eitaa logo
احکام شرعی و ترک گناه
294 دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.8هزار ویدیو
35 فایل
منتظران ظهور برای ظهور کاری کنید 🌟🌟🌟🌟🌟💜💜💜🌟🌟🌟🤚🤚🤚
مشاهده در ایتا
دانلود
▫️حکایتی شنیدنی از شب معراج... 📚 کمال الدین ج۱ ص۲۵۲. صلی‌الله‌علیه و‌آله
Hekayat Ome Davod (1).mp3
10.1M
🔘 این دعا درهای آسمان را باز می کند. ▫️ فوق العاده شنیدنی دعای امّ داوود👌 📚 بحارالأنوار ج۹۵، ص۳۹۷. اَللّهُمّ عَجّل لِوَلیّکَ الفَرَج: @ahkkam کپی با ۵ صلوات هدیه به امیرالمومنین علی علیه السلام و خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها 💐🍀💐🍀💐🍀💐
يكى، در پيش بزرگى از فقر خود شكايت مى‏كرد و سخت مى‏ناليد . گفت: خواهى كه ده هزار درهم داشته باشى و چشم نداشته باشى؟ 🌷گفت: البته كه نه . دو چشم خود را با همه دنيا عوض نمى‏كنم. 🌷گفت: عقلت را با ده هزار درهم، معاوضه مى‏كنى؟ 🌷گفت: نه . گفت: گوش ودست و پاى خود را چطور؟ گفت: هرگز . 🌷گفت: پس هم اكنون خداوند، صدها هزار درهم در دامان تو گذاشته است . باز شكايت دارى و گله مى‏كنى؟! 🌷بلكه تو حاضر نخواهى بود كه حال خويش را با حال بسيارى از مردمان عوض كنى و خود را خوش‏تر و خوش بخت‏تر از بسيارى از انسان‏هاى اطراف خود مى‏بينى . 🌷پس آنچه تو را داده‏اند، بسى بيش‏تر از آن است كه ديگران را داده‏اند و تو هنوز شكر اين همه را به جاى نياورده، خواهان نعمت بيش‏ترى هستى!
••|📜🖋|•• جوانِ‌‌‌کافری‌‌‌عاشق‌‌‌دخترعمویش‌‌‌شد!🧔🏻♥️ عمویش یکی از رؤسای قبایل عرب بود. جوان کافر رفت پیش عمو و گفت: عموجان من عاشق دخترت شده‌ام! آمدم برای خواستگاری.... عموگفت: حرفی نیست ولی مهرِ دختر من سنگین است...! جوان کافر گفت:عموجان هرچه باشد من می‌پذیرم. عموگفت:در شهرِ مدینه دشمنی دارم که باید سر او را برایم بیاوری آنوقت دختر از آن تو...!! جوان کافر گفت: عمو جان این دشمن تو اسمش چیست...؟! عمو گفت :اسم زیاد دارد؛ولی بیشتر او را به نام علی‌ابن‌‌‌ابیطالب می‌‌‌شناسند... جوان کافر فوراً اسب را زین کرد با شمشیر و نیزه و تیر و کمان و سنان راهی شهرِ مدینه شد... به بالای تپّه‌ی شهر که رسید دید در نخلستان جوان عربی در حال باغبانی و بیل زدن است. به نزدیک جوان عرب رفت. گفت:ای مرد عرب تو علی را می‌شناسی...؟! جوان عرب گفت: تو را با علی چه‌کار است...؟! جوان کافر گفت :آمده‌ام سرش را برای عمویم که رئیس و بزرگ قبیله‌مان است ببرم چون مهر دخترش کرده است...! جوان عرب گفت: تو حریف علی نمی‌شوی...!! جوان کافر گفت: مگر علی را می‌شناسی...؟! جوان عرب گفت :بله من هر روز با او هستم و هر روز او را می‌بینم..! جوان کافر گفت: مگر علی چه هیبتی دارد که من نتوانم سر او رااز تن جدا کنم...؟! جوان عرب گفت:قدی دارد به اندازه‌ی قد من هیکلی هم‌هیکل من...! جوان کافر گفت: خب اگر مثل تو باشد که مشکلی نیست...!! مرد عرب گفت: اول باید بتوانی من را شکست بدهی تا علی را به تو نشان