eitaa logo
کلاس احکام و عقاید حسین محققی
1.4هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
113 فایل
بر اساس فتوای مراجع تقلید با محوریت فتاوای آیت الله خامنه ای (پخش مطالب کانال به هر صورتی مجاز است). ارتباط با استاد برای سوالات شما و مشاوره👇 @Ahkam2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔵 عبرتهای تاریخ 🔵 💢 هویدا در زندان شاه چرا چند ماه مانده به سقوط توسط شخص روانه زندان‌میشود؟ پاسخ این است که طرحی به دادند با این هدف که شاه سران فساد و ظلم را کند تا مردم آرام شوند و جلوی سقوط نظام گرفته شود. دو شخصیت مهم به رفتند، هویدا بعنوان فساد مالی و اداری، نصیری رئیس بعنوان نماد خشونت، جالب اینکه هویدا با تماس تلفنی محمدرضا از آگاه شد و شاه از او دلجویی کرد. میلانی در کتاب خود اشاره میکند: هنگام فرار شاه و فرح از ایران آنها سگ شخصی خود را با بردند اما هویدا در زندان ماند. این فیلم بخشی از مصاحبه کریستین اوکرانت با امیرعباس هویدا در زندانی است که ساخته بود بعدها خواهم نوشت که چرا این زندان نام یافت!! مدتی بعد هویدا به انتقاد میکند که سلولهای زندان تنگ و بسته است و خلخالی به پاسخ میدهد این را خودتان ساخته اید. در مصاحبه، خبری از گل اُرکیده و پیپ همیشه روشن هویدا نیست، او با زبان با خبرنگار صحبت میکند همراهان انقلابی خبرنگار از قبل چندین بار تذکر داده بودند که نباید رمزآلود گفتگو کنند، زیرا هویدا دوستان زیادی در فرانسه داشت و بسیاری معتقد بودند او در زندان برای آنها پیام کرده است. بارها در مصاحبه سر خود را تکان میدهد و میگوید: بهتر است "قربانی" ساکت بماند. النهایه اینکه زنده و موجود است، تحریف تاریخ در دنیای مدرن با وجود این همه سند و مدرک از معجزات شبکه های ماهواره ای نظیر است. هویدای قهرمان امروز، یکی از نمادهای فساد در دوره بود که قربانی بقای شاه شد درحالیکه تک تک سران مملکت در رده نخست وزیری از کشور گریختند، هویدا تنها شخصیتی بود که به لطف به دست انقلابی ها افتاد. ⚠ حقایقی از خاندان پهلوی ⚠️ اگر پسندیدید  لطفا منتشر کنید .🌷 🌍 در کانال   با ما همراه باشید https://eitaa.com/joinchat/2219769982C787b3f2294
🔸ابراهيم از دوران کودکي و ارادت خاصي به امام خميني داشت. هر چه بزرگتر ميشد اين علاقه نيز بيشتر ميشد. تا اينکه در سالهاي قبل از به اوج خود رسيد. در سال 1356 بود. هنوز خبري از درگيريها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه اي در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه برميگشتيم. 🔸از ميدان دور نشده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. شروع کرد براي ما از امام خميني تعريف کردن. بعد هم با صداي بلند فرياد زد: «درود بر خميني » ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهي کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم وحركت كرديم. دقايقي بعد چندين ماشين به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه ها پخش شديم. 🔸دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم درگوشه ميدان جلوي ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خميني و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج ميشد همراه ما تکرار ميکرد. صحنه جالبي ايجاد شده بود. 🔸دقايقي بعد، قبل از اينکه مأمورها برسند ابراهيم را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسي شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر يکدفعه متوجه شدم جلوي ماشينها را ميگيرند و مسافران را تک تک بررسي ميکنند. چندين ماشين و حدود 10 مأمور در اطراف خيابان ايستاده بودند. چهره مأموري که داخل ماشينها را نگاه ميکرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! 🔸به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسي ما برسند در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور وسط يكدفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... 🔸مأمورها دنبال ابراهيم دويدند. ابراهيم رفت داخل کوچه، آ نها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حسابي پرت شد کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوي خيابان رفتم و راهم رو ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبري نداشتم. تا شب هم هيچ خبري از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آ نها هم خبري نداشتند. خيلي نگران بودم. ساعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. 🔸يکدفعه صدائي از توي کوچه شنيدم . دويدم دم در، باتعجب ديدم ابراهيم با همان چهره و هميشگي پشتِ در ايستاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلي خوشحال بودم. نميدانستم خوشحاليام را چطور ابراز کنم. گفتم: داش ابرام چطوري؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبيني که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردي؟ گفت: نه، مهم نيست. سريع رفتم توي خانه، سفره نان و مقداري از غذاي شام را برايش آوردم. 🔸رفتيم داخل ميدان غياثي(شهيد سعيدي)بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قوي همين جاها به درد ميخوره. خدا كمك كرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب خيلي صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شبها با هم برويم لرزاده پاي صحبت حاج آقا چاووشي. شب بود که با ابراهيم و سه نفراز رفقا رفتيم مسجد لرزاده. حاج آقا چاووشي خيلي نترس بود. حرفهائي روي منبر ميزد که خيليها جرأت گفتنش را نداشتند. 🔸حديث امام موسي کاظم که ميفرمايد: «مردي از مردم را به حق فرا ميخواند. گروهي استوار چون پاره هاي آهن پيرامون او جمع ميشوند » خيلي براي مردم عجيب بود. صحبتهاي انقلابي ايشان همينطور ادامه داشت. 🔸ناگهان از سمت درب مسجد سر و صدايي شنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهاي ساواک با چوب و چماق ريختند جلوي درب مسجد و همه را ميزنند. جمعيت براي خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسي را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم ميزدند. آنها حتي به زن و بچه ها رحم نميکردند. 🔸ابراهيم خيلي شده بود. دويد به سمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفري ابراهيم را ميزدند. توي اين فاصله راه باز شد. خيلي از زن و بچه ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با با آنها درگير شده بود. يکدفعه چند نفراز مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که درآن شب حاج آقا راگرفتند. چندين نفر هم و مجروح شدند. 🔸ضرباتي که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، شديدي براي او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتي در کشتي گرفتن او تأثير بسياري داشت. شهید 🕊🌹