❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت سی و ششم رضا وقتی دیوار خونه رو دید با خودش گفت مردم پول زیادی دارن ن
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸
قسمت سی و هفتم
موقع ناهار رضا و کارگرها دست از کار کشیدن و خواستن برن بیرون که ناهار بخورن سارا وقتی صدای پا را شنید سریع اومد بیرون و گفت اوسا برای ناهار جایی نرین چون آقا ایرج سفارش کردن براتون ناهار درست کردیم
رضا سرشو انداخت پایین و گفت خیلی ممنون ما ناهار نمی مونیم و به سمت در حرکت کرد
معصومه که توی اتاق بود با صدای بلند گفت ما هم همچین مشتاق نبودیم برای یه ایل غذا درست کنیم دستور آقا باباست و بنظرم دور از فرهنگ معاشرته که اینهمه زحمت رو ندیده بگیرین
رضا گفت با ما بودین خانم
معصومه گفت جز شما مگه شخص شخیص دیگه ای اینجاست
رضا در حالی که سعی داشت خودشو آروم نشون بده خطاب به سارا گفت ایشون با ما شوخی دارن؟
معصومه گفت وا چه حرفا من چرا باید با یه کارگر غریبه شوخی کنم
میگم این خانم از صبح تا حالا برای ناهارتون زحمت کشیده الان راحت میگین خیلی ممنون ما میریم بیرون یچیزی میخوریم انتظار دارید به ما بر نخوره
احتمالا آقا بابا رو نشناختی کسی سر ظهر و موقع شام جرات نمیکنه از خونه اش بره بیرون همیشه هم به ما میگه اگه قراره جایی ناهار نمونید حداقل سعی کنید یکساعت قبل از ظهر ازونجا برید اگه نرفتین صاحبخونه حتما براتون تدارک دیده و نموندن شما توهین به کدبانوی خونه است
رضا گفت من معذرت میخوام و رو به کارگرا کرد و گفت پس برین سرکار تا ناهارشون آماده بشه
ازین قضیه سه چهار روز گذشت و تو این سه چهار روز هم معصومه چندین بار به پروپای رضا پیچید و هر بار به بهانه ای هرچی از دهنش در می اومد نثار رضا میکرد و رضا هم بخاطر آقا ایرج و بدهی بزرگی که بهش داشت سکوت میکرد ولی تو دلش حرص میخورد
پنجمین روزی که رضا و کارگرها صبحانه خوردند و رضا طبق معمول ظروف صبحونه رو شسته و منظم تو سبد چیده بود گذاشته بود روی. اولین پله نزدیک به حیاط و سارا رفت سبد رو بگیره که رضا که با سطل رنگ رو ایوون ایستاده بود سطل رنگ از دستش رها میشه و از روی نرده می افته تو حیاط و کل حیاط رنگی میشه حتی شیشه های پنجره ی اتاقی که سارا توش زندگی میکرد کلا رنگی شد
معصومه با عصبانیت اومد لب پنجره و گفت حواستون کجاست کل خونه رو به گند کشیدید
رضا گفت معذرت میخوام
معصومه در حالی که چادرشو با دندون گرفته بود تا از سرش نیفته با دست پنجره رو نشون داد و گفت بجای معذرت خواهی حواستونو جمع کنید که اینجور زندگیمونو به لجن نکشید
سارا رفت تو اتاق و به معصومه گفت معصومه جون چرا باهاشون اینجوری حرف میزنی
معصومه گفت چته بدبخت نکنه میخوای مثل یه آدم بدبخت اینقدر پیشش خودتو کوچیک کنی که بگه به به چه دختر خوبی! پس برم بگیرمش
سارا گفت من کی اینو گفتم
معصومه گفت من همون لحظه که گفتن نقاش اومد و اومدم دیدم حالت عوض شده اصلا سارای این چند مدت نبودی انگار چهره ات بازتر شده چشمات یه برق خاصی داشت بچه نیستم که میدونم دلت پیشش هست و چون فکر میکنی بابام میخواد باهات ازدواج کنه بمن چیزی نگفتی
یادته هردفعه بهت میگفتم کسی رو دوست داری یه آهی میکشیدی و میگفتی نه ؟
سارا گفت من بهت اعتماد کردم رازمو بهت گفتم که فردا نگی از دوستیت سو استفاده کردمو زن پدرت شدم درسته من دوستش داشتم اما اون تا تونست به من بی محلی و بی احترامی کرد ولی بازم دوستش دارم فقط خواستم بدونی که اگه چنین اتفاقی افتاد و زن پدرت شدم بخاطر پول و سرمایه ش نبوده بلکه بخاطر بدهی ای که بهش داشتم مجبور بودم ولی تو اینجوری داری رسوام میکنی که!
