفت: ما براى رضاى خدا ازدواج مىکنیم، زندگى ما با زندگى بقيه فرق داره؛ توی زندگى با من تجمل نمیبینی. از تو هم مىخوام که جهیزیهی زیادى با خودت نیارى؛ برا من هیچ چیزی مهمتر از ایمان و انسانیت نیست.
🌼#جهادتبیین|بعد از مراسم عقد، خطاب به اقوام و آشنایانى که توی مراسم شرکت کرده بودند، گفت: همگى بفرمایید بنشینید، صبحتهایى دارم که فکر مىکنم الان بهترین فرصت برا گفتن اوناست. و بعد نشست و راجع به انقلاب و جنگ برامون صحبت کرد.
🌼#پیش_خدا|به سید پیشنهاد زیارت خانهی خدا شد. اما ایشون در جواب گفت: اولاً هر وقت بخوام برم؛ حتماً با خانوادهام خواهم رفت؛ در ثانى اگه سعادت داشته باشم پیش خدا میرم، نه خانهی خدا...
🌼#عروسی_خواهر|عروسی خواهرش بود. همسرش رو فرستاد مشهد و خودش موند اهواز. پیغام داد و گفت: مسائل جنگ از عروسیِ تو واجبتره... بعد فکر کرده بود ناراحت بشم؛ خودشو رسوند مشهد. ساعت دوازده شبِ عروسى دیدمش. بهم گفت: فقط به خاطر تو اومدم خواهر؛ باید فردا برم." همین طور هم شد و صبح رفت.
#شهیدرضوی #شهدای_خراسانرضوی
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
#چندخاطره
🔸واو به واو این خاطرات شهیده واعظی بسیار خواندنی است...
🌼#برای_امام|زمانی که امامخمینی تبعید بودند؛ پدر طیبه به عنوان یک روحانی مبارز با شاه مقابله میکرد. طیبه با اینکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود تصمیم گرفت ۱۵ روز روزه بگیره. میگفت: ۸روز رو برا سلامتی آقای خمینی روزه میگیرم؛ ۷روز رو برا سلامتی پدرم.
🌼#عشق_خمینی|زمانیکه خیلی کم سن و سال بود؛ خورد زمین و صورتش خونی شد. رفتم جلو و گفتم: خوبت شد، خونت رو ریختی روی زمین. گفت: خدا نکنه خون من اینجا بریزه. خونم باید برای آقای خمینی بریزه... از همون کودکی عشق امام رو داشت.
🌼#حجاب|از پنج سالگی میرفت مکتب. حتما هم باید چادر سر میکرد و رویش رو میگرفت. وقتی بهش میگفتم: شاید با چادر زمین بخوری؛ در جوابم میگفت: اگر زمین بخورم بهتر از اینه که مردم صورتم رو ببینند.
🌼#مزد_قالی|طیبه قالی میبافت و میگفت: مزد قالیبافی روزم رو برا جهیزیهام بذارید؛ و مزد قالیبافی شبم رو برا امام خمینی؛ می خوام وقتی اومدند ایران، پیش پاشون گوسفند قربانی کنم.
🌼#لباس_عید|روز عید یه دست لباس براش خریدیم. پوشید؛ رفت بیرون و اومد. لباس رو در آورد و گذاشت کنار. گفتم: همه لباس نو پوشیدند، تو چرا لباست رو در آوردی؟ گفت: اگه من این لباس رو بپوشم، بچههای فقیر غصه میخورند... من دلم نمیاد این لباس رو بپوشم؛ لباسهای کهنه رو بیشتر دوست دارم. بعد از ازدواج هم جهیزیهاش رو بخشید به فقرا...
#شهیده_واعظی #شهدای_زن #حجاب #گذشت #ایثار #چادر #شهدای_اصفهان #ولایتفقیه
〰️🌱،، ♥،، 🌱〰️
با ما درڪانال آهنگ زندگے همراه باشید
📱Join╰➤ [• @farnaonline •]
#چندخاطره
🔸شهادت خانوادگی قشنگتره...
روایتی از شهادت زوج شهید ابراهیم جعفریان و طیبه واعظی
🌼#تبلیغ_حجاب|طیبه و شوهرش مستاجر ما بودند؛ اون دوران بیحجاب بودیم. اما طیبه اونقدر نصیحتمون کرد و از قران گفت که حجابمون کاملِ کامل شد... وقتی هم ساواک دستگیرش کرد، بهشون گفت: منو بُکشید؛ ولی چادرم رو برندارید.
🌼#مبارزِ_بصیر|زن و شوهر با هم اهل مبارزه بودند و تحتِ تعقیبِ ساواک؛ برا همین تصمیم گرفتند توی یه شهر دیگه مخفیانه زندگی کنند. یه بار طیبه برام نامه فرستاد و نوشت: مادرجان! راضی نباش که ما برگردیم، دعا کن شهید بشیم؛ فکر کن برگشتیم و دهکیلو هم گوشت خوردیم، چه فایده؟ آدم باید اسلام رو زنده کنه.
🌼#رویای_صادقه|طیبه و شوهرش شهید شده، و توی بهشت زهرا دفن شده بودند؛ اما ما خبر نداشتیم. همون روزا خواب دیدم رفتم سر قبر حاج آقا رحیم ارباب [یکی از عرفای بزرگ شیعه در اصفهان] یهو دیدم یه دسته از مردم دارن سمت قبر حاجآقا رحیم میان. یه پرچم هم توی دستشون بود. وقتی کنار قبر رسیدند، دیدم اسم بچههای شهید من روی پرچم نوشته شده. اونا پرچم رو روی سرم انداختند... وقتی بیدار شدم به شوهرم گفتم: بچّهها شهید شدند... طولی نکشید که خبر شهادتشون به گوشمون رسید.
🌼#شهادت_خانوادگی|این زوج مجاهد بعد از سالها مبارزه با شاه؛ و کلی تعقیب و گریز توسط ساواک؛ بالاخره خونهشون لو رفت ودستگیر شدند. ساواک اونا رو چند ماه شدیداً شکنجه کرد و در نهایت سوم خرداد ۵۶ زیر شکنجه شهید شدند. از این زوج شهید یه پسر به یادگار مونده که زمان دستگیری پدر و مادرش ۴ ماهه بود...
____#شهدای_زن #خانواده_شهید