eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
80.1هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.7هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5787360636270809043.mp3
2.95M
جدید مهیارخلیل زاده🎤 حرف مردم 🎶AHANGMAZANI❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی فقط بخاطر پدرت فوتبال می بینی 😍😍😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
سلام و عرض ارادت محضر طرفداران سخنرانی سید 😜 عرض کنم که پس از آن مهمانی و دیدن بامشی ها روی ایوون در
سلام بر دوستان عزیز آقااااا خالاصه امه بامشی مثل فشن مدهای تلویزیونی همتی کندال جنر واری با عشوه به طرف ما اومد و ما هم مثل ندید بدیدهای زمان اختراع دوربین فیلمبرداری با ذوق به استقبالش رفتیم بامشی هم وقتی رسید مثل بانو سوسانو رو ایوون لش کرد و بنظر می اومد اگه زبون داشت میگفت بیفتک سرخ شده با سس زیاد لطفا!!!!!😁 ما هم دستپاچه شدیم و به دور از چشم خانم یک رون از مرغ تو یخچال کندیم و دادیم سوسانوی تازه وارد بخوره 😜 امسّه اتی شِ خدِره لوس هکرده که هرکی ندونسّه بیبو فکر کرده وه دوره ی قدیم خانِ بامشی هسّه دو سه هفته به این منوال گذشت و یک روز صبح زود بامشی ما با سه کته ی قشنگ و رنگ و وارنگ حیاط مارا به قدومش مزیَّن کرد و چنان عشوه ای می اومد که انگار تو دنیا فقط یه بامشی بچه دار شده و اونم همین خانم هست و بس ما اوایل داغ بودیم و ذوق و شوق بامشی کته ها هوش از سر ما برده بود اما وقتی نوبت دوم و سومی که بهشون غذا دادیم فهمیدیم که غذا دادن به یه بامشی عیالوار کار ما نیست بعد از گله و شکایت ما و اعتراض مرغ فروش های اطراف از دست مراجعات مکرر ما یکی از فامیل ها که در تاریخ معروف است که میگن فامیل نمیشه😂 گفت پیشنهاد خردمندانه ای دارد! گفتم بگو آنچه داری ز مردی و هوش گفت ما می تونیم این گربه ها را در یک کیسه انداخته و دو سه تا کوچه بالاتر رهاش کنیم هم حیوان خدا اذیت نمیشه هم شما دیگه اینهمه خسته نمیشین خانمم که نمیدونم تعصب فامیلی بود یا واقعا از این پیشنهاد خوشش اومد اتی شه دیمِّ لپّاسه زد و جیغ کشید که فکر کردم خدای نکرده باجناقم حالش بد شده نزدیک بود از خوشحالی بیفتم زمین که گفت احسنت به تو که پیشنهاد هوشمندانه ای هادایی از حرص و حسادت باتمه وه ای چیزی بود منم بفکرم رسید ولی میگم گناه داره فامیل نا فامیل مون گفت " گفتنش جرات میخواست باتمه خا تو جومونگ آما بامشاد! تو برد پیت آما سمندون باشه این جام طلا مال تو.... ادامه دارد ........ ارادتمند شما سید
4_5866063072996626236.mp3
6.34M
سید حمزه حسینی🎤 گلنسا 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5789612436084494574.mp3
5.1M
دتر شه مامان دا 😔💔 سید حمزه حسینی🎤 😭😭😭 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5877212623413455650.mp3
3.87M
سنتی عصرگاهی شربتی و ساوری🎤 مه جانِ رقیه😍 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5789496076830511163.mp3
9.39M
فارسی مهدی احمدوند🎤 الان که وابسته ت شدم میذاری میری..! بیچاره فرهااااد 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
۳۶ در انتظار #محرم حاج آقا بذری 🎤 مه دل غم دارنه هر روز یک مداحی تا محرم http://eitaa.com/joinchat/
️رمضانپور-قدم قدم_️.mp3
2.65M
۳۵ در انتظار علی رمضانپور🎤 نفس نفس بیادتم من ارباب حسین✋ آقااام آقااام ابی عبدالله✋ قدم قدم میام ...... هر روز یک مداحی تا محرم AHANGMAZANI❤️ 👆🌸کانال آهنگ مازنی🌸👆
4_6048665544616327729.mp3
4.88M
عقیل ساوری🎤 دایی قلندر 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باران ببارد می روی ! باران نبارد می روی ! 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5829943789606674286.mp3
6.27M
شمس حسینی🎤 هالیلا😍😜 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
4_5834436041930445486.mp3
3.62M
امید حسینی🎤 برو میدون دادا شیرکته:بچه شیر بِرو:بیا 🎶🕺💃💃🕺😍 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸
❤آهنگ مازنی❤
🌸داستان "افسانه دختر تنها "🌸 قسمت یازدهم افسانه اینقدر به این خانواده دل بسته بود که یادش رفت چرا ا
🌸داستان "افسانه دختر تنها "🌸 قسمت دوازدهم اون سایه اسد بود و رضا را با خودش برد خونه و گفت کی بهت گفت توضیح بدی گفت آخه دختری که سنگ انداخت خیلی خوشگل بود گفت تو اصلا دیدیش که میگی؟ من دو متر اونورتر رو نمیبینم تو چجوری یه دختر رو از ده متری تشخیص دادی رضا گفت ایرادت اینه که قوه ی تشخیصتون نم گرفته وگرنه از صدای یه دختر میشه حدس زد چند سالشه و چقدر زیباست گفت عارف بالفطره نکشیمون ! اونور دیوار رو هم لابد می بینی رضا گفت البته به سختی اسد جدی تر شد و گفت من اصلا همسایه های اطرافو نمیشناسم و نمیدونم طرف کی ان پس لطفا حواست باشه مینا همچنان فحش میداد که مادرش گفت بیا دیگه نابودشون کردی دختر اینا رحم ندارن یدفعه یا با تفنگ میزننت یا با اسب از روت رد میشن مینا با صدای بلند گفت غلط کردن اینجا خونمونه زمین ارباب نیست که، برن گم شن نوکرای حلقه به گوش بالاخره سر و صداها خوابید اسد و محمدعلی و علیرضا خوابیدن رضا بعنوان نگهبان بیدار موند کم کم هوا روشن شده بود و رضا هم بخاطر خستگی راه کنار حوض کوچک حیاط که خشکیده بود و پر از آشغال شده بود حالت نشسته خوابش برد مینا که به بهانه ی گرفتن آب تو حیاط خونه شون بود از دور متوجه می شه که یکی از مردها کنار حوض خوابیده سنگ کوچکی بر میدارد و بطرفش محکم پرت میکند سنگ مستقیما می خورد به سر رضا صدای فریاد رضا بلند می شود محمدعلی سراسیمه به طرفش میاید و رضا را کشان کشان میبرد خونه مادر مینا که تا حالا به شوخی گرفته بود گوش مینارو میکشه و میبره خونه میگه اگه واقعا دلت برای خودت نمیسوزه به این دختر بیچاره که به ما پناه آورده رحم کن اینجوری که تو داری لونه ی زنبور رو انگولک میکنی الانه که بیان ببرنش آدم باش دیگه مینا از افسانه عذرخواهی میکند و افسانه هم می گوید میدونم بخاطر من خودتو بخطر مینداری ولی از شما توقع ندارم دوست ندارم به پای من بسوزید میرم خودمو معرفی میکنم آخرش مردنه دیگه چهارنفری دستشو میگیرن و آرومش میکنن پدر هم همزمان سر می رسد