باعرض سلام خدمت تمامی اعضا
امروز امربه معروف ونهی از منکرکردن
یعنی یاری امام زمان ( عج)
چقدر برای یاری امام زمانت وقت میذاری؟
خواهران محترم اعم ازبسیجی وغیربسیجی برای آموزش تخصصی امربه معروف ونهی از منکر
وعده ما
پنجشنبه ۱۴۰۰٫۹٫۱۱
ساعت حرکت :۸٫۴۰
بااتوبوس جلوی مسجدحضرت زینب ( س)
پایگاه خواهران عقیله بنی هاشم ( س)
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت چهارم؛
قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/324
فصل اول
کوچه باغهای محله شترگلو (۲)
خرمشهر آن سالها، یعنی روزگاری که من پنجشش سال بیشتر نداشتم، مثل یک تصویر سرسبز و باطراوت در ذهنم نقش بسته است.
همان روزهایی که در کنار شط، دستم از چادر مادرم جدا شد و در هیاهوی پر ازدحام حاشیهی کارون گم شدم.
پلیس من را پیدا کرد.
جایی را بلد نبودم اسم.
مامان و بابا را با زبان کودکانهام گفتم.
بعد از ساعتی ماندن در پاسگاه پلیس، پدر و مادرم مرا پیدا کردند.
محله ما در همدان، در انتهای باغ های کمالآباد بود. با چشمهای پرآب و زلال که قدیمیها به دلیل قوس و پیچ چشمه به آن شترگلو میگفتند.
زنها ظرفها و دبههای خالیشان را از سرچشمه پر میکردند، و کمی پایینتر عدهای دیگر لباسهایشان را داخل تشت می شستند.
و پایین تر از آنجا، بچههای بازیگوش مثل من با بستن مسیر آب حوضچهای ساخته بودیم و زیر برق آفتاب تابستان تن به آب میزدیم.
گاهی زنها کلافه میشدند و لنگه کفش یا دمپایی برایمان پرت میکردند. ما هم با همان لنگهکفشها فوتبال بازی میکردیم.
زنها به بزرگترهای ما شکوه میکردند و ما هم به خاطر اینکه دوباره مجال و آمدن به چشمهی شترگلو را پیدا کنیم مثل بچههای خوب، دبههایشان را از آب پر میکردیم و کشانکشان تا خانههایشان میبردیم.
آن زمان هیچ خانهای آب لولهکشی نداشت و آب شرب از همین چشمه شترگلو بود
هفت ساله که شدم، پدرم مادرم نفس راحتی کشیدند و مرا در مدرسهای به نام عارف گذاشتند.
همان سال از فرط بازیگوشی یکضرب مردود شدم.
سال بعد که کمی بزرگتر و مثلاً عاقلتر شدم.
باز هم سر به هوا بودم و البته پر از انرژی و تشنه مردمآزاری از نوع کودکانهی آن.
با بهرام عطائیان یکییکی زنگ خانهها (بیشتر خانه پولدارها) را میزدیم و فلنگ را میبستیم.
یک روز یکی از همان همسایههای کلافه، مراقب و فالگوش پشت در خانهاش ایستاده بود. به محض این که دست من روی زنگ رفت در را باز کرد و مچم را گرفت.
یک آدم هیکلی و گنده که به چشم من به غول چراغ جادو میمانست.
با زور دستم را کشیدم و این بار هم قصر در رفتم.
حرفهای شده بودیم. هر دفعه به یک کوچه و محله ناشناس سرک میکشیدیم و زنگ میزدیم.
برای برگشتن ناچار بودیم از مسیر کوچهباغها مسافت زیادی را طی کنیم تا به خانه برسیم. آن وقت بود که میوههای رسیده و نرسیده و کال از دست ما در امان نبودند.
گناه ما کودکانه بود. اما همین مسیر از اراذل و اوباش پر بود که به هر خلافی دست می زدند.
در همین روزها با پنجهبوکس آشنا شدم تا برای دفاع از خودم در مواجهه با خطرات احتمالی به ویژه اراذل توی باغها از آن استفاده کنم.
باغها به گونهای به هم پیوسته و در هم تنیده بود که گاهی گم میشدیم ولی بالاخره راه پیدا می کردیم و از هر باغی هرچه دستمان میرسید و میلمان میکشید میخوردیم...
◀️ ادامه دارد ...
قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/330
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
ریشههای تاریخی فاطمیه ۶.m4a
زمان:
حجم:
38.79M
سلسله بحثهای
ریشههای تاریخی فاطمیه
موضوع: شرح خطبه فدکیه
درخدمت حجةالاسلام محمود صفاری
استاد حوزه و دانشگاه، مولف و محقق تاریخ اسلام
جلسه ششم: ۴شنبه ۱۰ آذر پس از نماز عشا
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
@ahlolmasjed
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
عادل باشید
🖌 حضرت #امام_زین_العابدین (ع): #رسول_خدا (ص) در آخرین سخنرانى خود فرمود: خوشا حال کسى که ... خود را با دیگران مساوی بداند.
🖌 عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ص قَالَ كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص يَقُولُ فِی آخِرِ خُطْبَتِهِ طُوبَى لِمَنْ ... أَنْصَفَ النَّاسَ مِنْ نَفْسِهِ .
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۴ روایة: ۱
#حدیث #انصاف
@hadith_daily
هدایت شده از دکتر رفیعی
7.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۴۴
*سلام بر عزیزانی که بجای آقا بودن بر عبد بودن خود تکیه دارند*
هفته پیش رفتیم خواستگاری واسه پسرم
پدر عروس پرسید:
آقازاده دانشگاهم ميرن؟
منم گفتم: مسافر گيرش بياد چرا که نه! "😐
بیرونمون کردن نذاشتن موز برداریم😁😁
امام سجاد علیه السلام
ما اَکلتُ بِقرابَتی مِن رَسولِ اللهِ صلی الله علیه و آله شَیئاً قَطّ
*هرگز به دلیل انتساب و خویشاوندی با رسول خدا صلی الله علیه و آله چیزی نخوردهام.*
بحار جلد ۴۶ ص ۹۳
*امام معصومی که خودش هم آقا بود و هم آقازاده هرگز از آقازاده بودن رانتی نگرفته و سوء استفاده ای نکرده است آیا امروزه آقازاده ها چنینند؟ رحمت خدا بر آقازاده هایی که بدون توجه به آقازاده گی در جبهه های جنگ بودند و اینک نیز بدون هیچ رانتی زندگی خود را دارند.*
*اصلا به نظر من کسانی که خادم مردمند خود را آقا نمی دانند پس فرزندانشان هم آقازاده نیستند عبدزاده هستند.*
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee