هدایت شده از روشنگری
11.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#دوربین_مخفی جالب
🔴🎥 سقوط بالگرد حجت الاسلام رئیسی در سفر استانی
و واکنش مردم در تاکسی
🆘 @Roshangari_ir
هدایت شده از امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
8.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠یک فیلم زیبای ایرانی!
💢 عمران خان، نخست وزیر پاکستان این فیلم کوتاه به کارگردانی محمدرضا خردمندان رو در صفحه اینستاگرامش منتشر کرد و نوشت: یک فیلم کوتاه و زیبای ایرانی!
امین یاوران | سبک زندگی ایرانی اسلامی
🆔 @Aminyavaran
هدایت شده از 🇮🇷قرآن روزی یک صفحه🇵🇸
0418.mp3
زمان:
حجم:
2.9M
هدایت شده از 🇮🇷قرآن روزی یک صفحه🇵🇸
418.mp3
زمان:
حجم:
2.27M
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
عجله کن!
🖌شنیدم حضرت #امام_صادق (ع) مى فرمود: هرگاه یکى از شما قصد انجام کار خیرى کرد، نباید به تأخیرش اندازد.
🖌 سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ إِذَا هَمَّ أَحَدُكُمْ بِخَيْرٍ فَلَا يُؤَخِّرْهُ.
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۲۱۱ روایة: ۱
#حدیث #کار_خیر
@hadith_daily
هدایت شده از فقه و احکام رهبری (leader.ir)
📚 شیوۀ امر به معروف
💠 سؤال: آیا #امر_به_معروف حتما باید به صورت دستوری باشد یا می توانیم با توصیه، خواهش و...، امر به معروف و #نهی_از_منکر کنیم؟
✅ جواب: اگر با توصیه، موعظه، بیان حکم شرعی و مانند آن، اثر مطلوب حاصل شود، امر و نهی واجب نیست؛ در غیر این صورت اگر احتمال بدهد که امر و نهی اثر دارد، باید امر و نهی کند و در صورتی که امر و نهی با زبان نرم و اخلاق خوش تأثیر داشته باشد، جایز نیست با تندی و خشونت امر و نهی نماید.
#احکام_امر_به_معروف #تذکر_لسانی
🆔 @leader_ahkam
هدایت شده از دکتر رفیعی
11.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هدایت شده از سالن مطالعه
#لطیفه_نکته ۵۱
*سلام بر بزرگانی که هنگام قدرت می بخشند*
اگر خدای نکرده علائم كرونا رو احساس کردید قبل از رفتن به بیمارستان،
به سراغ همه آنهايي كه به شما ظلم كرده اند بروید و آنها را در آغوش بگیرید، ببوسید و آنها را ببخشید ..
بالاخره بخشش خصلت بزرگان است 😂😂🙈😳
امیرالمؤمنین علی علیه السلام
إِذَا قَدَرْتَ عَلَى عَدُوِّكَ، فَاجْعَلِ الْعَفْوَ عَنْهُ شُكْراً لِلْقُدْرَةِ عَلَيْهِ
*چون بر دشمن ظفر يافتى، عفو و گذشت را شكرانه پيروزيت قرار ده.*
نهج البلاغه حکمت ۱۱
*آرى عفو و گذشت سیره کریمان و انتقام روش لئیمان است و پیروزی فقط در جنگ نیست و دشمن نیز فقط دشمن در حال جنگ نیست جنگ و دشمنی در امور علمی و سیاسی و اقتصادی و ورزشی نیز راه دارد. هر گاه پیروز شدید ببخشید و سهمی برای دیگران قائل باشید که این شکری برای نعمت برتری است.*
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
#داستان_آب_اصفهان
قسمت_چهارم
هفتم: پس از راه اندازی ذوب آهن اصفهان، محمدرضا شاه تصمیم گرفت صنعت فولاد گسترش یابد.
از اوان دهه ۵۰ خورشیدی طرح فولاد آریامهر بندرعباس روی میز قرار گرفت. دو جا در بندرعباس دیدند و یکی را برگزیدند.
اندکی تجهیزات نیز پیاده کردند تا موج انقلاب ۵۷ از راه رسید و کار به فرجامی نرسید.
پس از سرنگونی پهلوی، تصمیم گیری ساخت این کارخانه به شورای انقلاب سپرده شد!
تشکیلاتی کاملا سیاسی و صددرصد غیر فنی.
لابی اصفهان با قدرت یگانه اش، تصویب کرد این کارخانه می بایست از بندرعباس به اصفهان جابجا شود.
اگرچه جنگ هشت ساله ایران و عراق بر روند همه کارهای عمرانی سایه افکنده بود نهایتا دی ماه سال ۱۳۷۱ خورشیدی فولاد مبارکه اصفهان به بهره برداری رسید.
یک صنعت کلان و آبخور دیگر به اصفهان افزوده شد.
در نتیجه، شغل بیشتر، شهرسازی بیشتر، ازدواج بیشتر و جمعیت بیشتری پدید آمد.
پر روشن است جمعیت بیشتر یعنی آب بیشتر.
