eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
381 دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
5.2هزار ویدیو
486 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام کاگاه آموزشی خانواده، با موضوع: "مهارتهای ارتباطی والدین با فرزندان" با حضور استاد برجسته کشوری؛ "استاد شاهین فرهنگ" برای پدران و مادران یکشنبه ۱۳ مرداد سآعت ۹:۳۰ الی ۱۱ صبح شهرک شهید زین‌الدین. مسجد حضرت زینب علیهاالسلام فرهنگی خانواده سپاه امام علی علیه السلام قرارگاه فرهنگی، اجتماعی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
قصد انجام کار خوب و بد 🖌 امام باقر و یا صادق علیهما السلام فرمود: خداى تبارک و تعالى براى بنی آدم مقرر ساخته هر که آهنگ کار نیک کند و انجامش ندهد براى او یک نیکی نوشته شود، و هر که آهنگ کار نیک کند و انجامش دهد براى او ده نیڪی نوشته شود، و هر که آهنگ کاری زشت کند و آن را انجام ندهد بر او نوشته نشود، و هر که آهنگ کار زشت کند و انجام دهد یک کار زشت بر او نوشته شود. 🖌 عَنْ أَحَدِهِمَا علیهما السلام قَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى جَعَلَ لآِدَمَ فِی ذُرِّيَّتِهِ مَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ وَ لَمْ يَعْمَلْهَا كُتِبَتْ لَهُ حَسَنَةٌ وَ مَنْ هَمَّ بِحَسَنَةٍ وَ عَمِلَهَا كُتِبَتْ لَهُ بِهَا عَشْراً وَ مَنْ هَمَّ بِسَيِّئَةٍ وَ لَمْ يَعْمَلْهَا لَمْ تُكْتَبْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ وَ مَنْ هَمَّ بِهَا وَ عَمِلَهَا كُتِبَتْ عَلَيْهِ سَيِّئَةٌ. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 160 روایة: 1
🌷جانم می‌رود🌷 قسمت نهم ✍ فاطمه امیری پاهایش درد گرفته بودند چقدر خودش را نفرین کرد که چرا این کفش ها را پایش کرده با دیدن چراغ های نیمه روشن هیئت با خوشحالی به طرف هیئت دوید با نزدیکی به هیئت شهاب را از دور دید که مشغول جمع جور کردن بود وهیچکس دوروبرش نبود مثل اینکه مراسم تمام شده بود مهیا آنقدر خوشحال بود که کسی پیدا شد که اورا از شر این پسرهای مزاحم راحت کند که بی اختیار شروع کرد فریاد زدن ـــــ سید ، شهاب ،شهاب شهاب با دیدن دختری که با ترس به سمتش می دوید و اسمش را فریاد می‌زد نگران شد اول فکر می کرد شاید مریم است اما با نزدیک شدن مهیا او را شناخت مهیا به سمت او آمد فاصله شان خیلی به هم نزدیک بود شهاب از او فاصله گرفت مهیا نفس نفس می زد و نمی توانست چیزی بگویید ــــ حالتون خوبه ?? مهیا در جواب شهاب فقط توانست سرش را به معنی نه تکان دهد شهاب نگرانتر شد ـــ حال آقای معتمد بد شده ؟؟ تا مهیا می خواست جواب بدهد پسرها رسیدن مهیا با ترس پشت شهاب خودش را پنهان ڪرد شهاب از او فاصله گرفت و بهش چشم غره ای رفت که فاصله را حفظ کند با دیدن پسر ها کم کم متوجه قضیه شد شهاب با اخم به سمت پسرها رفت ـــ بفرمایید کاری داشتید یکی از پسرها جلو امد ــــ ما کار داشتیم که شما داری مزاحم کارمون میشی اخوی و برادر و خنده ای کرد ـــ اونوقت کارتون چی هست ـــ فضولی بهتون نیومده برادر شما به طاعات و عباداتت برس شهاب دستانش را در جیب شلوارش فرو برد با اخم در چشمان پسره خیره شد ــــ بله درست میگن، خانم معتمد شما بفرمایید برید منزلتون من هم این جارو جمع جور کنم واینڪه مزاحم ڪار آقایون نباشیم مهیا با تعجب به شهاب نگاه می کرد شهاب برگشت ـــ بفرمایید دیگه برید ــــچرا خودش بره ما هستیم میرسونیمش ریسکه یه جیگری رو اینطور موقعی تنها تو خیابونــــــ .... شهاب به طرفش رفت و نگذاشت صحبتش را ادامه دهد . دستش را محکم پیچاند و در گوشش غرید ـــ لازم نیست توِی عوضی کسیو برسونی و مشتی حواله ی چشمش کرد با این ڪارش مهیا جیغی زد پسرا سه نفر بودند و شهاب تنها . شهاب می دانست امشب قرار نیست بخیر بگذره با هم درگیر شده بودند سه نفر به یک نفر. این واقعا نامردی بود سخت درگیر بودند یکی از پسرا به جفتیش گفت ــــ داریوش تو برو دختره رو بگیر تا خواست تڪان بخورد شهاب پایش را کشید و روی زمین افتاد شهاب رو به مهیا فریاد زد ــــ برید تو پایگاه درم قفل کنید ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
سلام کاگاه آموزشی خانواده، با موضوع: "مهارتهای ارتباطی والدین با فرزندان" با حضور استاد برجسته کشوری؛ "استاد شاهین فرهنگ" برای پدران و مادران یکشنبه ۱۳ مرداد سآعت ۹:۳۰ الی ۱۱ صبح شهرک شهید زین‌الدین. مسجد حضرت زینب علیهاالسلام فرهنگی خانواده سپاه امام علی علیه السلام قرارگاه فرهنگی، اجتماعی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام
سلام و عرض ادب ضمن عرض تبریک پیشاپیش عید سعید قربان امسال هم مانند سالهای قبل وجوه همسایه‌های عزیز را برای قربانی عید بزرگ قربان جمع‌آوری می‌کنیم. دریافت هنگام نمازهای مسجد و یا به شماره کارت ۶۲۷۳۸۱۱۱۳۴۶۵۱۶۱۸ بانک انصار بنام مهدی هاشمی (لطفا پس از واریز با پیامک به شماره ۰۹۱۹۸۷۰۵۹۶۹ اطلاع دهید)
هدایت شده از اکبر ابدالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ دشمن که شاخ و دُم ندارد! 📍 آمریکا، انگلیس و صهیونیستها مشخصاً دشمنان ایرانند. ... دشمن ایران است. دشمن که شاخ و دُم ندارد! 1395/10/19 ⚠️ مراقب باشیم با ترفند آمریکا و اروپا، دشمنی را که از در بیرون کرده ایم از پنجره وارد نشود و ما را پای میز مذاکره با دشمنان دیگرمان در اروپا ننشانند. 🆔 @mashgh626
ارسال شده از سروش+: 🌷جانم می‌رود🌷 قسمت دهم ✍ فاطمه امیری ولی مهیانمی توانست تکان بخورد شهاب به خاطر او داشت وسط خیابا ِن خلوت آن هم نصف شب کتک می خورد با فریاد شهاب به خودش آمد ــــ چرا تکون نمی خورید برید دیگه بلند تر فریاد زد ـــ برید مهیا به سمت پایگاه دوید وارد شد و در راقفل کرد همان اتاقی بود که آن شب وقتی حالش بد شد اینجا خوابیده بود از پنجره نگاهی کرد کسی این اطراف نبود و شهاب بدجور در حال کتک خوردن بود وضعیتش خیلی بد بود تنهاکاری که می توانست انجام دهد این بود ڪه از خودش دفاع می کرد باید کاری می کرد تلفنش هم همراهش نبود نگاهی به اطرافش انداخت گیج بود نمی دانست چی کاری باید انجام دهد از استرس و ترس دستاش یخ کرده بودند با دیدن تلفن به سمتش دوید گریه اش گرفته بود دستاش می لرزید نمی توانست آن را به برق وصل کند دستاش می لرزید وکنترل کردنشون سخت بود اشکاش روی گونه هاش سرازیر شد ـــــ اه خدای من چیکار کنم با هق هق به تلاشش ادامه داد با کلی دردسر آن را وصل کرد با ذوق گو شی را بلند کرد ولی تلفن قطع بود دیگر نمی دانست چیکار کند محکم تلفن را به دیوار کوبید و داد زد ـــ لعنت بهت صورتش را با دست پوشاند و هق هق می کرد به ذهنش رسید برود و کسی را پیدا کند تا آن ها را کمک کند خواست از جایش بلند شود ولی با شنیدن آخ کسی و داد یکی از پسرها که مدام با عصبانیت می گفت ــــ کشتیش عوضی کشتیش دیگه نتونست بلند بشه سر جاش افتاد ،فقط به در خیره بود نمی‌تونست بلند بشه و برود ببیند که چه اتفاقی افتاده امید داشت که الان شهاب بیاید و به او بگویید همه چیز تمام شده اما خبری نشد ارام ارام دستش را روی دیوار گذاشت و بلند شد به طرف در رفت در را باز کرد به اطراف نگاهی کرد خبری از هیچکس نبود جلوتر رفت از دور کسی را دید که بر روی زمین افتاده کم کم به طرفش رفت دعا می کرد که شهاب نباشد با دیدن جسم غرق در خوِن شهاب جیغی زد... در کنار جسم خونین شهاب زانو زد شوڪه شده بود باور نمے کرد که ایڹ شهاب است نگاهی به جای زخم انداخت جا بریدگی عمیق بود حدس زد که چاقو خورده. تکانش داد ــــ آقا ـــ شهاب .سید توروخدا یه چیزی بگو جواب نشنید شروع کرد به هق هق کردن بلند داد زد ـــ کمک کمک یکی بهم کمک کنه ولی فایده ای نداشت نبضش را گرفت کند می زد از جای خود بلند شد و سر گردان دور خودش می چرخید با دیدن تلفن عمومی به سمتش دوید تلفن را برداشت و زود شماره را گرفت ـــ الو بفرمایید ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯
هدایت شده از اکبر ابدالی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ دشمن که شاخ و دُم ندارد! 📍 آمریکا، انگلیس و صهیونیستها مشخصاً دشمنان ایرانند. ... دشمن ایران است. دشمن که شاخ و دُم ندارد! 1395/10/19 ⚠️ مراقب باشیم با ترفند آمریکا و اروپا، دشمنی را که از در بیرون کرده ایم از پنجره وارد نشود و ما را پای میز مذاکره با دشمنان دیگرمان در اروپا ننشانند. 🆔 @mashgh626
سلام و عرض ادب رکن مردمیاری قرارگاه فرهنگی اجتماعی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام برگزار می‌کند؛ اولین جلسه ماهانه اقتصاد مقاومتی در سال ۹۸ با موضوع: "اقتصاد خانواده و تقدیر معیشت" درخدمت "استاد سیدمحمد کاظم رجایی" مسئول گروه اقتصاد موسسه امام خمینی امشب، سه‌شنبه ۱۵ مرداد/پس از نماز عشا مسجد حضرت زینب علیهاالسلام شهرک شهید زین‌الدین
هدایت شده از اکبر ابدالی
🎯 دقت در مرزبندی با دشمنان 🆔 @mashgh626
هدایت شده از 🏴روزی یک حدیث🇵🇸
