eitaa logo
رسانه اجتماعی مسجد و محله
394 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.3هزار ویدیو
489 فایل
رسانه اجتماعی و کانال رسمی مسجد حضرت زینب سلام الله علیها قم، شهرک شهید زین الدین، خیابان شهید پائیزان انتهای خ دکتر حسابی کدپستی3739115659 شناسه ملی 14013514594 حساب حقوقی درآمد وجاری مسجد 5892107047156958 💳 IR050150000003101103064788
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اینستای انقلابی
9.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شمارش معکوس آخرالزمان 🔹صهیونیست‌ها اعتقاد دارند نشانه‌های ظهور را می‌سازیم تا مسیح بیاید. 🔹در انجیل آمده که قبل از ظهور مسیح ، دجال ۷ سال بر زمین حکومت می‌کند. 🔹بر اساس اعتقادشان که عقیده دارند دجال امام دوازدهم (عج) است، دارند فیلم می‌سازند و به مردم جهان نشان می‌دهند. 🔹مشکل ایرانی‌ها زمینه ساز بودن ظهور امام زمان عج است. 🔹سربریدن و صلیب کشیدن از نشانه‌های ضد مسیح است. (دلیل سر بریدن توسط داعش) 🔹در پیشگویی‌های صهیونیست‌ها آمده که سرزمین نابود کننده آنها ایران است که مردمش سربند به پیشانی دارند. 💬 @insta_enghelabi
هدایت شده از قم نیوز Qomnews
✅ تماشای رایگان مستند «۷۲ساعت» 🔸با قطعی شدن عدم پخش مستند «۷۲ساعت» از تلویزیون، این مستند که به بررسی وقایع سه روز منتهی به شهادت حاج قاسم سلیمانی پرداخته به طور رایگان و برای تماشای عموم مردم در آدرس 72hoursdoc.com عرضه شد. 🔻اخبار مورد اعتماد از قم 👇 💢 @Qomnews @Qom24news
امروز تو‌ مترو علی رغم میل باطنیم مجبور شدم داد بزنم 😮😮 یه دختر خانم کشف حجاب کامل کرده بود و بهش که تذکر دادم داد و بیداد راه انداخت و مثل همیشه همفکرای خودش وارد معرکه شدن و شروع کردن به رجز خوندن همیشگی که به شماها مربوط نیست و ما هر طور دلمون بخواد لباس می پوشیم، محجبه ها هم که مثل همیشه _ مـــــــاست _ القصه منم با خودم گفتم اینجا اکه کوتاه بیام واقعا حق پایمال میشه منم صدام رو بردم بالا و به یکی از اون خانمها که خیلی گستاخی می گرد گفتم صداتو بیار پایین؛ خلاف قانون عمل می کنین طلبکار هم هستین در حین سرو صدای من و اون خانم، یکی از بی حجابا به‌ من گفت خانم ساکت باش اعصاب ما رو خرد کردی منم گفتم مگه شما نمیگین آقایون چشماشون رو ببندن و نگاه نکنن؛ الانم اگه می خوای نشنوی گوشاتو بگیر تا صدای منو نشنوی یکی دیگه گفت: خانم داد نزن گفتم مگه شما نمیگین حجاب من به شما مربوط نیست ؛ منم دلم می خواد صدامو ببرم بالا و به شما هیچ ربطی نداره؛ گفتم این قانون شهر هرتی که شماها می گین فقط مال شماست که هر کاری دوست داشتین بکنین ولی بقیه مطیع قانون باشن یه‌ خانم دیگه گفت: خاک بر سر مردی که نتونه خودش رو نگه داره و با نگاه به زن مشکل براش پیش بیاد گفتم شما چرا ماسک زدی؟ خاک بر سر آدمی که نتونه خودش رو از یه ویروس کوچیک حفظ کنه باورتون نمیشه همشون خفه خون گرفتن و لام تا کام حرف نزدن!!! اومدم خونه احساس می کردم از میدون جنگ بر گشتم اتفاقا امروز تو ‌مدرسه یه شهید گمنام هم آوردن و تیر خلاص رو به روح من زد به این شهید گمنام گفتم ؛ خدا شاهده کار ما هم خیلی سخته؛ برامون دعا کنید بتونیم از خون و حیثیت شما شهدا دفاع کنیم به ما بپیوندید👇 •❥🌼━┅┄┄ @Vajebefaramushshode
15.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کتک خوردن ورزش کار ایرانی از طرفداران داعش در تاجیکستان پس از پیروزی و نمایش پرچم امام حسین و تصویر حضرت آقا 🇮🇷🇮🇷﷽🇮🇷🇮🇷
دوست داری زاهد شوی 🖌 حضرت (ع) فرمود: زیاد از مرگ یاد کن، زیرا کسی از مرگ بسیار یاد نکند، جز آنکه به دنیا بى‏ رغبت شود. 🖌 عن ِأَبِى جَعْفَرٍ عَ أَكْثِرْ ذِكْرَ الْمَوْتِ فَإِنَّهُ لَمْ يُكْثِرْ إِنْسَانٌ ذِكْرَ الْمَوْتِ إِلَّا زَهِدَ فِى الدُّنْيَا . 📚 اصول کافى جلد ۳ صفحه: ۱۹۸ روایة: ۱۳ @hadith_daily
