سلام ما به حسین و سفیر عطشانش
که در اطاعت جانان، گذشت از جانش
به آن غریبترین سربهدارِ وادی عشق
به «مُسلم بن عقیل» و دو نور چشمانش
#یا_سفیر_الحسینع✋🏻
(پنجم شوال سالروز ورود جناب مسلم بن عقیل به کوفه)
💠کانال مسجد حضرت زینب(س)
---------------------------🌸
🕌 @ahlolmasjed
🌸-------------------------
پدر و مادر عزیزم اگر شهادت نصیبم شد
در غم شهادتم اشک نریزید و به همسرم
بگویید که مرا حلال کند:)
مسافری را در راه دارم، اگر پسر بود حسینگونه و اگر دختر بود زینبگونه تربیت کنید
و اگر در هنگام جنازهام به دنیا آمده است،
او را لباس سفید بپوشانید و روی تابوتم بگذارید تا دشمنان بدانند ما با عشق و علاقه به جبهه رفتهایم و فرزندانمان را از کودکی درس شهادت میدهیم!
#شهیدخلیلخسروی
هدایت شده از 🇮🇷روزی یک حدیث🇵🇸
📎 ملاطفت احسان به خود
✏️ حضرت # رسول_الله (ص): نرم خویی باعث رشد و برکت می شود و هرکه نرم خو نباشد، از خیر محروم می شود.
🖌 رَفَعَهُ إِلَى النَّبِيِّ ص قَالَ إِنَّ فِی الرِّفْقِ الزِّيَادَةَ وَ الْبَرَكَةَ وَ مَنْ يُحْرَمِ الرِّفْقَ يُحْرَمِ الْخَيْرَ .
ـــــــــــــــ
📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۸۲ روایة: ۷
#حدیث #ملاطفت
@hadith_daily
هدایت شده از رسانه اجتماعی مسجد و محله
شرح و تفسیر
نهجالبلاغه
درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی
یکشنبهها پس از نماز عشا
مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زینالدین
--------------
کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷
✒قسمت صد و دوازدهم
قسمت قبل:https://eitaa.com/salonemotalee/762
فصل دهم
نبرد فاو(۳)
جنگ پنج ساله شده بود
حالا به جبههای میرفتیم که رنگ و بویی از خاطرات گذشته داشت
همان نقطهای که سال ۱۳۶۰ در اولین حضورم در جبهه به آنجا رفته بودم
جبهه "راه خون" در مریوان
همان دکل مخابراتی و همان سنگر که برایم بعد از گذشت ۴ سال تازگی داشت
جعفر تهرانی توجیهمان کرد: "قرار است اینجا چند لشکر عملیات کنند. عملیاتی که از سمت مریوان و پاوه شروع میشود و به عمق خاک عراق می رسد اینجا اطلاعات تیپهای ولیعصر، انصارالحسین و چند یگان دیگر هم هستند که هر کدام قرار است در محوری کار شناسایی انجام دهند."
اسم انصارالحسین را که آورد دیگر بقیه حرفهایش را نفهمیدم؛ "خدایا این چه امتحانی است که از من میکنی!؟"
از آشناییها میگریختم اما ناخواسته اسباب فراهم شد
در پایان سخنانش تاکید کرد: "شناسایی ها بدون ارتباط با سایر یگانها باشد و فعلا سری است"
شناسایی در منطقه باز و کوهستانی با ارتفاعات بلند و معابر متعدد کار دشواری نبود
گاهی تا چند کیلومتر از شیارها و کوهها بالا و پایین میشدیم تا به خط دشمن برسیم
بعد از هفت شبانه روز شناسایی پاهایم تاول زد
چند روز بعد از بالای دیدگاه، دوربین را به سمت لشکرهای مجاور چرخاندم
۴-۵ نفر در حال جست و خیز بودند
دقیقتر نگاه کردم
علی چیتسازیان یکیشان بود که با کاسه، آب روی بقیه میپاشید
محو شوخی آنها شدم
فکرش را نمیکردم به این زودی با بچههای قدیم همسایه شوم
آنها کنار چشمهای مقر زده بودند
باز هم دچار تعارض درونی شدم
از طرفی با دیدن آن فضای زنده و بچههای سرخوش واحد، به ویژه علیآقا، هوای دیدن آنها به سرم زد و از سویی با خودم عهد کرده بودم که راه انزوا و گمنامی را پیش بگیرم
حدود یک ماه گذشت
خبر دار شدیم که یکی از نیروهای گشتیِ یکی از لشکر ها به کمین کموله افتاده است
بعثیها هم پوست تن او را کنده بودند
بعد از شکنجه، پیکر او را برای تخریب روحیه رزمندگان ما جلوی خطشان گذاشتهاند
مسئولان و فرماندهان احتمال دادند که شاید او زیر شکنجه اطلاعاتی داده باشد
لذا بیشتر یگانها کار شناسایی را متوقف کردند
به جنوب برگشتیم
به دوکوهه
برادر موسی گفت: "به جایی میرویم که شناسایی آن شاید چند ماه طول بکشد"
به او گفتم: "نمیتوانم مدت زیادی بمانم! تسویه مرا بدهید."
برادر موسی گفت: "تو که تازه آمدهای!؟ من موافق نیستم!"
کار به جعفر تهرانی رسید
او را متقاعد کردم
بعد از طی مراحل اداری، به تخریب لشکر معرفی شدم
در همان بدو ورود، دیدن یک تابلو حس خوبی به من داد؛
"اساس تخریب، تخریب هوای نفس است!"
وارد تخریب که شدم، همه فکر کردند سربازم
سن و سال بچههای اینجا از ۱۳-۱۴ شروع میشد تا حداکثر به بیست سال میرسید
بیشترشان بسیجی کم و سال
کمترشان هم سن و سالهای من و سرباز بودند
کار از باز و بسته کردن کلاش شروع شد
تا بشین پاشو
و نظام جمع
و دست آخر هم آموزش انواع مین
سه گروهان آموزشی بودیم که برای اولین بار به جبهه آمده بودند
مسئول گروهان ما یک بسیجی نوجوان بود که با تحکم، امر و نهی میکرد
جدیت او گاهی خندهام میانداخت
◀️ ادامه دارد ...
هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوشلفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308