✅امام موسی صدر: قاتلان کربلا «کمخطرترین» دشمنان امام حسین(ع) هستند!
📌تحریفکنندگان انقلاب حسین و کاسبان نام حسین، خطرناکترین دشمن امام حسین(ع) هستند!
📌حسین(ع) سه گروه دشمن دارد؛
📌۱. دسته اول آنان که او را کشتند. این دسته کمخطرترین دشمنان هستند، چون تنها جسم امام را که محدود بود، کشتند.
📌۲. دسته دوم آنان که تلاش کردند آثار امام را محو کنند؛ قبر امام را ویران کردند و از آمدن زائران جلوگیری کردند و کسانی را که در اطراف قبر آن حضرت زندگی میکنند مورد آزار و اذیت قرار دادند. خطر این دسته بیشتر از دسته اول است، ولی نتوانستند کاری از پیش ببرند.
📌۳. ولی دسته سوم که خطرناکترین دشمنان آن حضرت هستند، آنانند که کوشیدند اهداف امام حسین(ع) و ابعاد انقلاب حسینی را تحریف کنند و آن را ابزار کسب و درآمد قرار دهند و بهرهبرداریهای بیارزش از آن کنند و یا آن را مورد سوءاستفاده برای منافع شخصی قرار دهند. اینان تلاش کردند بالاترین بُعد حسینی یعنی هدف نهضت حسینی را از بین ببرند.
📌▪️من از خودم و شما سؤال میکنم:
ما از روز عاشورا چه بهرهای بردهایم؟
چه سودی بهدست آوردهایم؟
📌چه استفادهای در عرصه عمومی و چه استفادهای در زمینه فردی بردهایم؟
اگر استفاده نبرده باشیم و تنها گریه کرده باشیم من بهشما خبر میدهم که این کار سودی ندارد؛ ما از کدام دسته هستیم؟ از کسانی که گریه میکنند و حسین را میکشند؟
📌روشن است که امام حسین(ع) الآن نیست تا کسی او را بکشد، ولی چیزی گرانبهاتر و مهمتر از خود امام حسین(ع) در دستان ماست؛ کرامت امت حسین، مقدسات حسین.
📌اگر ما گریه کنیم، ولی در عین حال برای تضعیف اهداف امام حسین(ع) تلاش کنیم؛ اگر گریه کنیم و در صف باطل باشیم؛ اگر گریه کنیم، ولی گواهی دروغ بدهیم؛ اگر گریه کنیم، ولی بهدشمنان کمک کنیم و بهاختلاف و تفرقه در جامعه خود دامن بزنیم؛ اگر گریه کنیم، ولی گناهانمان بیشتر شود، در این صورت ما گریه میکنیم، ولی در عین حال حسین را نیز میکشیم؛ زیرا تلاش میکنیم هدف حسین را از بین ببریم که گرانبهاتر از خود اوست. انشاءالله که ما از این دسته نیستیم.
📌 منبع: کتاب سفر شهادت، گفتارهای امام موسی صدر در باره قیام عاشورا و ابعاد و نتایج و پیامدهای این نهضت
کانال سبک زندگی اهل بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ایتا👇👇
https://eitaa.com/ahlebit110
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani
■حجت الاسلام قرائتی:
در یکی از شهرها با وجود توصیه های مبلغین بزرگوار مبنی بر پرهیز از قمهزنی، مردم به خاطر اعتقادات خود دست برنمیداشتند. به ما گفتند به آنجا برویم و آنها را از این کار باز داریم . ایام ماه محرم بود و چون اعلام کرده بودند فلانی میآید و مردم ما را در تلویزیون دیده بودند، در مسجد جمع شدند.
وقتی وارد شدم گفتند: آقای قرائتی آمده ای برای قمهزنی بگویی.
گفتم: شغل من چیست؟
گفتند: تو معلم قرآن هستی.
گفتم: به عنوان معلم قرآن قبولم دارید؟
گفتند: بله قبولت داریم ولی حرف قمه نزنی، فقط قرآن بگو .
▪️من روی تخته نوشتم: «بسم الله الرحمن الرحیم - یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا» (1)؛ «ای کسانی که ایمان آوردهاید! "راعنا" نگویید، بلکه بگویید: "انظرنا".» و بعد توضیح دادم که:
«یا ایها الذین آمنوا» یعنی: ای مؤمنین .
«لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا»
یعنی: راعنا نگویید بلکه انظرنا بگویید. راعنا نگویید یعنی چه؟ این قصه ای دارد و قصه اش این است که: پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم در حال سخنرانی بود، یک نفر از پای سخنرانی گفت: راعنا، یعنی مراعات ما را هم بکن .
یعنی آرامتر صحبت کن یا به این طرف و آن طرف نگاه کن .
این کلمه راعنا مثل کوکو است که هم میشود آن را با سیب زمینی درست کرد و هم با سبزی.
«راعنا» را هم میشود از ریشه «رعی» گرفت و هم از ریشه «رعن». اگر از «رعی» گرفته شود به معنای «مراعات ما را بکن» است، ولی اگر از ریشه «رعن» گرفته شود، رعونت به معنای خر کردن است !!؟؟و «راعنا» یعنی «خرمان کن.»!
وقتی که مسلمانان میگفتند «راعنا» هدفشان مقدس بود و معنای «مراعاتمان کن» را اراده میکردند، ولی یهودیها از این کلمه استفاده کرده و گفتند:
مسلمانها به پیغمبرشان میگویند خرمان کن. در اینجا آیه نازل شد که:
«یا ایها الذین آمنوا لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا»؛
«ای کسانی که ایمان آورده اید، "راعنا" نگویید بلکه "انظرنا" بگویید.»
یعنی کلمه ای را که دشمن از آن سوء استفاده میکند به کار نبرید .!!
▪️بعد از این که این آیه را تفسیر کردم، گفتم: شما که قمه میزنید هدفتان مقدس است و به عشق امام حسین علیه السلام این کار را میکنید، ولی تلویزیون کشورهای اروپایی این کار شما را دوازده مرتبه نشان داده و گفته است که شیعه ها دچار مرض خودآزاری هستند. دشمن از این کار شما چنین سوء استفاده میکند
■ این کار امروز شما مثل همان «راعنا» گفتن مسلمانان صدر اسلام است که دشمن از آن سوء استفاده میکرد و قرآن کریم با آیه مورد بحث به مسلمانان آن روز و امروز هشدار میدهد که:
■ از هر کاری که دشمن از آن سوء استفاده میکند پرهیز کنید. پس چون امروز دشمنان از قمه زنی شما سوء استفاده میکنند، شما دیگر قمه نزنید.
گفتند: حالا فهمیدیم و دیگر قمه نمی زنیم.!
📚مجله مبلغان،شماره 39
🌍 eitaa.com/ebratha_ir ایتا
🌍 sapp.ir/ebratha.org سروش
5abde7816ae135636675bd26_8569797308156901500.mp3
7.01M
عبودیت صادقانه:
نوحهٔ عباس ـ کریمی تاسوعای ۸۱
ای همه نیروی لشکرم برادرم برادرم
💎 رفتار و منش حسین وار
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم. در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست:
در بزم غم حسین مرا یاد کنید!
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده است؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله بنام حسین که فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست! وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه ی زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است، لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند!
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد! من همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم، ناگهان پدرت گفت: حسین آقا! قربان اسمت! با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد!
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان هم خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد!
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته است.
آمدم خانه. خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه. وقتی آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آن روز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند. من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است، حواله ی امام حسین است، لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!!
وقتی این ماجرا را در سن بیست سالگی از زبان حسین آقای کهنه داماد شنیدم فهمیدم که پدرم همانگونه که در عزای حسین بر سر می زده دست نوازش بر سر یتیمان هم می کشیده ، همانگونه که در عزای حسین بر سینه میزده مرهمی به سینه درد مندان هم بوده و همانگونه که برای عاشورا سفره نذری می انداخته هرگز دستش به مال مردم و بیت المال آلوده نبوده و یک حسینی راستین بوده است.
داود همراز (پورعبداله )
کانال سبک زندگی اهل بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ایتا👇👇
https://eitaa.com/ahlebit110
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطعا درک عمق مصیبت #وداع امام حسین علیه السلام با اهل بیتش برای ما ممکن نیست اما با دیدن این فیلم شاید ذره ای از این داغ را بتوانیم بفهمیم.
