روزی برای تحویل یک امانتی به شهر”تبنین” رفته بودیم
در راه برگشت، صدای اذان آمد. احمد گفت: کجا نگه میداری تا نماز بخوانیم؟ گفتم: ۲۰دقیقه ی دیگر به شهر میرسیم و همانجا نماز میخوانیم. از حرفم خوشش نیامد و نگاه معناداری به من کرد و گفت: من مطمئن نیستم تا ۲۰ دقیقه دیگر زنده باشم! و نمیخواهم خدارا درحالی ملاقات کنم که نماز قضا دارم. دوست دارم نمازم با نماز امام زمان و در همان وقت به سوی خدا برود.
برگرفته از کتاب “ملاقات در ملکوت” خاطرات شهید احمد مشلب
#خاطرات_شهید
#کتاب_ملاقات_در_ملکوت
#خاطرات_شهید
به پدر و مادرشان بسیار احترام میگذاشتند
خودم حس می کردم عاملی که حمید آقا را لایق شهادت کرد، احترامی بود که برای والدین خود داشتند
مثلاً یک بار که ایشان تصادف کرده بودند و برایشان میسر نبود که از بسترشان تکان بخورند، مادرشان که تماس میگرفتند به نشانه احترام وضعیت خود را تغییر میدادند
اگر خوابیده بودند مینشستند و اگر نشسته بودند میایستادند...
✍خاطرات همسر بزرگوار
شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
سالگردشهادت🌷
ڪانـالشھیـداحمـدمَشلَـب🌱|
@ahmadmaslad