❤آهنگ مازنی❤
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸 قسمت هجدهم بالاخره با چندتا آرامبخش و حرفهای پری اون دختر کمی آروم شد اما نتو
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
قسمت نوزدهم
بعد از اینکه ساعت ملاقات تموم شد وقتی سهراب و مادرش از همه بخصوص از پری خداحافظی می کردند پری چنان با ذوق به مریم نگاه میکرد و ازش تشکر میکرد که مریم اشکش دراومد و دوباره برای سلامتی و بهبودی پری دعا کرد
پری نیم نگاهی به سهراب انداخت و با اینکه میخواست تشکر کنه اما یادش اومد باید کم کم از سهراب فاصله بگیره برای همین سعی کرد خیلی معمولی تشکر کنه اما سهراب نتونست ذوقش رو از دیدن پری پنهان کنه و گفت انشاالله بزودی خوب میشی اگه کاری دارید یا چیزی از بیرون خواستید دستور بدین تا براتون تهیه کنم
عمو حسن گفت ممنون سهراب جان من نمیذارم برای چیزی لنگ بمونه
مینا و فرشته به بهانه ی بدرقه کردن مریم ،همراهشون راه افتادن و از مریم تشکر ویژه ای کردند و گفتن شما بهترین ملاقات کننده ی امروز بودین هیچوقت فکرشم نمیکردیم اینقدر آدمها رو بشناسید اگه بدونید پری چقدر با حرفاتون روحیه گرفته
مریم گفت درسته که پری خانم یک کم چهره اش تغییر کرده اما حرفایی که زدم حرف دل خودمه و اعتقادم اینه که نباید از روی ظاهر کسی رو قضاوت کرد شما هم اگه دوستی مثل رعنا داشتید حتما همین حرفای منو میزدین
سهراب گفت البته داستان خاله رعنا طولانیه و اگه عمری باشه و سعادت داشته باشم براتون تعریف میکنم
مینا خندید و گفت فعلا که اونی که باید سعادت رو قسمت شما کنه رو تخت بیمارستانه و شما هم کم کم فراموشش میکنید فرشته گفت این چه حرفیه مینا
مینا گفت حرف حق تلخه چطور پری جون خوشگل بود این آقا دل نداشت خداحافظی کنه یادته چندبار تا غروب کنار چشمه می موند تا پری رو از دور تماشا کنه ولی الان چی!
سهراب گفت حق دارین ولی باور کنید نظرم نسبت به پری تغییری نکرده ولی نمیدونم چرا تحویلم نمیگیره
مینا گفت دلش شکسته صورتش سوخته انتظار داری برات بخنده سهراب گفت من که حریف این خواهرکوچولو نمیشم ولی برم که مادرم الان صداش در میاد
مینا گفت یعنی بازم بر میگردین
سهراب گفت مگه میشه برنگردم من دلم اینجاست
فرشته با ذوق گفت پس برم به پری خبر بدم بلکه بخاطر تو هم شده زودتر خوب بشه سهراب گفت انشاالله
مریم از دور صدا زد سهراب پسرم کجایی
سهراب با عجله خودشو به مادرش رسوند و گفت همینجام چرا عجله میکنی
مریم گفت من باید برم سر مزار رعنا جان
سهراب گفت ما تا بریم محل هوا تاریک میشه
مریم گفت حتی اگه نیمه شب هم برسیم باید برم
چون تنها کسی که درد پری رو میفهمه رعنا خانمه و مطمئنم تو اون دنیا حرفش خریدار داره میخوام ازش بخوام واسطه بشه صورت دخترم پری هرچی زودتر خوب بشه
سهراب گفت ولی شما که خیلی ریلکس با پری برخورد کردی مریم بغضش ترکید و با گریه گفت پسرجان تو چه میدونی زیبایی برای یه زن چقدر مهمه من میدونم پری چه زجری میکشه
من گریه های بی صدای خاله رعنا رو زیاد شنیدم گاهی ناخواسته درددل های شبانه ش رو با خدا شنیدم رعنا بخاطر صورتش خیلی اذیت شد اما فقط به خاطر پسرش تحمل کرد
پری که کسی رو نداره
یچیزی هم بهت بگم تا زمانی که زیبایی صورت برات مهمه نمیذارم با پری ازدواج کنی مگر اینکه صورتش مثل اولش بشه
و یا تو آدم بشی
سهراب گفت عجب گیری به من دادیا تو از کجا متوجه شدی که من پری رو فقط برای قشنگیش میخوام
مریم گفت من خودم بزرگت کردم تو وقتی بچه بودی حتی یکبار هم برای خاله رعنا دل نسوزوندی چون چهره شو قبول کرده بودی تنها بچه ای بودی که تو بغلش گریه نمیکردی ازش نمی ترسیدی
ولی الان نگرانی رو از تو چشات می بینم
تو داری خدا خدا میکنی پری مثل اولش بشه هنوزم برای زندگی با این چهره اش فکری نکردی حتی ازینکه همینجوری بمونه وحشت داری
تو وقتی خوابیدی راحت خودتو لو میدی
سهراب با مشت زد رو نرده ی آهنی روی دیوار و گفت ای خدااا من چرا تو خواب حرف میزنم
مریم گفت چون در بیداری واقعیت رو پنهان میکنی
الان حدسم درست بود یا نه؟
سهراب گفت دروغ چرا
ولی اگه پری همینجوری هم بمونه دوسش دارم
مریم گفت دوست داشتنت کافی نیست اگه عاشقش بودی هر شب بخاطر اتفاقی که برای پری افتاده کابوس نمیدیدی
تو باید با دلت رو راست باشی
حالا ماشین میگیری یا منِ پیرزنو میخوای پیاده ببری
سهراب گفت شما امر کن مادرجان
مریم گفت پس زود باش تا خاله رعنا بیشتر منتظر نمونده !
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️
👇👇
ادامه ی قسمت نوزدهم
داستان 🌸چوپان و چشمه🌸
سهراب گفت مادرجان
مریم گفت : جانم پسرجان
سهراب گفت یچیزی بگم ناراحت میشی؟
مریم گفت بستگی داره که چی باشه
سهراب گفت فرض کن چیز بدی باشه
ولی چاره ای نداشته باشم
مریم گفت چون پسرمی و واقعا ناچاری حرفی بزنی که شاید ناراحتم کنه ایرادی نداره هرچی باشه من تورو از خودم بیشتر دوست دارم
سهراب گفت جدی میگی ؟
مریم بله که جدی میگم نه تنها من که همه ی مادرا همینن فقط من نیستم
سهراب گفت پس حرفمو میزنم
مریم گفت بگو دیگه جون به سرم کردی
سهراب گفت مادرجان من عاشقتم و حاضرم بمیرم اما یه لحظه غمتو نبینم
مریم گفت دیووونه ای تو .....!
ادامه دارد..
نویسنده: سید ذکریا ساداتی
AHANGMAZANI❤️
❄️کانال آهنگ مازنی❄️