لحظه وداع شهید مدافع حرم با دخترش
یا ابا_عبد_الله عصر #عاشورا بر اطفال تو چه گذشت؟
#عصر_عاشورا
😭😭😭
بابا اول ما رو ببر مدینه .....
┈••✾•🍃⚫️🌿•✾••┈┈
💢چند ماه پیش عمار حکیم، دیشب سید حسن نصرالله، امروز انصارالله، الان و در روز عاشورا هم مقتدی صدر!
♦️خاورمیانه جدید شکل گرفت اما نه آنگونه که یانکیهای آمریکایی در خوابهای آشفته خود میدیدند. بل آنگونه که علمدار جبهه مقاومت تدبیر و طراحی کرده بود..
حالا یمن و عراق و لبنان همه یک پیام واضح به دنیا مخابره کردند کهـ #ما_تركناك_یا_ابن_الحسین
و این تازه آغاز ماجراست...
عبدالله مبارک به حج رفته بود. در خواب دید که فرشته ای به او گفت: از ششصد هزار حج گزار, کسی حاجی نیست، مگر علی بن موفق، کفشگری در دمشق که به حج نیامد.
عبدالله به دمشق رفت و علی بن موفق را دید که پاره دوزی(پینه دوزی، تعمیر و وصله کردن کفش های پاره) میکند.
پرسید: چه کردی با اینکه امسال به حج نرفتی از میان همه حجاج فقط حج تو پذیرفته شد؟
گفت: سی سال بود که مرا آرزوی حج بود واز پاره دوزی سیصد درهم جمع وامسال عزم حج کردم. روزی همسرم که حامله بود، از خانه همسایه بوی طعام به مشامش رسید و مرا گفت :برو و پاره ای از آن طعام بستان. من رفتم. همسایه گفت: بدان که هفت شبانه روز بود که اطفال من هیچ نخورده بودند. امروز خری مرده دیدم. پاره ای از آن جدا کردم و طعام ساختم. بر شما حلال نباشد.
چون این بشنیدم آتشی در جان من افتاد. آن سیصد درهم برداشتم و بدو دادم و گفتم خرج اطفال کن که حج ما این است. (تذکره الاولیا)
ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟!
معشوق همین جاست بیایید بیایید!!
معشوق تو همسایه دیوار به دیوار!!
در بادیه سرگشته شما در چه هوایید؟!
کانال سبک زندگی اهل بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ایتا👇👇
https://eitaa.com/ahlebit110
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani
بخشیدن قاتل پدر به احترام حضرت ابوالفضل(ع)
مسئول مشاوره به زندانیان محکوم به اعدام در زندان رجایی شهر خاطره جالبی دارد:
🔸حدود ۲۳ سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بود در یک کبابی مشغول کار میشود، شبی پس از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع میکند و میرود در بالکن مغازه تا استراحت کند.
درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه میکند و در جریان سرقت پولها، صاحب مغازه به قتل میرسد. او متواری میشود؛ اما مدتی بعد، دستگیرش میکنند و به اینجا منتقل میشود.
🔸حکم قصاص جوان صادر می شود، اما اجرای آن حدود ۱۸-۱۷ سال به طول میانجامد؛ میگویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانیها قلبا دوستش داشتند.
🔸پس از این ۱۸-۱۷ سال، خانواده مقتول که آذری بودند، برای اجرای حکم میآیند؛ همسر مقتول و سه دختر و ۷ پسرش آمدند و در دفتر نشستند، فضا سنگین بود و من با مقدمهچینی و شرح احوالات فعلی قاتل، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند. همسر مقتول گفت: " من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کردهام" و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده است. بههرحال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت :"اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمیگذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سالها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم."
🔸بههرحال روی اجرای حکم مصر بود. با خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آنها روبهرو شود، چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی را بیاورند. یادم هست هوا بهشدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد. به او گفتم: اگر درخواستی داری بگو. او هم آرام رو به من کرد و گفت: "درخواستی ندارم."
🔸وقت کم بود و چاره دیگری نبود. مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و ۹ برادر و خواهر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند. جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آنها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمیکند. بههرحال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد همهچیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت: "من یک خواسته دارم" من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواستهاش را هم بگوید.
