eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.3هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
❤آهنگ مازنی❤
به نام خداوند دلهای پاک که نامش بود در دلت تابناک سخنرانی آقا نمیدونم این سورپرایز یا بقول آقای حد
به نام خداوند جان آفرین حکیم سخن در زبان آفرین سخنرانی شما هم از بلندگو خاطره دارین قطعا اما من دوسه تا خاطره از بلند گو دارم که هر سه تاشو بصورت یک پکیج تقدیم میکنم روستای ما جمعیت زیادی نداشت و برای آقای ارتباطاتِ اونموقع 😜 تلفن کشی صرف نمیکرد لذا یکی از خیرین در روستای مجاور به اسم حاج کرم یک خط تلفن خرید و دو سه کیلومتر سیم تلفن و یک گوشی ازین قلکی ها و آورد محل ما یه اتاق سه در سه ساختن و همینجور خیس خیس افتتاحش کرد و تلفنو نصب کرد سر درش هم با خط نا خوش نوشتن مخابرات روستا داخل پرانتز حاج کرَم اوایل بخاطر هیجان خط تلفن و دنیای کودکی برای اطلاع دادن به کسی که تلفن داشت ما بچه ها سر و دست میشکوندیم و گاهی ده نفری میرفتیم به مشترک مورد نظر خبر میدادیم که بیاین مخابرات فامیلتون زنگ زده تا کم کم هیجان فروکش کرد و بچه مچه ای دور و بر مخابرات نبود و مسئول مخابرات با اویا خبر میداد که فلانی تلفن داری و سر یک هفته مسئول بیچاره از بس داد زد خروسک گرفت و صداش تا همون دو متری مخابرات نرفته بر می گشت گفتند عمو اینجوری که نمیشه شما باید بلندگو بخرید گفت بلندگوووو مگه میشه گفتن چرا که نشه اهالی محل جمع شدند و طی یه حرکت خودجوش پول بلندگو جمع شد و رفتن بلند گوی ژاپنی خریدن اندازه ی همون مخابرات بلندگو وصل شد و ملت برای اینکه اسمشون پخش بشه بچه هاشونو فرستادن شهر خونه ی فامیلاشون که زنگ بزنن خلاصه قرعه به نام یکی از محلی ها که حشم دار محل هم بود و حدود ۵ تا گوسفند و دوتا گاو داشت😝 افتاد تازع غروب شده بود که اسمشو از تو بلندگو صدا زدند صدای بلندگو تا خود بابل رفت و هرچه حشم دار اون دور و بر بودن طرف مخابرات راه افتادن مخابرات غلغله شد این عمو حشم دارمون کمی شوخیکر بود و با هرچیزی جوک می ساخت وقتی اومد مخابرات گفت داداش الان همه به فامیلاشون خبر دادن که زنگ بزنن دیگه بلندگو نمیخواد که همه جمعند ولی نمیدونم هول شد یا از سر شوخی بود بجای گرفتن گوشی، میکروفون بلندگو رو گرفت و داد زد الوووووو الوووووو خرزا تویی چرا بی چمر شدی بعد میکروفونو دو سه بار زد روی میز که صدای اونطرفو بشنوه که مسئول داد زد حشم دار عزیز میکروفونو گِلی کردی گوشی اونه حشم دار گفت میدونستم و میخواستم ببینم حواست جمع هس یا نه گوشیو گرفت و الو الو کنان گفت وه هم لال شد حالا که تا اینجا اومدم بذار پاپلی ره صدا بزنم دیر کرده نیومده (پاپلی اسم گاوش بود) میکروفون و گرفت با صدای بلند گفت مارمار مارمار آقا هرچی گو محل بود جمع شدن نزدیک مخابرات پشت جمعیت ملت هم زدن زیر خنده ادامه دارد .... ارادتمند همیشگی شما سید
47.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن سینمایی بالا قسمت اول http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 https://eitaa.com/ahangmazani/11689 انیمیشن های قبلی
4_5809995740985955922.mp3
32.03M
سنتی عصرگاهی بهزاد صفایی🎤 پادکست آهنگهای نازنین یادش بخیر یک و دو نمارستاق دکلمه و ریمیکس 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5809907818710437760.mp3
7.19M
احمد نیکزاد🎤 دلی دارمه 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5807656018896752953.mp3
3.32M
تقدیم به گیلانی های عزیز😍 آران🎤 نم نمِ باران 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت هفتم مهرداد دستی به موهایش کشید و از موهای صاف و لخت بدون گره اش خودش
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت هشتم مهرداد بطرف خونه حرکت کرد و خوشحال بود که نصف پولش را نگهداشته تا یکیار دیگه بتونه به دیدن حورا بره بسته ای که پیرزنه داده بود را با دستش کمی سبک سنگین کرد و وقتی دید راحت باز میشه بسته را باز کرد و دید کفش زیبایی داخل بسته هست کفشش نو نبود ولی با نو فرقی نداشت و تنها از کفی کفش میشد فهمید چندباری پوشیده شده مهرداد کفشش را درآورد و کفشی که حورا داده بود را پوشید کمی برایش کوچیک بود اما بسیار بهش می اومد و احساس خوبی بهش داده بود مهرداد گفت فردا میرم بهش میگم خودم پوشیدم یا ناراحت میشه و میگه نپوش یا میگه هرجور راحتی از ذوق دیدن دوباره ی حورا حتی با همین فکرش خوشحال شد مهرداد وقتی خونه رسید زیادی سرحال بود تا اونجایی که پدرومادرش بهش شک کردند اما مهرداد خواهرشو صدا زد و برد اونور اتاق و گفت زهراجون دوس داری زن داداش داشته باشی زهرا گفت آره ولی تو که زن نداری گفت اگه دهنت قرص باشه بهت میگم ولی باید قول بدی فعلا هیشکی نفهمه حتی ملیحه چون سریع میره به نامزد دهن لقش میگه زهرا گفت اع داداش! دامادمون که پسر خوبیه مهرداد گفت چیو پسر خوبیه دو ساله که منتظره برای ملیحه جهیزیه جور کنیم زهرا گفت خو چیکار کنه مهرداد گفت مثل یک مرد بیاد بگه جهیزیه نمیخوام خودم جونم در میاد بعد از عروسی میخرم زهرا گفت ولش کن از زنداداشم بگو اسمش چیه رسمش چیه چندسالشه مثل ما خوشگله یا مثل خودته مهرداد گفت دور ور ندار من موهامو چشمام صدتای مثل شماها می ارزه زهرا با خنده گفت تو اگه این چشم ها و موهاتو نداشتی که ما هیچ امیدی بهت نداشتیم حالا میگی یا ملیحه رو صدا بزنم مهرداد گفت باشه ولی بذار اسم رمز بذارم که بندو به آب ندی اسم رمزمون کفش باشه راستی کفشمو دیدی زهرا گفت آره اتفاقا میخواستم بپرسم چند خریدی چقدرم با کلاس و قشنگه ولی قول داده بودی پول دستت بیاد برای من شلوار لی میخری قولت یادت رفت مهرداد گفت نخریدم که اَه اگه گذاشتی بگم کفشو همین دختره داده اسمش حورا است و مثل حوری قشنگه زهرا گفت همه اولش میگن چون چشم عاشق ضعیفه مهرداد خندید و گفت ولی میگن کوره زهرا گفت ترسیدم یه چک بخوابونی زیر گوشم حالا تعریف کن بگو چجوریه مهرداد گفت یه دختر تقریبا قد بلند سفید مثل برف، خوش اخلاق و خوش برخورد صداش دلنشینه زهرا گفت مگه برات خوند مهرداد گفت پر رو نشو دیگه میگم صداش خیلی خوبه آروم و شمرده حرف میزنه و خیلی هم مظلومه زهرا گفت اولاش همه مظلومن مهرداد گفت کاش به آبجی ملیحه گفته بودم تو خیلی حسودی گفت حسودی به تو ؟ عمرا بعدش با خنده و تمسخر گفت دو روز بعد گندش در میاد که اسمش بلقیسه خونه شونم یک اتاق داره و بخاطر پرورش کرم ابریشم نتونسته درس بخونه مهرداد گفت اتفاقا بلقیس هم اسم قشنگیه ملکه ی شهر سبا بوده زهرا گفت اون که بله ولی بلقیسی که قسمت تو شده احتمالا ملکه ی دعواست مهرداد گفت پس بی خیال برو میخوام درس بخونم زهرا خودشو لوس کرد و گفت داداشی شوخی کردم باور کن خوشحال شدم لااقل یکی بود که بهت محل گذاشت مهرداد گفت مگه من چمه زهرا گفت هیچی تو جیبت شپش کله ملق میزنه مهرداد گفت بگم خونه اش چجوریه زهرا کنجکاوانه گفت آره بگو جدی مگه رفتی در خونه اش مهرداد گفت بله رفتم و اتفاقا با خودش حرف زدم بعد با ذوق گفت تو خونه شون کارگر دارن سرایدار دارن از دروازه تا خونه شون نیمساعت راهه زهرا گفت مگه رفتی خونه شون مهرداد گفت نه ولی حیاطشونو دیدم که چقدر بزرگ بود پر از گل گفت حالا بهت جواب مثبت داد یا نه مهرداد گفت اصلا در این مورد با هم حرف نزدیم زهرا از جاش بلند شد و گفت بَه خسته نباشی لابد رفتی خونه شون کارگری توهم زدی که دوستت داره مهرداد گفت اصلا نمیدونم دوستم داره یا نه زهرا گفت وقت منو گرفتی برم تا برنج نسوخته خودت علافی منو هم علاف کردی دختری که نه میدونه دوسش داری نه می دونی دوستت داره چرا میگی زنداداش دوس داری لابد اسمشم یواشکی از مادرش شنیدی مهرداد گفت نه بخدا اسمشو خودش به من گفت زهرا گفت یعنی اومد پیشت گفت آقای مو قشنگ اسمم حوراست مهرداد گفت نه پول داروی بابا رو همین دختره داد یادته گفتم داروش خیلی گرونه زهرا گفت آره گفت همین دیگه پولشو این دختره داد گفت داشتی پس بده نداشتی هم حلالت زهرا گفت خاک بر سرِ...‌..م سه ماه کار کردی همه ی دست و پات زخم شده بعد پولی رو که بهت بخشیده فقط بخاطر خود شیرینی بردی پسش دادی ما رو بگو فکر میکردیم لااقل داداشمون با هوشه ادامه دارد.. نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5938020753210346286.mp3
6.71M
مهدی و قدرت آقا مولایی🎤 هادلخواه 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5807656018896752954.mp3
8.35M
علیرضا رحیم پور🎤 اونور بازار 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾ پنجشنبه🌞 🖼 ۷ هره (حره) ماه ۱۵۳۵   تبری ۶ مهر      ۱۴۰۲ شمسی ۲۸ سپتامبر    ۲۰۲۳میلادی ۱۲ ربیع الاول ۱۴۴۵قمری 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🍀کانال آهنگ مازنی🍀 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5812295786167275549.mp3
3.63M
محمد ابراهیم عالمی🎤 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5825610274979188457.mp3
2.98M
مهربونم بازم برات غزل سرودم نگی به یادتو نبودم 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
قارچ "کرک لینگ" http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
5_6055207093340736068.mp3
4.77M
ولی عبداللهی🎤 ونوشه 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5812030108080279913.mp3
6.07M
فارسی میثاق راد🎤 ریمیکس 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آبشار کِلیره _ بتلیمِ بابل😍 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5945030543564353163.mp3
9.14M
استاد محمد ابراهیم عالمی🎤 کتولی و گلِ من 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
42.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انیمیشن سینمایی بالا قسمت دوم http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 https://eitaa.com/ahangmazani/11689 انیمیشن های قبلی
4_5812030108080279928.mp3
3.04M
کیانوش حیدری🎤 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
13.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌸قطعه ی دلنشین خُرد وچه بیمه بی سر و سامون🌸🌸 🍀🍀🌸🌸🎼🎼🎼 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
AHANGMAZANI (7).mp3
4.71M
جواد عباسی🎤 ها دلبر اره ره بو 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت هشتم مهرداد بطرف خونه حرکت کرد و خوشحال بود که نصف پولش را نگهداشته تا ی
داستان 🌸 بازی روزگار🌸 قسمت نهم مهرداد وقتی با زهرا صحبت کرد انگار باری از روی دوشش برداشته شد کمی احساس سبکی کرد اما دلش همچنان غوغایی بر پا بود چنان با جدیت و تلاش حتی در تعطیلات نوروز درس میخواند که آقای حیدری وقتی به قصد رسوندن بسته ی حمایتی مدرسه برای خانواده های کم درآمد و به بهانه ی عید دیدنی اومد خونه شون گفت داداش مهرداد شنیدم ترمز بریدی مهرداد یک لحظه چنان ترسید که صورتش عین گچ شده بود فکر کرد حتما زهرا به مادر گفته و مادر هم مستقیم گذاشته کف دست آقای حیدری اما وقتی آقای حیدری ادامه داد که درس خوندن هم حدی داره مهرداد تازه متوجه شد و گفت آهان آقای حیدری من بهتون قول دادم و حتی اگه برای قبولی خودمم نباشه حتما به قولم عمل میکنم رتبه ی سه رقمی هدف منه حیدری خندید و گفت من خلبانی هدفم بود الان موتور دارم تو که سه رقمی هدفته خدا بخیر کنه پسر ! لااقل بگو یک رقمی که بتونی سه رقمی بشی دست مهرداد را گرفت و گفت شوخی کردم من به تو و قول تو اطمینان دارم ضمنا امسال از شانس بد شما اردیبهشت کلاس برقراره و تصمیم داریم با هزینه ی مدرسه و کمک خیرین برای شما چند جلسه کلاس کنکور بذاریم پیشاپیش گفتم که حالت گرفته بشه و کمتر درس بخونی مادرت نگرانته که دیوونه بشی بعد با صدای بلند خندید و گفت البته من بهش گفتم نگران نباش چون مهرداد خیلی وقته دیوونه شده مهرداد از این خبر نه تنها حالش گرفته نشد که خیلی هم خوشحال شد تو این مدت نه دوستانش را دیده بود و نه خبری از حورا داشت البته دو سه باری رفته بود شهر و در خونه شونو هم زد اما کسی جواب نداد و فقط بار آخر پیرزنه درو باز کرد و گفت حورا و خانواده ش رفتن خارج مهرداد با دلی غمگین و پاهایی که دیگه قدرت اولشو نداشتن برگشت زهرا اینمدت شده بود همراز مهرداد و از هر کی که قابل اعتمادشون بود پرس و جو کرد و ازشون خواست که اگه خبری از حورا داشتند سریع بهش اطلاع بدن زهرا برای مهرداد ناراحت بود چون مهرداد عزیز کرده ی خانواده بود و بزرگ تا کوچیک اون خونه بهش دلبستگی خاصی داشتند و الحق مهرداد هم در محبت چیزی کم نذاشته بود تنها کسی که بجز آقای حیدری به خونه شون اومد جاوید بود که برایشان چند کارتن وسیله آورده بود از عروسک و لوازم التحریر گرفته تا گوشت و حبوبات و تنقلات و مهرداد با اینکه خجالت کشیده بود از جاوید خیلی تشکر کرد و تعجب کرد که جاوید چنان با احترام این وسایل را به خانواده شون داد که انگار طلب قدیمی شون بود مهرداد اکثر کتابها و جزوه هایی را که آقای حیدری یا به رسم امانت یا با هزینه ی خیرین مدرسه براش می آورد را مرور کرد و اول اردیبهشت سرحال و سردماغ به طرف دبیرستان حرکت کرد درست نزدیکی های مدرسه جاوید را دید که به سمتش اومد و گفت داداش ما چطوره و باهاش روبوسی کرد مهرداد هم به رسم دوستی با جاوید دست داد و روبوسی کرد ساعت آخر با آقای ملکی کلاس داشتند آقای ملکی با دیدن مهرداد اخم کرد و گفت مگه تو هم