و وقتی ماجرا را می شنود آنها را به سکوت دعوت میکند و قسم می دهد که افسانه در هیچ حالی بیرون نیاید پدر یواشکی نگاهی به خونه ی پدربزرگ اسد میندازد و وقتی اسبها را می بیند می گوید این اسبها معلومه هم گرونقیمت هستن و هم حسابی خسته ان ارباب هم اسبهای گرونقیمتشو دست نوچه هاش نمیده مینا میگه ولی من میدونم اینا یونجه های هوشنگ خان کثافت هستن پدر میخنده و میگه یونجه چیه؟! نوچه یعنی محافظ ارباب مینا میگه هرچی ولی من دلم خنک شد یکی از اونا رو به درک واصل کردم مادر میگه آرومتر دخترم با یه سنگ اندازه ی فندق به درک واصل کردی؟! به به ، به تو افسانه صورت مینارو بوسید و گفت همینکه رفتی حیاط یعنی از همه ی ما شجاع تری دمت گرم پهلووون دوباره همه خندیدن و پدر هم با اطمینان از اینکه اینها از طرف هوشنگ نیستن با خیال راحت میاد که بساط صبحونه رو پهن کنند رضا و علیرضا خوابیدند و محمد علی و اسد بیدار شدند محمد علی گفت اسد جان مارو آوردی جنگ کنیم ولی یه چیکه آب هم دست ما ندادی من اگه صبح چایی نخورم خوابم نمی بره اسد گفت مگه قصد داری بخوابی محمد علی گفت حرفو بچسب چرا حاشیه درست میکنی چایی میخوام اسد گفت می بینی که نه آب هست و نه چراغی برای جوش آوردن آب محمدعلی گفت ولی من جونم در درجه ی دوم اهمیته من حاضرم تیر بخورم ولی گشنگی نکشم اومد حیاط و آروم صدا زد آقای همسایه آقای همسایه زهرا که داشت چای میریخت سریع چادر سفید گل گلی مادرشو انداخت سر خودش و نگاهی بهش کرد و گفت بله چی میخواین از جون ما محمد علی گفت هیچی خواهر فقط یه مقدار آب جوش میخواستم زهرا گفت یعنی اون ارباب الدنگتون یه کتری بهتون نداده که وقتی خونه ی مردم رو میپّایین برای خودتون چایی هم درست کنین محمدعلی گفت والله ارباب الدنگمون که اصلا با چایی مخالفه زهرا گفت خجالت نمیکشین برای هوشنگ خان نوکری میکنید محمد علی گفت من اصلا اسمشو هم نشنیدم زهرا گفت چه فرقی میکنه هوشنگ خان نه عنایت خان هر دوشون پستند محمد علی گفت بخدا من اصلا نمیدونم اینایی که میگین کی ان ما مسافریم و برای کار مهمی اومدیم زهرا پدرشو صدا میزنه و میگه پدر بیا ببین نوکرای خان چه ترسوان حتی انکار میکنن که هوشنگ خانی وجود داره پدر سریع اومد بیرون و با دیدن محمد علی یکه خورد گفت شما نوچه ی جدید هوشنگ خان هستین؟ تا حالا دور و بر خونه ی هوشنگ خان ندیدمتون محمدعلی همون حرفایی که به زهرا زد و تکرار میکنه و میگه من فقط اومدم آب جوش بگیرم ندادین هم ایرادی نداره داشت می رفت که پدر زهرا گفت وایسا سریع رفت یه کتری آورد و پر از آب جوش کرد و گفت بفرما http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 👇👇