بدهم...!! خب حالا چی برای شکست علی داری...؟! جوان کافر گفت: شمشیر و تیر و کمان و سنان...!! جوان عرب گفت:پس آماده باش! جوان کافر خنده‌ای بلند کرد و گفت: تو با این بیل می‌خواهی مرا شکست دهی...؟! پس آماده باش! شمشیر را از نیام کشید. جوان کافر گفت: اسمت چیست...؟! مرد جوان عرب جواب داد عبدالله...!! {بنده‌ی‌‌‌خدا}و پرسید نام تو چیست...؟! گفت:فتاح، و با شمشیر به عبدالله حمله کرد... عبدالله در یک چشم به‌هم زدن کتف و بازوی جوان کافر را گرفت و به آسمان بلند کرد و به زمین زد وبا خنجر خود جوان کافر خواست تا او را بکشد که دید اشک از چشم‌های جوان کافر جاری شد... جوان عرب گفت: چرا گریه می‌کنی...؟! جوان کافر گفت: من عاشق دختر عمویم بودم آمده بودم تا سر علی را ببرم برای عمویم تا دخترش را به من بدهد حالا دارم به‌ دست تو کشته می‌شوم... مرد عرب جوان کافر را بلند کرد و گفت: بیا با این شمشیر سر مرا ببُر و برای عمویت ببَر...!! جوان کافر گفت: مگر تو کی هستی...؟! جوان عرب گفت منم "اسدالله الغالب علی‌بن ابیطالب" که اگر بتوانم دل بنده‌ای از بندگان خدا را شاد کنم؛ حاضرم سر من مِهر دخترعمویت شود..!!! جوان کافر بلند بلند زد زیر گریه و به پای مولای دو عالم افتاد و گفت: من می‌خواهم از امروز غلام تو شوم یاعلی پس فتاح شد قنبر غلام علی‌بن ابیطالب...🙃🤌🏻 -پیامبر اکرمﷺمی‌‌‌فرماید: اگه فضائل علی'ع'رو بگویی، گناهان زبانت پاک میشود ، اگر بشنوی گناهان گوش هایت و اگر بخوانی از روی نوشته گناهان چشمانت پاک می‌‌‌شود.🌿✨ -فضیلت‌‌‌مولاعلی‌‌‌'ع'رابخوانیدوبه‌‌‌بقیه‌‌‌ارسال‌‌‌کنیدتادر ثواب‌‌‌نشرش‌‌‌شریک‌‌‌باشید. افتخارکنیدکه‌‌‌شیعه‌‌‌ی‌‌‌علی‌‌‌'ع'هستید.🤍 🏖•••|↫
روزی سه شیخ با هم خربزه می خوردند و فقیری طرف دیگری آنها را نظاره می نمود، برای آنکه هیچ کدام دلشان نمیامد از سهم خود به آن فقیر بدهند، یکی گفت: روایت است از چیز هایی که بخشش آن کراهت دارد یکی انار است و دیگری خربزه. دومی گفت: همچنین روایت است که خربزه را باید آنقدر خورد که خورنده را جواب کند. سومی گفت: و نیز روایت است که هر کس سر از روی خربزه بلند نکند به وزن همان خربزه به گوشتش اضافه می شود. وقتی خربزه تمام شد، باز نتوانستند از پوستش دل کنده برای فقیر بگذارند. باز ذکر روایت شروع شد. یکی گفت: دندان زدن پوست خربزه دندان را سفید و اشتها را زیاد می کند.دومی گفت: پوست خربزه چشم را درشت و رنگ پوست را براق می کند. سومی گفت: دندان زدن پوستِ خربزه تکبر را کم و آدمی را به خدا نزدیک می نماید. و آنقدر دندان زدند و لیف کشیدند تا پوست خربزه را به نازکی کاغذی رساندند فقیر که همچنان آنان را می نگریست گفت: من رفتم، که اگر دقیقه ای دیگر در اینجا بمانم و به شما ها بنگرم می ترسم با روایات شما، پوست خربزه مقامش به جایی برسد که لازم باشد مردم آن را بجای ورق قرآن در بغل بگذارند و تخمه اش را تسبیح کرده، با آن ذکر یا قدّوس بگویند. عبید زاکانی