🔸 شاگرد قاتل، گفت: "۱۸ سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کردهاید، حالا تنها ۹ روز تا محرم باقیمانده و تا تاسوعا، ۱۸ روز. میخواهم از شما خواهش کنم اگر امکان دارد علاوه بر این ۱۸ سال، ۱۸ روز دیگر هم به من فرصت بدهید. من سالهاست که سهمیه قند هر سالم را جمع میکنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس (ع)، شربت نذری به زندانیهای عزادار میدهم. امسال هم سهمیه قندم را جمع کردهام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابوالفضل (ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم."
🔸 حرف او که تمام شد فضا عوض شد. یکدفعه دیدم پسر کوچک مقتول منقلب شد، رویش را برگرداند و با بغض گفت: من با ابوالفضل (ع) درنمیافتم؛ من قصاص نمیکنم. برادرها و خواهرهای دیگرش هم با چشمان اشکبار به یکدیگر نگاه کردند و هیچکس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد.
🔸 وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول ماجرا را برای مادرش تعریف کرد. مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص میکردید شیرم را حلالتان نمیکردم. خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس(ع) ختم به خیر شد و دل ۱۱ نفر با نام مبارک ایشان نرم شد و از خون قاتل پدرشان گذشتند!!
http://shooshan.ir/fa/news/98260/حکایتی-از-گره-گشایی-نام-اباالفضل-ع
کانال سبک زندگی اهل بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ایتا👇👇
https://eitaa.com/ahlebit110
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani
ازجانفشاني سرباز تنها، شهيد حسين علي صد آفرين چه مي دانيم؟
نام سرباز وطن، " حسین علي صدافرین" را از خاطر نبريم، بزرگمردي كه به تنهایی ٤ ساعت جلوی لشگر روس را می گیرد و در راه ايران، يك تنه جان خود را فدا مي كند.
در ٣٥ کیلومتری شمال غرب شهرستان نمین یکی از شهرستان هاي استان اردبیل پاسگاه صدآفرین قرار دارد .نام پيشين این پاسگاه (کلوز) بود. پاسگاه صدآفرین به عنوان آخرین نقطه مرزی ميان روستای خواجه بلاغی و خوش آباد پیله رود قرار دارد .
شبانگاه دوم شهریور ١٣٢٠در جریان جنگ جهانی دوم نمایندگان قوای روس پس از تسلیم دولت ایران، ورود خود را به مرزهای ایران در منطقه نمین به پاسگاه کلوز اطلاع می دهند.
حسین علی صدآفرین به عنوان معاون پاسگاه انجام وظیفه می کرد. او در آن زمان ١٧ سال سابقه خدمت داشت و از اهالی زنجان بود و ٢ پسر متولد ١٣٠٩ و ١٣١١ داشت و همسر وی نیز مربی قرآن بود. آن ها در روستای خواجه بلاغی زندگی می كردند .
حسین علی، پس از شنیدن خبر حمله ارتش روسيه، بلافاصله پیش فرمانده پاسگاه رفته و او را در جریان قرار می دهد. فرمانده تمایلی برای درگیری از خود نشان نمی دهد و هیچ کس خود را برای مبارزه آماده نمی کند، اما حسينعلي به خانه خود می رود و با خانواده وداع می کند. او به پاسگاه بر می گردد و می خواهد از اسلحه خانه، تفنگ بردارد ولي هیچ یک از همکارانش از ترس مؤاخذه از سوي مافوق در اسلحه خانه را باز نمی کنند، حسينعلي مجبور می شود با شلیک گلوله در اسلحه خانه را باز کند. تعدادی تفنگ برنو بر می دارد و سپس کمی دورتر از پاسگاه، تفنگ ها را در فاصله های مختلفی قرار می دهد.
ساعت ٤ صبح حمله شروع می شود. حسین علی شروع به تیراندازی می کند.
نيروهاي روس كه انتظار حمله را نداشتند، تصور می کردند با عده ی زیادی طرف هستند، بنابراين با تمام توان پاسگاه کلوز را با اسلحه و توپ گلوله باران می کنند .
اما حسین علی جلوتر از پاسگاه، تنها با یک جعبه مهمات و سه قطار فشنگ پشت تخته سنگ ها مردانه ایستاده است .