ادامه ی قسمت دوازدهم داستان 🌸افسانه دختر تنها🌸 محمدعلی وقتی داشت میومد کتری رو بگیره پاش لای علف ها گیر میکنه و نزدیک بود بیفته زهرا خنده اش میگیره و سریع چادرشو میکشه رو صورتش و میره وقتی رفت تو خونه ماجرا را تعریف کرد مینا گفت پس مبارکه زهرا گفت چی مبارکه ؟! مینا گفت راویان اخبار و ناقلان شکر شکن طوطی گفتار چنین حکایت کنند که اگر دختری از زمین خوردن پسری دلش خنک شود یعنی آن دختر از آن پسر متنفر است اگر دختری از زمین خوردن پسری هیچ عکس العملی نداشته باشد یعنی حالت بینابین است شاید متنفر نباشد اما اگر دختری از زمین خوردن پسری بخندد یا عاشقش شده یا بعدا عاشقش خواهد شد زهرا میگه خاک بر سرت کنند که فکر و ذکرت شده شوهر مینا گفت بمنچه برو یقه ی ناقلان اخبار رو بگیر تو همین گفتگو بودن که صدای آواز زیبایی توجهشونو جلب میکنه اسد شروع به خوندن میکنه و صداش آنچنان گیرا بود که همه ساکت شدند و گوش میکردند حتی این پدر و مادر و دخترها جز محمدعلی که اون وسط شوخی میکرد و تیکه مینداخت مینا هم ازین ور میگفت چیه لیلا لیلا میگه حیف اون صداش نیست که اسم مینارو تو آوازش نمیاره ما اینجا اصلا لیلا نداریم که افسانه حالش دگرگون شد دستهایش می لرزید و سردش شد افسانه کم کم از حال رفت دخترها ترسیدند و سریع یه لحاف انداختن روی افسانه و مادر هم تلاش میکرد افسانه رو به هوش بیاره نمیدونستن چرا افسانه اینجوری شد پدر گفت شاید بخاطر اون ضربه هنوز خوب نشده و شایدم خونریزی داخلی داشته باشه اگه بهوش نیومد باید ببریمش شهر درمانگاه مادر گفت نمیشه که اینو ببری بیرون یا عنایت خان و یا عمله نوکرهای هوشنگ خان بی مروت میکشنش به سختی به هوشش میارن افسانه میگه میخوام برم این مسافرارو ببینم حس میکنم ..... اما حرفش تموم نشده صدای داد و بیداد تو حیاط به گوش میرسه پدر سفارش میکنه که نذارن افسانه بیرون بیاد عنایت خان خودشو به زور رسونده بالای دیوار و شروع به عربده کشی کرد علیرضا که داشت به اسب ها می رسید سلام کرد عنایت خان گفت اینجا چه غلطی میکنی یابو علیرضا گفت مهمانیم عنایت گفت غلط کردین که مهمانین صاحب خونه ش مرده خونه اش هم مال منه شما مهمان کی هستین کره خرها علیرضا میگه آقا درست حرف بزنید ما که مزاحمتی برای شما ایجاد نکردیم اسد اومد بیرون و گفت چیه آقا ایشون مهمون منه عنایت گفت خودت چه سگی هستی اسد گفت آقااااا میگم مهمان منن شمام درست حرف بزنید عنایت گفت از بلبل زبونیت معلومه که منو نشناختی بلافاصله از دیوار با احتیاط و کمی ترس پرید طرف حیاط و یقه ی علیرضا را گرفت و گفت بهت میگم دست به اسبها نزن الاغ جون اسد میاد جلوتر و میگه آقا من به احترام بزرگیتون چیزی نمیگم پدر بزرگم به من سفارش کرد که تا بزرگ بزرگی میکنه تو هم کوچیک باش عنایت گفت پدربزرگت کدوم خریه اسد عصبانی شد و اومد یقه ی عنایت رو گرفت عنایت گفت حتما منو نشاختی که اینقدر بی ادبی ! من عنایت خان هستم خان این ده که تو الان اومدی میگی مهمانی اسد با شنیدن اسم عنایت صورتش برافروخت و خونش به جوش اومد اما خودشو کنترل کرد و گفت بله بجا آوردم همونی که بچه های مردمو بی دلیل تا حد مرگ کتک میزنه و به دختر کوچیک هم رحم نمیکنه لابد اون دختر کوچولو هنوز هم گرفتار توئه عنایت گفت فضولیش به تو نیومده اون که رفت به جهنم و داره تقاص بی محلی به ارباب هوشنگو پس میده اسد از کوره در میره و با مشت محکم می زنه رو پیشونی عنایت و عنایت فرش زمین میشه ادامه دارد ........ http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀 آهنگ مازنی در ایتا🍀🌸