هشتم: همزمان با گسترش صنعتی اصفهان، بخش کشاورزی این منطقه نیز از چارچوب سنتی خویش بیرون آمد.
چون آب فراوانی نسبت به دوران پیش از پهلوی در اختیار استان بود، همه گونه کشت پرمصرف پیگیری شد.
برنج در شهرستان بالادست لنجان و صیفی جات در شهرستان های پیرامونی اصفهان، عموما جاهای حاشیه کویر همانند زیار و مورچه خورت.
ادامه دارد ...
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee
هدایت شده از سالن مطالعه
وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت یازدهم
قسمت قبل: hhttps://eitaa.com/salonemotalee/357
فصل اول
کوچه باغهای محله شترگلو (۹)
... این که انقلاب به شکل اساسی در سطح نوجوانان و جوانان تحولی شگرف ایجاد کرده بود. اما باز در گوشه و کنار شهر امثال رضا سیاه پیدا میشدند.
شاید پنج شش سال از من بزرگتر بود.
سر راهم ایستاد در حالی که نوچه هایش چپ و راست بودند با لحنی مسخره خطاب به آنها گفت:
بچهها تا آنجایی که من میدانم توی این محله بچه سوسول نداشتیم! داشتیم؟
منتظر بود که جوابش را بدهم. اطرافیانش آنطور که او میخواست، جواب دادند:
نه آقارضا! نداشتیم.
در دستش یک کمربند چرمی با قلاب آهنی بود که در هوا میچرخاند. مطمئن شدم که مفری برای گریز نیست.
معطل نکردم و با مشت وسط پیشانیاش کوبیدم.
انگار کور شده باشد سر خم کرد و مشت دوم و سوم را برقآسا خورد.
همین که نوچه هایش نزدیک شدند مثل تیر از معرکه گریختم.
رضا سیاه عربده میکشید و فحش میداد و چهار نفری دنبالم میکردند.
آنها میدویدند و مردم بی خبر از اصل آن ماجرا به آنها ملحق میشدند و در توهم اینکه فرد فراری مقصر است دنبالم میکردند.
نزدیک مسجد رسیدم. احساس خوبی داشتم. شاید فکر میکردم بچههای مسجد به کمکم خواهند آمد که رضا سیاه رسید و مثل فیلمهای زمان طاغوت نوچههایش را عقب زد و تنهایی جلو آمد.
مردم نگاه میکردند. برای یک لحظه مثل گردباد به هم پیچیدیم. آنقدر زد و زدم که یکباره درد جانکاهی در دستم احساس کردم.
از ضربه مشتی که زده بودم، دستم شکست کوچکی برداشته بود. رمق نداشتم و خواست خدا بود که مردم جدایمان کردند.
فردا مثل توپ توی منطقه کمال آباد و شترگلو پیچید که یکی پیدا شده و گنده لات محل را زیر مشت و لگد سیاه کرده است.
خیلیها خوشحال شدند. بیشتر از همه آن کسانی که زهر تحقیر و توهین رضا سیاه را کشیده بودند.
من هم به جای دکتر و دوا دستم را با دستمال یزدی بستم و تا مدتی با درد کنار آمدم
عباس حیدری (از جوانان اهل مسجد) یادم داد که با صدای اذان به مسجد بیا. اگر نماز را اول وقت بخوانی، دور دعوا خط خواهی کشید و همین هم شد.
یک شب شام منزل آقای خضریان میهمان بودیم که رادیو خبر ناگواری را داد. خبر از سربریدن پاسداران شهر پاوه توسط نیروهای ضد انقلاب و گروههای کمونیستی بود.
حضرت امام از مردم خواست برای کمک به پاسداران و محاصره شدگان در پاوه خودشان را به آنجا برسانند.
دلم میخواست شرایط رفتن من هم فراهم شود اما سن و سالم برای اعزام به کردستان کم بود.
سال ۱۳۵۹ فرا رسید و حالا در کنار مدرسه و مسجد در رشتههایی مثل فوتبال، دوچرخهسواری، کونگفو و ... فعالیت میکردم.
یک روز با بچههای محل در زمین خاکی کنار انبار گندم فوتبال بازی میکردیم که صدای مهیب انفجاری تمام شهر را لرزاند.
بازی نیمه تمام ماند و هر کسی به گوشهای دوید.
دقایقی بعد صدای عبور گوش خراش هواپیما دیوار صوتی را شکست و همه چشمها را رو به آسمان و در بهت و حیرت فرو برد.
صدای هواپیما مرا به توهم مانور هواپیماها در آستانه انقلاب برد و نمیدانستم که یک جنگ تمام عیار از زمین و هوا و دریا آغاز شده است آن روز ساعت ۲ بعد از ظهر ۳۱ شهریور ماه سال ۵۹ بود
◀️ ادامه دارد ...
با ما همراه باشید با؛ خاطرات علی خوشلفظ از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛
قسمت بعد:https://eitaa.com/salonemotalee/368
🖋سالن مطالعه محله زینبیه، با کلی کتاب، مقاله و ... مفید و خواندنی
@salonemotalee