میخوای بری دانشگاه یابو مهرداد با اینکه حرصش در اومده بود خودش را کنترل کرد و چیزی نگفت ولی آقای ملکی دست بردار نبود و گفت آره برو دست چندتا استادو هم بشکون بلکه عقده ی درونیت فروکش کنه بدبخت تو خیلی خیلی بخوای پیشرفت کنی فوقش نگهبان باغمون می تونی بشی اونم چون سگم یمدت مریضه جاوید از جایش بلند شد و گفت آقای ملکی هر چند احترامتون واجبه ولی اگه بخواین ادامه بدین مجبورم برم به دفتر اطلاع بدم آقای ملکی گفت بشین سرجات شتر جاوید گفت آقای ملکی مودب باشید و چنان مشتی روی نیمکت زد که نیمکت شکست آقای ملکی گفت چیه تو هم با ارازل دست به یکی کردی فرهنگ اصلی ترین لازمه ی تحصیله شما بی فرهنگها میخواین آینده ی مملکتو دستتون بگیرین جاوید گفت به هر حال بی فرهنگها هم دوست دارند درس بخونن مثل شما آقای ملکی ساکت شد و تا آخر زنگ فقط رو به تخته داشت مطلب می نوشت و توضیح می داد و از خجالت اصلا به دانش آموزها نگاه نکرد وقتی کلاس تعطیل شد مهرداد ناخودآگاه به طرف خونه ی حورا کشیده شد با اینکه پول را با خودش نیاورده بود اما در زد مدتی منتظر ماند کسی در را باز نکرد دوباره در زد باز هم کسی جواب نداد اما همچنان منتظر ایستاده بود و بعد از چند دقیقه تو این فکر بود که بار سوم در بزنه یا برگرده که صدای آرومی گفت سلام مهرداد وقتی به طرف صاحب صدا برگشت حورا را در لباس مدرسه دید همونقدر زیبا و دلنشین بود مهرداد سلام کرد و گفت ببخشید اومدم بقیه ی پولتونو بدم اما وقتی در زدم متوجه شدم پولو همرام نیاوردم حورا خندید و گفت بار اولی که در زدین یادتون اومد پولو نیاوردین ؟ مهرداد گفت ببخشید http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 👇👇
ادامه ی قسمت نهم داستان 🌸 بازی روزگار 🌸 حورا گفت من شاید ببخشم اما این کارتون در شان یک دبیرستانی نیست اگه کتابهاتونو نمی دیدم فکر میکردم لابد مزاحمین یا خدای نکرده ولگرد! مهرداد گفت نه باور کنید قصد مزاحمت نداشتم الان هم اگه اجازه بدین سریع میرم پولو میارم حورا گفت خونه تون این نزدیکی هاست؟ مهرداد دستشو به سمت روستاشون گرفت و گفت نه خونه مون روستاست اونطرفی! حورا گفت پس نیازی نیست برین هر وقت کار داشتین یا کلاس داشتین بیارین مهرداد گفت چشم خانم قول میدم حورا لبخندی زد و داشت می رفت طرف در که گفت راستی ازینکه زحمت کشیدید و کفشو به نیازمندش دادین متشکرم مهرداد نگاهی به پاش کرد و وقتی دید اون کفش پاش نیست خوشحال شد گفت وظیفه مون بود خانم .اما انگار که موقع سرقت لو رفته باشه گفت البته ببخشید من بدون اجازه ی شما اون کفشو برای خودم برداشتم و از بس زیباست دلم نیومد برای اومدن به دبیرستان بپوشم گذاشتم برای مهمانی حورا گفت خوشحالم که پسندتون بود و بدون اینکه منتظر جواب مهرداد باشه دروازه را باز کرد و وقتی وارد حیاط شد و دروازه رو بست گفت بفرمایید مهرداد خندید این بار حورا هم خندید و به سمت خونه رفت مهرداد تا چند دقیقه سر جایش میخکوب شده بود آنچنان ازین دیدار کوتاه ذوق داشت که یادش رفت وقتی حورا خانم درو میبنده میگه بفرما یعنی مزاحمتو کم کن و تشریفتو ببر ادامه دارد.. نویسنده: سید ذکریا ساداتی http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5832680066026312991.mp3
3.47M
ناصر عباسی🎤 نامبر وان http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