🖌 ابوالصباح کنانى گوید: پرسیدم از حضرت صادق علیه السلام از گفتار خداى عزوجل: «اى آنانکه ایمان آوردید توبه کنید بسوى خدا توبه نصوح» (سوره تحریم آیه 8) فرمود: یعنى بنده گناه توبه کند و دیگر آن گناه را مرتکب نشود. 🖌 سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ علیه السلام عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ یا أَيُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحاً قَالَ يَتُوبُ الْعَبْدُ مِنَ الذَّنْبِ ثُمَّ لَا يَعُودُ فِیهِ. 📚 اصول کافى جلد 4 صفحه: 164 روایة: 3
🌷جانم می‌رود🌷 قسمت یازدهم ✍ فاطمه امیری ـــ الو یکی اینجا چاقو خورده ـ ــــ اروم باشید لطفا، تا بتونید به سوالاتم جواب بدید ـــ باشه ـــ اول ادرسو بدید ـــ ..... ـــ نبضش میزنه ـــ آره ولی خیلی کند ـــ خونش بند اومده یا نه ـــ نه خونش بند نیومده ـــ یه دستمال تمیز روی زخمش میزاری و آروم فشار میدی ـــ خب یگه چیکار کنم ـــ فقط همینـــ مهیا نذاشت خانومه ادامه بده زود تلفنو گذاشت و به طرف پایگاه رفت و یک دستمال پیدا کرد کنار شهاب زانو زد نگاهی به او انداخت رنگ صورتش پریده بود لبانش هم خشک و کبود بودند ــــ وای خدای من نکنه مرده شهاب سید توروخدا جواب بده دستمال را روی زخمش گذاشت از استرس دستانش می لرزیدند محکم فشار داد که شهاب از درد چشمانش را آرام باز کرد مهیا نفس راحتی کشید تا خواست از او بپرسید حالش خوب است شهاب چشمانش را بست ــــ اه لعنتی با صدای امبولانس خوشحال سر پا ایستاد دو نفر با بلانکارد به طرفشان دویدند بالای سر شهاب نشستند یکی نبضشو میگرفت یکی آمپول میزد مهیا کناری ایستاد و ناخن هایش را از استرس می جوید تو سالن بیمارستان گوشه ای نشسته بود نیم ساعتی می شد که به بیمارستان آمده بودند و شهاب را به اتاق عمل برده بودند با صدای گریه ی زنی سرش را بلند کرد با دیدن مریم همراه یه زن و مردی که حتما مادر و پدر مریم بودند حدس زد که خانواده ی شهاب راخبر کردند با اشاره دست پرستار به طرف اتاق عمل، مریم همراه پدرومادرش به سمت اتاق امدند مریم با دیدن مهیا آن هم با دست و لباسای خونی شوک زده به سمت او آمد ـــ ت تو اینجا چیکار میکنی مهیا ناخواسته چشمه ی اشکش جوشید و اشک هایش بر روی گونه هایش ریخت ـــ همش تقصیر من بود مادر و پدر شهاب به سمت دخترشان امد ـــ همش تقصیر من بود مریم دست های مهیا رو گرفت ـــ تو میدونی شهاب چش شده ?? حرف بزن جواب مریم جز گریه های مهیا نبود مادر شهاب به سمتش امد ـــ دخترم توروخدا بگو چی شده شهابم حالش چطوره پدر شهاب جلو امد ــ حاج خانم بزار دختره بشینه برامون توضیح بده حالش خوب نیست مهیا روی صندلی نشست مریم هم کنارش جای گرفت مهیا با گریه همه چیزرا تعریف کرد نفس عمیقی کشید و روبه مریم که اشک هایش گونه هایش را خیس کرده بود گفت ـــ باور کن من نمی خواستم اینطور بشه اون موقع ترسیده بودم فقط می خواستم یکی کمک کنه مریم دستانش را فشار داد ادامه دارد ... ╰─┅═ঈ🌺🌺🌺🌺ঈ═┅╯