معصومه گفت چقدر ساده ای تو
مادرم الان چندین ساله مریضه ولی پدرم مثل پروانه دورش میگرده اگه زن بگیر بود ده پونزده سال پیش که هم جوونتر بود و هم راحت تر میگرفت
پدرم اگه کاری رو بخواد انجام بده حتی دو ساعت هم صبر نمیکنه اونوقت یکسال برای تو صبر میکنه زهی خیال باطل
وقتی دید با گفتن این جمله سارا یک کم درهم شد با خنده گفت البته خیلی دوس داشتم زن بابام میشدی و بهت میگفتم مامان سارا
سارا گفت ازین شوخی ها نکن خوشم نمیاد
معصومه گفت چه مامان بداخلاقی
ولی ازت میخوام اجازه بدی این پسره رو آدمش کنم
بذار این پسره ی پر رو رو ادبش کنم
چه معنی داره وقتی نمی خواستت بهت بی احترامی کنه
من تا این پسره رو ادبش نکنم نمیذارم ازین خونه برن شده اگه یه شب برم کل درودیوار رو خط خطی کنم و کارشون یکماه طول بکشه باید ادب بشه و ازت عذرخواهی کنه
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
👇👇
❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸گمشده در تاریکی🌸 قسمت سی و ششم رضا وقتی دیوار خونه رو دید با خودش گفت مردم پول زیادی دارن ن
ادامه ی قسمت سی و هفتم
داستان🌸گمشده در تاریکی🌸
سارا گفت معصومه جان هرکاری که دوست داری انجام بده ولی فقط خواهش میکنم یجوری نشه که پیش آقا ایرج آدم بده بشم من بهش قول دادم و تا ایشون به من نگه منظورش چی بوده تابع ایشونم
معصومه گفت به به خانم تابع! از وقتی فهمیدی احتمال داره بابام اصلا قصد ازدواج باهات نداره ماشاالله زبون باز کردی
تو حتی مامانم بشی چون از من کوچیکتری حق نداری به من امر و نهی کنی سارا گفت باشه ولی یچیزی بهت بگم که رضا هنوز منو نشناخت و فکر میکنه زن سرایدارتونم
معصومه گفت جدی میگی ؟!
چه بهتر
چرا زودتر نگفتی بذار کاری کنم اول عاشقت بشه بعد میگم دخترمون خواستگار بازاری داره و غش غش خندید
سارا گفت یواش صدات میره بیرون زشته
معصومه گفت نگران نباش صدامون بالا نمیره ما اینجا دو سه سال زندگی کردیم
معصومه گفت ولی انصافا پسر چشم و دل پاکیه هرکی بود به بهانه کل کل هم که شده منو نگاه میکرد ولی خیلی سربه زیر و مقیده
دید سارا داره ذوق میکنه گفت البته پسر تخس و بی ادب و نچسبیه و دوباره با صدای بلند خندید
ادامه دارد .....
نویسنده :سید ذکریا ساداتی
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
4_5771650878557655745.mp3
14.5M
مجیدحسینی🎤
🎶چتر و خیابون
#جدید
🎶@AHANGMAZANI❤️
4_5771429043496817258.mp3
1.57M
باران نیکراه
#شعر_شبانه
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدهها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
کنشت: آتشکده مترادف صومعه و دیر
✍حافظ
AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
هدایت شده از ❤آهنگ مازنی❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾࿐༅🍃🌸🍃༅࿐✾
پنجشنبه🌞 🖼
۱ شروینِ ماه ۱۵۳۵ تبری
۳۰ آذر ۱۴۰۲ شمسی
۲۱ دسامبر ۲۰۲۳میلادی
۷ جمادی الثانی ۱۴۴۵ قمری
@AHANGMAZANI❤️
🌸🍁آهنگ مازنی🍁🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاباهم بوریم کوه😍
🎶@AHANGMAZANI❤️
4_5771650878557655916.mp3
5.07M
امیددشتبان🎤
🎶دلبرجان
#جدید
🎶@AHANGMAZANI❤️