eitaa logo
❤آهنگ مازنی❤
79.9هزار دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
7.9هزار ویدیو
15 فایل
🌷مدیر تبلیغات @seyyedzs کانال تبلیغات👇🌷 http://eitaa.com/joinchat/2125725703C6cd4a9af27
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5875040791595849818.mp3
5.83M
استاد محمدرضا اسحاقی🎤 محبوب آرام دل جانا سلام آیا پناهم می دهی 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
❤آهنگ مازنی❤
شفته سگ کینگ سو پلج خورد رسوا شد 😂😂😂😂 کینگسوکر یا کینگ سو پلج(کرم شب تاب) 🎶 http://eitaa.com/joinc
21.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شفته سگ واقعی آوردم براتون مرده رو با چوب میزنن تا آمرزیده بشه 😜😂 اونی که از همه محکمتر میزنه فکر کنم زنشه😂 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5807685516732141934.mp3
3.01M
مجید احمدی🎤 😜😜 ریمیکس جدید آهنگ زیبای من 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
4_5807407984535408238.mp3
6.26M
😍 ارزمون شکارچیان🎤 یار 🎶 http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸 بزرگترین کانال مازندرانی در ایتا
🌸داستان "اتوبوس عشق"🌸 قسمت اول اتوبوس تو ایستگاه ایستاده بود و منتظر آخرین مسافرش بود راننده به مسئول ترمینال گفت من که نمیتونم منتظر یک مسافر بمونم کی گفت ۳۳ تا مسافر علّاف یکنفر باشند! اما مسئول واحد فروش سعی داشت راننده را آرام کنه و از او خواهش کرد که لااقل ۵ دقیقه ی دیگه توقف کنه اگه مسافر نیومد حرکت کنه راننده که اسمش آقا مهدی بود و همه میشناختنش گفت شما جدیدا اومدین این دفتر که منو نمیشناسید من حوصله ندارم و شاید چیزی بگم که بعدا شرمنده تون بشم بببین آقای مسئول گفتی ۵ دقیقه صبر کن الان ساعت چنده؟ مسئول گفت ۲:۴۵ دقیقه راننده گفت نه الان ۲:۴۲ دقیقه هست ما دو و ۴۷ دقیقه راه می افتیم مسئول گفت باشه مسافرم زنگ زد که دم ورودی ترمیناله دو دقیقه ی بعد می رسه راننده قانع نشد اما بخاطر حرفی که زد نشست و سیگاری روشن کرد مسئول ترمینال گفت ای آقا بازم که سیگار روشن کردی راننده گفت چه میدونی سیگار سالم چیه نخی ۱۰ هزار تومن پولشو دادم چی میگی باز روشن کردی این تازه دومیشه و بلند شد که بره بیرون مسئول گفت باشه ولی اینجا ممنوعه آقا مهدی راننده ی خط تهران بندرعباس بود و معروف بود به راننده ی مقرراتی و با دقت و امنیت بالا اما تنها ایرادش همین سیگار کشیدن بود مسافران مخصوص و همیشگی خودشو داشت و اکثر تعاونی ها تنها ده پونزده تا بلیت براش میفروختند و بقیه ش مسافران درخواستی خودش بودند و اتوبوسش آنقدر تمییز بود و آنقدر با سلیقه به اتوبوسش می رسید که مسافران عاشق سفر با اتوبوسش بودند آقا مهدی هم مردی شیک پوش و خوش صحبت با قدی متوسط و هیکلی متعادل بود تی شرت قرمز و شلوار لی و کتونی سفید پوشش همیشگیش بود شاید تو خونه اش ده دست از همین مدل لباس داشت که هیچ وقت مخصوصا موقع حرکت لباسش چروک و کثیف نبود سیگار میکشید اما توی ماشین معمولا پیپ میکشید و بخاطر بوی خوش پیپ مسافران هم تقریبا اعتراضی نمیکردند جز بعضی از مسافران جدید آقا مهدی با تمام مقرراتی بودنش مسافرانی هم داشت که ظاهرا شیک نبودند و حتی کرایه هم نمی دادند ولی آقا مهدی میگفت برکت اتوبوسم همین مسافرا هستند و خدارو شکر و گوش شیطون کر تا حالا نه به کسی زدم و نه کسی حتی یک خط روی اتوبوسم گذاشته اسم اتوبوسشم گذاشته بود اتوبوس عشق چون یکبار عروس و داماد سوار کرده بود البته اونموقع اسم اتوبوسش آهوی صحرا بود ولی وقتی فهمید عروس و دامادی که سوار کرده بود تو حمله ی هوایی صدام شهید شدند ازون موقع به بعد اسم اتوبوسشو گذاشت اتوبوس عشق و الان حدود چهل ساله که به همین اسمه اتوبوسشو هر ده سال عوض میکنه اما اسم اتوبوس همونه پنج دقیقه تمام شد و آقا مهدی با عجله اومد دفترچه رو برداشت و گفت ما رفتیم ولی توقفمان بیفایده بود مسئول می خواست معطلش کنه گفت ما باید با هم کار کنیم لااقل خودتو معرفی کن گفت یعنی دفترچه رو نخوندی تو چجور مسئول دفتری هستی و حرکت کرد هنوز از در بیرون نرفته بود که مسئول دفتر گفت بفرما اومد اما آقا مهدی گوش نداد و رفت طرف اتوبوس! مسئول گفت نمیدونم چرا همین امروز که شیک و پیک شدی اخلاقت بدتر شد مهدی گفت من تغییری نکردم اما میدونم هدفت معطل کردن منه مسئول گفت نه جدی گفتم این شلوار لی سنگشور با اون تی شرت قرمز و کتونی سفید خیلی بهت میاد اصلا نشون نمیده که همین دیروز ۵۰ ساله شدی مهدی خندید و گفت خوب آمارمو درآوردی باشه خر شدم مسافرت رسید؟! گفت ورودی ترمیناله اینا همون خانم چادریه مسافر خانمی تقریبا جوان بود و چمدونی بزرگ را همراه خود میکشید که صدای سوت چرخ های چمدون همه را آزار میداد و خانمه هم هر سه چهار متر دستی به چرخهای چمدانش میزد تا صدای سوتش قطع بشه چادر سیاهی سرش بود که روسری گل گلی زیر چادرش زیبایی خاصی به چهره اش داده بود مهدی با اینکه آدم بسیار با حجب و حیایی بود شاید از دهنش در رفته یا شاید واقعا تحت تاثیر قرار گرفته با خنده گفت می ارزید! مسئول سرخ و سفید شد و گفت خواهرمه مهدی از خجالت سرشو انداخت پایین و گفت بگین بیان سکوی سوم مسافر اما با صورتی خسته و خیس عرق با چمدانی بزرگ که روی سنگفرش سالن با خودش به سختی میکشید با عجله بطرف اتاق می رفت که برادرش را دید گفت کجایی تو مهسا جان راننده خیلی کفری شد مهسا دستی به چادرش زد و کمی جلوتر آورد و گفت راننده ی آروم دیدی سلام منو برسون ادامه دارد ...‌ http://eitaa.com/joinchat/4133748740Cd94d26b1b4 🌸🍀کانال آهنگ مازنی🍀🌸