می جنگد تا آخرین تیر و تا آخرین فشنگ.
حسينعلي، يك تنه تا ساعت ٨ صبح ( و به روايتي، ١٠ صبح ) در برابر قوای روس شجاعانه می جنگد.
اين در حالي بود كه میمنه و میسره ( ستون هاي راست و چپ ) لشکر روس در ساعت ٦ صبح از سوي نمین و ارشق با عبور از دهات و قصبه، وارد اردبیل شده بودند ولي ستون اصلی لشکر روس با مقاومت یکه و تنها ولي جانانه حسین صدآفرین در حوالی پاسگاه کلوز زمین گیر شده بود .
در حالي كه توپخانه دشمن ، پاسگاه كلوز را ویران کرده و مهمات حسین علی تمام شده بود ، برای این كه اسلحه ها، به دست دشمن نیفتد اسلحه ها را مي شكند و فرياد مي زند برای یک سرباز ایرانی ننگ است که اسلحه اش يعني ناموسش به دست دشمن بیافتد!!
او به جنگ تن به تن روی می آورد و با چنگ و دندان با دشمن مقابله مي کند و در این درگیری تن به تن به شهادت می رسد و سربازان روس وقتی متوجه می شوند، تنها یک نفر با آنان می جنگیده است با خشم تمام از مقاومت "تنها مرد" ، سر از تنش جدا می کنند.
فرمانده روس كه بعد از لحظاتی وارد پاسگاه می شود وقتی اسم شهید را می پرسد، او را حسین علی معرفی می کنند.
وی از این كه صدآفرین کشته شده، نیرو های خود را مؤاخده می کند و با تحسین شجاعت این سرباز ایرانی، به زبان روسی او را با لقب " هزار آفرین " خطاب می کند.
در حالي كه اهالی روستا، در حین جنگ روستا را خالی كرده بودند، فقط چراغ یک خانه روشن مانده بود و آن هم خانه صدآفرین بود که زنان روستا نتوانسته بودند همسر حسينعلي را راضي به ترك روستا كنند.
مردم پس ازبازگشت به روستا به سراغ پاسگاه می روند و توسط ملا مرتضی سید حسینی پیله رود، بر پیکر مطهر حسينعلي صد آفرين نماز میت خوانده می شود و در همان پاسگاه به خاک سپرده مي شود.
پس از گذشت سال ها از شهادت اين سرباز فداكار ميهن، يك فرد ايران دوست و غيرتمند از روستای خواجه بلاغی به نام طومار جعفری آرامگاه شهيد حسين علي صد آفرين را بازسازی می کند.
در سال ١٣٧٤همسر این شهید در وداع آخر، بر سر مزار حسينعلي حاضر مي شود و از٢٠ متر مانده به مزار، سینه خیز بر سر مزار مي رود.
احمد قدیمی زنجانی فرزند شهید حسینعلی قدیمی زنجانی(شهید حسینعلی صد آفرین) بعد از76سال با حضور خود بر سر مزار پدرش امروز 3شهریور در سالروز شهادت صد آفرین پرده از اسرار هویت این شهید برداشت.
قبل از این در مورد اهل کجا بودن شهید حسینعلی تحقیقات زیادی انجام شده بود،با حضور فرزند شهید معلوم شد ایشان اهل زنجان بوده،و در 3شهریور1320بعد از ساعت ها مقاومت در پاسگاه کلوز روستا خواجه بلاغی به دست متجاوزین روسی سر از تنش جدا شده و به شهادت می رسد.شایان ذکر است سرهنگ حسن محجوب در سالهای اخیر زحمات زیادی برای معرفی شهید صدآفرین نموده است.
با تقدیم و احترام احد بیوته
انجمن تاریح و فرهنگ زنجان یاد این شهید بزرگوار را در س
الروز شهادتش گرامی می دارد.
کانال سبک زندگی اهل بیت(ع)- ۲
تلگرام👇👇
https://t.me/ahlbeyt110
واتساپ👇👇
https://chat.whatsapp.com/I4HujzTNDwWJq9UoTEANdn
ایتا👇👇
https://eitaa.com/ahlebit110
ارتباط با ادمین @aliasadizanjani