شرح و تفسیر نهج‌البلاغه درخدمت حجةالاسلام استاد احمد غلامعلی یک‌شنبه‌ها پس از نماز عشا مسجد حضرت زینب علیهاالسلام/شهرک شهید زین‌الدین -------------- کانال عمومی فرهنگی مسجد حضرت زینب علیهاالسلام @ahlolmasjed
هدایت شده از سالن مطالعه
🇮🇷🇮🇷 وقتی مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت سی و سوم قسمت قبل: https://eitaa.com/salonemotalee/438 فصل سوم بلدچی شانزده ساله (۱۱) ظهر روز دهم اردیبهشت ماه سال ۶۱ فرا رسید. بسیجی‌ها برای عملیات بزرگ و سرنوشت‌ساز فتح خرمشهر آماده می‌شدند. آنها باید تا ساعت ۳ بعد از ظهر سوار و تویوتاها خودشان را به حاشیه کارون می‌رساندند. جایی که قایق‌ها منتظرشان بودند. هر کسی گرم کار خودش بود. یکی اسلحه‌اش را تمیز می‌کرد. دیگری فشنگ‌ها را در خشاب می‌گذاشت. عده‌ای پارچه‌ی سفیدی را به بازو می‌بستند. پارچه‌ای که نشان تیپ محمد رسول الله بود. جماعتی در میان نخلستان ها گم شده بودند و در خلوت عارفانه خود، یا غسل شهادت می‌کردند یا وصیت نامه می‌نوشتند. بازار وداع و آغوش گرم و گریه‌های از سر شوق هم داغ بود. من هم وصیت نامه‌ی قبلی‌ام را که در مریوان نوشته بودم در کیف شخصی‌ام گذاشتم و برای چندمین بار روی کالک و نقشه، مسیر حرکت گردان مسلم بن عقیل را مرور کردم. سعی کردم به خودم آرامش بدهم تا با توکل بر خداوند و استمداد از ائمه اطهار علیهم‌السلام بتوانم گردان را از لب کارون تا ۱۴ کیلومتر، یعنی مقر خاکریز دایره‌ای ژین‌القوس برسانم. راس ساعت ۳ بعد از ظهر بسیجیها پشت تویوتاها نشستند و از دارخوین انرژی اتمی به سمت حاشیه کارون روانه شدند. ساعت چهار و نیم بعد از ظهر نیروهای گردان ما به جی‌مینی‌ها رسیدند. یک ساعت به غروب آفتاب مانده بود که تدارکات شروع به توزیع غذا در آن سوی کارون کرد. نیروها به حالت نشسته پشت انبوه نیزارها آماده بودند که بعد از خوردن غذا و خواندن نماز با تاریکی شب به سمت خاکریز دایره‌ای حرکت کنند. شام مرغ با لوبیا به حالت کنسرو شده داشت و همین مایه دردسر شد. اما در این وانفسا عده زیادی از بسیجی ها امکانات کافی و کامل برای رزم نداشتند و حتی تا لحظه حرکت تعدادی از نیروها در حال تحویل سلاح و مهمات بودند. کنار حبیب بودم که کسی با بی‌سیم به او گفت: "منتظر باش" حبیب به نیروهایش گفت: "بچه‌ها تا رسیدن دو گردان دیگر به این سوی کارون سریع نمازتان را بخوانید." هر کس در گوشه‌ای نشست و با پوتین در زمینی که از جزر و مد آب خیس و نمناک بود تیمم کرد. عده‌ای می‌گفتند اشکال دارد و نمی شود روی این خاک تیمم کنیم اما همه نماز خواندند. نمازی که طعم متفاوتی با همه نمازها داشت. عده زیادی از همین بچه ها آخرین نمازشان را می خواندند. حبیب مرا کنار خودش نشان و به مسئولان گروهان‌ها تاکید کرد که دقت کنید کسی از ستون جا نماند یا خارج نشود. گردان به فاصله نیم ساعت به نقطه رهایی رسید. با تاریکی هوا، حرکت آغاز شد و از همان مسیر زهکش و مطابق مسیرحرکت برآورد آن روی کالک و نقشه، سه گردان هر کدام از یک سمت به موازات هم می رفتند فاصله هر گردان با گردان مجاور ۱۰ متر بود. هنوز نصف مسیر را طی نکرده بودیم که نیروها خسته و درمانده شدند. تقصیر هم نداشتند اکثر آنها دانش آموز یا جوانان کم سن و سال بودند که پوتین ها به پایشان بزرگ بود و کلاه های آهنی روی سرشان لق‌لق می کرد. به همه اینها اضافه کنید معضل دل‌پیچه و شکم درد را که احتمالاً از خوردن همین غذاهای کنسروی فاسد شده و تاریخ مصرف گذشته بود و تقریباً همه بچه ها در نیمه راه اسهال گرفته بودند. مجال دستشویی و طهارت هم نبود. بعد از عملیات بچه‌هایی که پشت سر ما آمده بودند به شوخی می‌گفتند که ما مسیر حرکت بچه ها را از خط کشی آنها پیدا کردیم. ◀️ ادامه دارد ... هر روز با ما باشید با یک قسمت از خاطرات قهرمان ملی "علی خوش‌لفظ" از جانبازان و شهدای همدانی در کتاب "وقتی مهتاب گم شد"؛ https://eitaa.com/salonemotalee/308